کانون

نسخه‌ی کامل: شعر و نثر ادیبان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
حقيقت چيزي نيست که نوشته مي‌شود .. آن چيزي است که سعي مي‌شود پنهان بماند!

به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعي كنيد مرد ارزشها باشيد.
آلبرت انيشتين
535353
وقتی انسان دوست واقعی دارد كه خودش هم دوست واقعی باشد.
«امرسون»
535353
در بين تمامي مردم تنها عقل است كه به عدالت تقسيم شده زيرا همه فكر مي‌كنند به اندازه كافي عاقلند.
رنه دكارت
Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)
کسی که می‌خواهد رازی را حفظ کند بايد اين واقعيت را که رازی دارد، کتمان کند.
گوته
53535353
[تصویر:  thumbnail.aspx?q=4615200557367312&id=bcb...ya_rab.gif]
سلام[تصویر:  7.gif]

زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!

چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد

بگذار هر چه از دست میرود برود؛

من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،
حتی زندگی را .

- ارنستو چگوارا


............
یا علی
بیچاره قلوه سنگی که از دست کودکی به سوی
پرنده ای پرتاب می شود
مانده دل کودک را بشکند یا بال پرنده را.....
1744337bve7cd1t8153258zu2qvp1d9v


بخوان ما را [تصویر:  %D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8...%D8%A7.jpg]

منم پروردگارت
خالقت از ذره اي ناچيز
صدايم كن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را ، علم را، من هديه ات كردم
بخوان ما را

منم معشوق زيبايت
منم نزديك تر از تو به تو
اينك صدايم كن
رها كن غير مارا ، سوي ما بازا
منم پروردگار پاك بي همتا
منم زيبا ، كه زيبا بنده ام را دوست مي دارم
تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو مي گويد
تو را در بيكران دنياي تنهايان
رهايت من نخواهم كرد
بساط روزي خود را به من بسپار
رها كن غصه ي يك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگي طي كن
عزيزا ، من خدايي خوب مي دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكي ، يا خدايي ، ميهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست مي دارم
طلب كن خالق خود را

بجو ما را
تو خواهي يافت
كه عاشق مي شوي بر ما
و عاشق مي شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته مي گويم خدايي عالمي دارد
قسم بر عاشقان پاك با ايمان
قسم بر اسب هاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكيه كن بر من
قسم بر روز ، هنگامي كه عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن ، اما دور
رهايت من نخواهم كرد
بخوان ما را
كه مي گويد كه تو خواندن نمي داني؟
تو بگشا لب
تو غير از ما خداي ديگري داري؟
رها كن غير مارا
آشتي كن با خداي خود
تو غير از ما چه مي جويي؟
تو با هركس به جز با ما چه مي گويي؟
وتو بي من چه داري ؟ هيچ !
بگو با ما چه كم داري عزيزم؟ هيچ !!
هزاران كهكشان و كوه و دريا را
و خورشيد و جهان و نور و هستي را
براي جلوه ي خود آفريدم من
ولي وقتي تو را من آفريدم
بر خودم احسنت مي گفتم
تويي زيبا تر از خورشيد زيبايم
تويي والا ترين مهمان دنيايم
كه دنيا بي تو ، چيزي چون تو را كم داشت
تو اي محبوب تر مهمان دنيايم
نمي خواني چرا ما را؟؟
مگر آيا كسي هم با خدايش قهر مي گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستي
ببينم ، من تورا از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختي ات خواندي مرا
اما به روز شاديت يك لحظه هم يادم نمي كردي
به رويت بنده ي من هيچ آوردم؟
كه مي ترساندت از من؟
رها كن آن خداي دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
اين منم ، پروردگار مهربانت ، خالقت
اينك صدايم كن مرا ، با قطره ي اشكي
به پيش آور دو دست خالي خود را
با زبان بسته ات كاري ندارم
ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم
غريب اين زمين خاكيم !
آیا عزيزم ، حاجتي داري؟
تو اي از ما
كنون برگشته اي اما
كلام آشتي را تو نمي داني ؟
ببينم چشمهاي خيست آيا گفته اي دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوي ما
اينك وضويي كن
خجالت مي كشي از من؟
بگو , جز من كس ديگر نمي فهمد
به نجوايي صدايم كن
بدان آغوش من باز است
براي درك آغوشم
شروع كن

يك قدم با تو
تمام گام هاي مانده اش با من
[/font][/color][/size]
حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی
بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی
در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت
تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى
می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،
حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى
بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران
در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی
آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم
با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى
عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى
از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى
مردی در تاریکی لبخند میزد,
شاید ازینرو که در تاریکی میبیند,
شاید ازینرو که تاریکی را میبیند.
از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید
آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !
(شکسپیر)
53
پیغام گیر بزرگان
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم

.....
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام گیر مولانا :
Khansariha (8)
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:
303
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !

پیغام گیر نیما :
Smiley-face-cool-2
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

پیغام گیر شاملو :
Kool
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است

پیغام گیر سایه :
:s:
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :
53258zu2qvp1d9v
نیستم ... نیستم ... اما می آیم ... می آیم ... می آیم ...
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم ... می آیم ... می آیم ...
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ..
دیشب که نمیدانستم برای کدام یک از درد هایم گریه کنم کلی خندیدم . . .
(صادق هدایت)
شیخ اجل سعدی

وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها

بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل

تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن ها

ای مهر تو در دل ها، وی مهر تو بر لب ها

وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان ها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد، رفتن به گلستان ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان ها

گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان ها

هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان ها

هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد، پیش همه پیکان ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
(1391 فروردين 22، 6:59)Alireza 68 نوشته است: [ -> ]
بسم الله الرحمن الرحیم

امام على سلام الله علیه

إعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ دَليلٌ عَلى ضَعفِ عَقلِهِ؛
خودپسندىِ آدمى، نشانه كم عقلى او است
................
یا علی
حافظ در این مصرع چه زیبا این حدیث رو بیان میکنه :

خودپسندی جان من برهان نادانی بُوَد...
[تصویر:  59169530779928998856.gif]

فضاي سينه پر از عشق بي كرانهء توست
(كرم نما و فرود آ كه خانه خانهء توست)
شعر از حمید رضا برقعی
شنيده مي شود از آسمان صدايي كه...
كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه ...
نبود هيچ كسي جز خدا،خدايي كه...
نوشت نام تورا ،نام اشنايي كه ـ
پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد
و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزين شد
نوشت فاطمه تكليف نور روشن شد
دليل خلق زمين و زمان معين شد
نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه تعريف ديگري دارد
ز درك خاك مقام فراتري دارد
خوشا به حال پيمبر چه مادري دارد
درون خانه بهشت معطري دارد
پدر هميشه كنارت حضور گرمي داشت
براي وصف تو از عرش واژه بر مي داشت
چرا كه روي زمين واژه ی وزيني نيست
و شأن وصف تو اوصاف اينچنيني نيست
و جاي صحبت اين شاعر زميني نيست
و شعر گفتن ما غير شرمگيني نيست
خدا فراتر از اين واژه ها كشيده تورا
گمان كنم كه تورا، اصلا آفريده تورا
كه گرد چادر تو آسمان طواف كند
و زير سايه ی آن کعبه اعتکاف كند
ملك ببيند وآنگاه اعتراف كند
كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند
كتاب زندگي ات را مرور بايد كرد
مرور كوثر و تطهيرو نور بايد كرد
در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود
درون خانه ی تو نان فقر آجر بود
شبيه شعب ابي طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برايت آماده است
حصير خانه ی مولا به پايت افتاده است
به حكم عشق بنا شد در آسمان علي
علي از آن تو باشد... تو هم از آن علي
چه عاشقانه همه عمر مهربان علي!
به نان خشك علي ساختي، به نان علي
از آسمان نگاهت ستاره مي خواهم
اگر اجازه دهي با اشاره مي خواهم-
به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم
كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم
شكسته آمده ام تا شكسته بنويسم
و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادري كن و اينبار هم اجازه بده
به افتخار بگوييم از تبار توايم
هنوز هم كه هنوز است بي قرار توايم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توايم
كنار حضرت معصومه در كنار توايم
فضاي سينه پر از عشق بي كرانهء توست
(كرم نما و فرود آ كه خانه خانهء توست)

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


"

ترجمه: احمد شاملو

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،


وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی


اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،


یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی


اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی.



تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت


ورای مصلحت‌اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن!