کانون

نسخه‌ی کامل: اگر می خوای بخندی بیا تو این تاپیک!!!!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
طرف داشته سوار اتوبوس میشده رانندهه بهش میگه دستت لایه در نره! طرف هم میگه سرت لایه در نره!!! 4fvfcja
به طرف میگن : کدوم حیونه که موقع نماز صبح آدمو بیدار میکنه ؟
میگه : بابام haha
طرف رو می خواستن مسیحی کنن میبرنش توی کلیسا چراغارو خاموش می کنن میگن هزار بار باید بگی یا عیسی مسیح و 10 بار کتاب مقدس رو بخونی. خلاصه همه این کارها رو می کنه و میگن آها دیگه اسلام یادش رفتو یه مسیحیه تیر شده الان. همین که چراغارو روشن می کنن میگه: الله هم صل االی محمد.... haha
طرف يه پنجاه توماني تقلبي ميسازه لو ميره ميگيرنش... ميگه از كجا فهميدين كار منه؟ ميگن: آخه گاگول كنار در دانشگاه تهران سمبوسه فروشي كجا بوده؟!؟!؟ haha
طرف تو جبهه پشت ضدهوايي بوده ميزنه يه هواپيما رو ميندازه. خلبانه با چتر نجات ميپره بيرون ، طرف ميگه: بچه‌ها در رين صاحابش اومد ! haha
یه اکیپی میرن کوه نوردی شب خواب بودن دیدن یکی داد می زنه جرج جرج... میگن: ما اینجا جرج نداریم که! خلاصه می خوابن صبح پا می شن میبینن غضنفر رو گرگ خورده haha
طرف تو موزه لوور فرانسه خسته ميشه يه صندلي خالي ميبينه ميره ميشينه. مامور موزه با سرعت به طرفش مياد و بهش ميگه: آقا پاشو اين صندلي ناپلئونه!!! ميگه: خُب بابا ! هر وقت اومد بلند ميشم 4fvfcja
به طرف میگن میزان تحصیلات؟ میگه پی اچ دی. میگن یعنی چی؟ میگه: Passed Highschool with Difficulties4fvfcja
ميخواستن طرف رو رييس حفاظت اطلاعاتش كنن. بهش يه سري اسرار مملكتي ميگن ببينن چقدر مي تونه بروز نده. تهديدش ميكنن نمي گه. مي زننش نميگه. بي خوابي بهش ميدن نمي گه. زن و بچه اش رو شكنجه مي كنن نميگه. آخر سر كه مي بينن خيلي كارش درسته واسه اطمينان بيشتر مي ندازنش يه ماه انفرادي و رفتارشو زير نظر مي گيرن ببينن اگه بازم دووم آورد رييس حفاظت اطلاعاتش كنن. تو انفرادي مي بينن كه هي ميزنه تو سر خودش و ميگه: اه يادم بياد ديگه haha
يه روز دو تا آفريقاييه با يه ایرانیه يه چراغ جادو پيدا ميکنن، يکی از اينا چراغه رو پاک ميکنه، يهو غوله چراغ ميزنه بيرون و بهشون ميگه هر کدومتون يه آرزو بکنيد آفريقاييه اولي فکر ميکنه ميگه منو سفيد کن، از اونطرف ایراتیه ميزنه زيره خنده، ازش ميپرسن چرا ميخندي، ميگه همينجوري آفريقاييه دومي هم ميگه منو سفيد کن، بازم ایرانیه ميزنه زيره خنده، ازش ميپرسن چرا ميخندي، ميگه همينجوري بعد که نوبت ایرانیه ميرسه، يه نيگاه به آفريقاييهاي خوشحال مي کنه، و ميگه هر دوتاشونو سياه کن haha
اینم منبع جوک های این سری : منبع
آدمخواران برنامه نویس

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: \\\"شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا
که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.\\\"
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: \\\"می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟”
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: \\\"کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟\\\"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
\\\"ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید 4fvfcja
قوانین رانندگی حرفه ای
4fvfcja


ماده 1- قوانین راهنمایی و رانندگی برابر است باهیچ.. مگر آنکه ؛ الف- پلیس رؤیت شود. ب- تصادف شود.

ماده 2- هدف از رانندگی حرفه ای، سریع به مقصد رسیدن با دو شرط عدم تصادف و حداقل مبلغ جریمه است.

تبصره - دارندگان خودروهای اسقاطی با مدل پایینتر از 52 (شمسی، نه میلادی!) از شرط اول، دارندگان پلاکهای جعلی از شرط دوم و مایه دارها از هر دو شرط معافند.


ماده 3- همیشه حق تقدم با کسی است که سپر خودرواش جلوتر باشد، حتی اگر واقعاً حق تقدم نداشته باشد.

تبصره 1- خاور و اتوبوس واحد از این قاعده مستثنی هستند. زیرا اگر به امید این ماده بنشینید، نیمی از خودرو شما توسط آنها برطرف خواهد شد.


تبصره 2- همواره حق تقدم با خانمهاست چون آنها هرگز به این آیین نامه عمل نخواهند کرد.


ماده 4- فقط اشتباهات حرفه ای مانند ترمز بیجا، انحراف به چپ بی مقدمه و سرعت کمتر از حد مورد انتظار قابل سرزنش هستند. مرتکبین این اعمال، به شنیدن بوق ممتد از 1 تا 120 ثانیه (برای بی جنبه ها) و نگاه چپ چپ از 90 تا 180 درجه محکوم خواهند شد.


ماده 5- اتوموبیل نشان دهنده شخصیت و سوابق راننده است. فلذا از نزدیک شدن و سبقت گرفتن از خودرویی که سپر جلو یا گلگیر سمت چپش یکبار خورده، جداً خودداری کرده و یا مسئولیت عواقب آن را شخصاً بر عهده بگیرید.

تبصره 1- بمحض مشاهده نزدیک شدن وانت نیسان، در منتهی الیه سمت راست جاده توقف کرده و فقط پس از حصول اطمینان از دور شدن آن به مسیر خود ادامه دهید.
یك آدم خوش شانس

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمیرسید.
از همون اول كم نیاوردم، با ضربه دكتر چنان گریه‌ای كردم كه فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شكستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمیكردم!
این شد كه وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد كه برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از كتاب را كه باز میگردم، جواب سوالی بود كه معلمم از من می‌پرسید. این بود كه سال سوم، چهارم دبیرستان كه بودم، معلمم كه من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یكی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفت بنویسم!
بدون كنكور وارد دانشگاه شدم هنوز یك ترم از نگذشته بود كه توی راهروی دانشگاه یه دسته عینك پیدا كردم، اومدم بشكنمش كه خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این كه دسته عینكش رو پیدا كرده بودم حسابی تشكر كرد و گفت: نیازی به صاف كردنش نیست زحمت نكشید این شد كه هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز میشد و از این كه گمشده‌اش را پیدا كرده بودم حسابی تشكر میكرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم كه اون دختر كیه و اون ناجی كیه!
یك روز كه برای روز معلم برای یكی از استادام گل برده بودم یكی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت كرد بیرون، منم سرك كشیدم ببینم كجاست كه دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
كسی سوالی نداره؟ haha
خوراک جگر

اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.
غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم. پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم.. دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه. به بچه ها گفتم:
\\\"ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید...اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون....باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه.\\\"
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد.. به برادرش سقلمه زد و گفت:
\\\"نخور! نخور! تاپاله است!\\\"
haha
یکی رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش رفت بیرون توی خیابون.
یه مرده از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». اون جواب داد: «سر مورنینگ گود»!
زنش پرسید اوا آقا جعفر چی شد؟
گفت هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: «علیکم سلام»
توهم
این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه: (دوست من نه ها دوست نویسنده )
دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.
تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،
یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود. haha
غضنفر به تاكسی میگه آقا چند میگیری منو برسونی به راه آهن؟ راننده میگه 1000 تومن غضنفر میپرسه واسه چمدونام چند میگیری؟راننده میگه هیچی. غضنفر میگه پس چمدونام رو ببر من هم اومدم.4fvfcja4fvfcja4fvfcja


پنج تا داداش پولاشونو رو هم میذارند تاکسی می خرند بعد از چند وقت ورشکست می شند اگه گفتی چرا ؟ آخه پنج تایی با هم می رفتن مسافرکشی.4fvfcja4fvfcja

سلام
دو نفر دو تا گاو ميخرن، اولي به دومي ميگه: حالا چي كار كنيم كه گاوامون با هم اشتباه نشن؟ دومي ميگه: تو دست به گاوت نزن، من يه گوش گاومو ميكنم. بعد از چند وقت، گاو اولي هم گوشش گير ميكنه به يه جايي كنده ميشه. ايندفعه دومي ميگه: تو دست به گاوت نزن من دم گاومو ميكنم. از قضا بعد از چند وقت دم اون يكي گاوه هم كنده ميشه. خلاصه هي اولي ميزنه يه جاي گاوشو ناقص ميكنه، اون يكي گاوه هم همون بلا سرش مياد. آخر سر اولي شاكي ميشه به دومي ميگه: اصلاً سفيده مال من سياهه مال تو!!!

.......................
یا مبین

یارو اسم بچه اش رو میزاره «اس ام اس» دوستاش میگن: این چه اسمیهبرای بچت گذاشتی؟ میگه: چیه مگه! از پیام که با کلاس‌تره.

یارو می‌ره ساندویچی می‌گه آقا یه همبرگر بدین توش خیارشور نذارین فروشنده می‌گه آقا خیار شور نداریم می‌خوای گوجه نذارم!!

سه نفر دیر به قطار میرسن ، دنبالش میدون ، دو تاشون سوار میشن ، سومی نمی رسه ، شروع میکنه به خندیدن . میگن چرا میخندی ؟ میگه : آخه اونا واسه بدرقم اومده بودن

غضنفر با ماشینش تو برفا گیر می کنه زنجیر نداشته سینه می زنه!

یه روز غضنفر رو به جرم دزدی می برن دادگاه قاضی میگه خجالت بکش این دفعه چهارمته که میای دادگاه. غضنفر به قاضی میگه تو خجالت بکش که هر روز اینجایی !4fvfcja
4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
\'Pourya\' pid=\'89666\' dateline=\'1309703612\ نوشته است:
هادی ميره واسه تلفن همراه ثبت نام می كنه
بهش ميگن : تا سه ماه ديگه بهت تحويل می ديم
غضنفر هم رو كمربندش می نويسه :
به زودی دراين مكان يک عدد موبايل افتتاح خواهد شد !

هادی چی شد ؟ غضنفر کیه ؟؟؟؟ 4fvfcja cheshmak
کلا جوکا خیلی خوبن میخندم 4fvfcja مرسی از همه
اسپم بود 4fvfcja
سلام آقا پوریا!

بهتون توصیه می کنم که سومین خاطره ای رو که از آقا هادی نوشتین رو یه بار بخونین 4fvfcja

31731753258zu2qvp1d9v
البته شاینی جان دقیقا یک دقیقه قبل به این نکته پی بردن53258zu2qvp1d9v
ای بابا!
پوریا قرار نبود دیگه خاطرات منو که برات تعریف کردم بگی اینجا! 4fvfcja

وای
تازه اسم اصلیمم اینجا لو دادی! 4fvfcja
اینم برای اینکه اسپم نشه!
----------------

یه روز یه خانومی میره جراحی کنه بعدش در طول عمل از خدا می پرسه خدایا من چند سال دیگه عمر می کنم؟ خدا بهش میگه 43 سال دیگه.
بعد که عمل تموم میشه به دکتر می گه عملهای زیبایی رو هم روش انجام بده
از بیمارستان که مرخص می شه دم در بیمارستان یه آمبولانس بهش می زنه و میمیره! می ره پیش خدا که چرا من مردم؟ قرار بود 43 سال دیگه عمر کنم

خدا بهش میگه : ا. ببخشید شما بودید! نشناختمتون!4fvfcja
سلام

غضنفر وارد كابين خلبان شد و گفت: زود برو فرانسه. خلبان نگاهي كرد وگفت: ولي تو كه اسلحه نداري. غضنفر گفت: خاك برسرتون، شما هميشه بايد اسلحه بالاي سرتون باشه، با زبون خوش نمي‏توني بري؟


هميشه عکس همسرت رو تو کيفت بزار تا هر وقت مشکل بزرگي واست پيش اومد به عکسش نگاه کنيو بدوني مشکل بزرگتري هم داري !!

......................
یا ظاهر