کانون

نسخه‌ی کامل: اگر می خوای بخندی بیا تو این تاپیک!!!!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
خدا خیرت بده، شنیدم می ری بهزیستی برای اونایی که انگشت ندارن دست تو دماغشون می کنی!
4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
توی دنیا یکی هست که فقط برای تو نفس می کشه...می دونی کیه؟ دماغته!
4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
به بنده خدا میگن: بابات به «رحمت ایزدی» پیوست! بنده خدا میگه: «رحمت ایزدی» دیگه کیه؟ میگن: نه، منظورمون اینه که «به دیار باقی شتافت»! میگه: «دیار باقی» کجاست؟ میگن: یعنی «دار فانی» رو وداع گفت! میگه: «دار فانی» دیگه چه‌جور داریه؟ میگن: یعنی «رخت از این دنیا بر بست»! میگه: منظورتون رو نمی‌فهمم! میگن: الاغ! بابای خرت مرد! میگه: خر من که بابا نداشت!
4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
یارو سکه میندازه صندوق صدقات سوارش میشه
[b]4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
[/b]

hahahahahahahahahahahahahahahahahahahaha


ضدحال یعنی...



ضدحال يعنی وقتی منتظر فيلم مورد علاقت هستی برق بره!
ضدحال يعنی بعد از کلی مصيبت که بابات برات موبايل ثبت نام کرده همه سيمکارتا بياد جز مال تو!
ضدحال يعنی يه جلسه سر کلاس نری فقط همون يه جلسه استاد حضور غياب کنه!
ضدحال يعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!
ضدحال يعنی يه هفته قبل از اينکه جشن تولد بگيری خاله مامانت فوت کنه!
ضدحال يعنی قبض تلفن بياد ....... تومن!
ضدحال يعنی بعد از کلی مخ زدن تو اينترنت همينکه بيای به نتيجه برسی اشتراکت تموم بشه !
ضدحال يعنی با.۹.۷۵ افتادن!
ضدحال يعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نياد!
ضدحال يعنی بعد اينکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰
ضدحال يعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پريز برق!
ضدحال يعنی بری عروسی خانمها و اقايون جدا باشن!
ضدحال يعنی نفر ۱۱کنکور شدن!
ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!
ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!
ضدحال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!
ضدحال يعنی درس رو بلد نباشي و پنج دقيقه مونده به زنگ تفريح استاد اسمتو صدا كنه!
ضدحال يعنی يك قدمي خط پايان مسابقه دو به زمين بيفتي و آخر بشي!
ضدحال يعنی روز آخر خدمت سربازي اضافه خدمت بخوري!
ضدحال يعنی سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه

سلام



تاحالا دقت كردين وقتي سوهان ميخوريد 95%ش ميره لاي دندونات و فقط 5%ش نصيب معدت ميشه‏?‏‏!‏‏!‏4fvfcja



درحين بازي از دروازبان الشباب امارات پرسيدن بازي چند چنده‏!‏
گفت الان‏?‏.....يان الان‏!‏‏?‏4fvfcja


مکالمه دوپسر:پسر اول چقدرخپل شدي مرتيكه...شبيه خرساي قطبي شدي الاغ...كمتر بخور؛از صبح تاشب مثل گاوات و آشغال ميخوري معلومه انقدر دايره ميشي ديگه
پسر دوم:خفه شو عوضي!حرف توزر و مفت هم نيست‏(م?حکم شدن دوستي بين دوپسرو تموم شدن مكالمه با خنده‏)‏4fvfcja


مكالمه دوختر:دختر اول:خوشگلم يه مقدار تپل شدي ولي بهت ميادعزيزم...دختردوم:تو هم دماغت عمل يه ذره زيادي كوچيك شده ولي بازم خوشگل نانازي (از فرداي روز مكالمه هيچ رابطه اي بين دو دختر مشاهده نشده‏)‏42


.............
یا علی


:smiley-yell:چیـزایـی کـه رو مُـخـِمـونـه! :smiley-yell:

[تصویر:  18944546814694982355.jpg]


[تصویر:  28236997530203108852.jpg]

[تصویر:  74780513646263525472.jpg]


[تصویر:  bgplb36ippo8wv936q83.jpg]


[تصویر:  e5kkonnqvpfl8n1x60c.jpg]


[تصویر:  3eok2hdufalpdonb0s9n.jpg]


[تصویر:  zlr7dznicmqzh9ap7hw.jpg]


[تصویر:  lklqksspipwmrih0w7c.jpg]

4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
دخترا همونقدر تو مسائل كامپيوتري استعداد دارن كه مارتو دوچرخه سواري‏!‏4fvfcja


تو مدرسه هفته ي اخر عيد كه ميشد همه قول و قسم ميخورديم كه جمعن نيايم مدرسه فردا كه ميشد همه اومده بودن ببينن كي نيومده (يعني عاشق اتحادمون بودم‏)4fvfcja


............
یا علی
سلام303

شعر 13 به در4fvfcja

نمی دونم چی شد سیزده بدر شد / گوشم از جیغ و داد و نعره کر شد
به یاد تعطیلات رفته از دست / غم و غصه کنارم همسفر شد
از آجیل شب عید مونده تخمه / تموم پسته ها زیر و زبر شد
رو پیچ و تاب سبز سبزه ی عید / گره از بخت ما هم کور تر شد
عروس تنگ من ، زندانی عید / از آن قصر بلوریش به در شد
دروغ سیزده هر ساله ی ما / عجب عیدی به نیکویی بسر شد !

نظر به اینکه عید دیدنی به صورت رفت و برگشت انجام میشه
جهت رفاه حال مردم ، سال ۹۱ عید دیدنی به صورت حذفی برگذار میشود4fvfcja !
.
.
.

اطلاعیه :
اونقدر که آیفون تصویری در ایام عید کارائی داره
تلویزیون و ماهواره و غیره کارائی نداره
جهت یاد آوری گفتم !
مهمان حبیب خداست !4fvfcja
یا علی

[تصویر:  07949645553619301484.png]
سسسسسسسسسسسلام317

کبوتر با کبوتر ، باز با باز ؟
پَ نَ پَ الاغ تک شاخ با مرغ مگس خوار
سوسک آفریقایی با نهنگ سرچکشی !4fvfcja
.
.
.
فرشو پهن کردیم پشت بوم ، همسایه میگه شستین گذاشتید خشک بشه ؟
گفتم پَ نَ پَ انداختیم ویتامین D جذب کنه تا رنگ گُلاش ثابت بمونه !4fvfcja
.
.
.

غذا مونده روی گاز خاکستر شده
اومده میگه سوخته ؟ گفتم پَ نَ پَ بیش از حد جا افتاده !4fvfcja
.
.
.
تو کلاس هی میگیم “استاد خسته نباشید” ، استاد میگه یعنی وقت تمومه ؟ گفتیم پَ نَ پَ همین الان از اتاق فرمان اطلاع دادن که ۱ ساعت به تایم کلاس اضافه شده !4fvfcja
.


.
دندونم سیاه شده ، میگه خراب شده ؟ گفتم پَ نَ پَ این یه دونه خارجیه مدل Black Edition ![تصویر:  e.gif]
.
.
.

فواید ازدواج برای آقایان !!!

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
... (سلب آسایش)

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : با ادب شدن
(حبس خانگی)

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : متواضع شدن
(خاک بر سر شدن)

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن
(همان مازوخیسم خودمون)

قبل از ازدواج : رفتن به اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم
(ساعات ملاقاتی زندانی)

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : آموزش های کاربردی و مفید
(نوکری که حقوق هم میده)

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از بابا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : با سخاوت شدن
{این یکی مگر از جنازم رد بشه :-)}

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و نان
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی
(بهترین راه برای فرار از خانه)

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل
(خریت نه تنها علف خوردن است)

نتیجه اخلاقی در کل:
" خودایی چی پیش خودتون فکر میکردین رفتین زن گرفتین؟4fvfcja
سلام317



ساعت خوابیده ، چهارپایه آوردم ، میگه میخوای باتریشو عوض کنی ؟ گفتم پَ نَ پَ اینجا جاش مناسب نیست ، سروصدا زیاده ، میخوام ببرمش اتاق خواب بخوابه !


.
.
.


کل خونه همسایه رو سیاه کشیدن ، رفیقم میگه یعنی کسی فوت کرده ؟ گفتم پَ نَ پَ معدل بچشون شده ۱۹٫۹۹ ، واقعا خدا بهشون صبر عنایت فرماید !

4fvfcja
توی صف بربری وایسادم ، یارو میگه شما هم توی صفی ؟ گفتم پَ نَ پَ من از اداره بازرسی و نظارت بر کیفیت و قیمت نان مزاحم میشم ، طبیعی رفتار کن سه نشه !

.............
یا علی
[highlight=#ffffff]چگونه خود را دیوانه جلوه دهیم

[/highlight]


[highlight=#ffffff]از رفتگر محله عیدی بگیرید.[/highlight]

[highlight=#ffffff]گربه تون رو مدام از پشت بام به پایین پرت کنید تا پرواز کردن یاد بگیره.[/highlight]

[highlight=#ffffff]سی دی قفل دار رو بشکنین تا قفلش باز بشه....[/highlight]

[highlight=#ffffff]...

جوراب های کثیف رو به پره های پنکه ببندید و پنکه را روشن کنید.
با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین !
به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ !
به عنوان آخرین نفر در صندوق رأی حضور پیدا کنید و یک کبریت افروخته داخلش بیندازید.
نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید!
روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، ابومسلم را تشویق کنید !
هفت تیری بذارید رو شقیقه راننده مترو وبگید یالا برو دبی .
پیراهن را روی کت بپوشید.
دقت کنید وقتی در مهمونی براتون نوشیدنی آوردند همه را اندازه بگیرید و بزرگترین رو انتخاب کنید تا کلاه سرتون نره.
ماست را با چنگال بخورید.
با موتور گازی تک جفپا رو زین بزنید !
زنگ در خونه ها رو بزنین بعد وایسین ببینید چی میشه.
سر جلسه کنکور بهترین وقت برای تخمه شکستنه.
برای روز اول دانشگاه روپوش مدرسه بپوشید و کیف جومونگ به پشتتون آویزان کنید.
سرتون رو به جای شامپو با سنگ پا بشورین تا خوب تمیز بشه.
جزوه های کلاسیتون رو با دوات و قلم نی بنویسید.
شب سال نو موهایتان را بفروشید و برای نامزدتان بند ساعت بخرید.
ریشتان را آتش بزنید تا کوتاه شود.
داخل خیابان بلندگو دستی بگیرید و بگید “پژو بزن کنار وگرنه گازت می گیرم”
دم در ورودی دانشگاه چند قالب صابون بذارید.
جهت اعتراض به استادی که شما رو انداخته کتابشو آتیش بزنید.[/highlight]

[highlight=#ffffff]کوتاه ترین جوک جهان:[/highlight]


[highlight=#ffffff]۲ تا زن کنار همدیگه ساکت نشسته بودن ![/highlight]


اگه دنیا مهندس نداشت زندگی چه ریختی میشد؟؟
4fvfcja




بدون مهندس الکترونیک



[تصویر:  ab798f96b9.jpg]
بدون مهندس مکانیک


[تصویر:  0d82970578.jpg]

بدون مهندس عمران


[تصویر:  f915c9e168.jpg]

بدون مهندس ارتباطات



[تصویر:  4e399c6e4d.jpg]


بدون مهندس کامپیوتر

[تصویر:  2dc9388e40.jpg]

بدون مهندس هوا فضا



[تصویر:  d54f136fa7.jpg]
چند سال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدندکه : (( ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر)). رفتم خواستگاری، دختر پرسید: مدرک تحصیلی ات چیست؟ گفتم: دیپلم تمام! گفت: بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه. رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشم، رفتم خواستگاری. پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز. گفت: مرد نشد نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی. رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم. رفتم خواستگاری. مادر دختر پرسید: شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم. گفت: بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار. رفتم کار پیدا کنم گفتند: سابقه کار می خواهیم. رفتم سابقه کار جور کنم. گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم. دوباره رفتم کار کنم، گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی. گفتند: برو جایی که سابقه کار نخواهد. رفتم جایی که نخواستند. گفتند باید متاهل باشی!. برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی. گفتند باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی. رفتم گفتم: باید کار داشته باشم تا متاهل شوم. گفتند: باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم. برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!!!


دوتا جمله خفن دارم نه حسین پناهی گردن ميگيره نه دكتر شريعتي...
موندم چيكارش بكنم..!










قدیما مراسم خواستگاری برای این بود خونواده ها, دختر و پسر رو بهم نشون بدن الان برای اینه که دختر و پسر خونواده هاشونو بهم نشونبدن














دلم خواست چیست؟
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
قطعی ترین و منطقی ترین دلیل برای کاری که عمیقاً در آن گند زده اید

[تصویر:  0.403154001333437407_taknaz_ir.jpg]
این داستان رو ققنوس عزیز برام میل کرده53258zu2qvp1d9v

داستان میوه و بچه و صاحب خانه ...!


رفته بودیم به دیدن یکی از افراد فامیل. قبلا هم تلفنی نزول بلا را که از خراب شدن سقف فقط یک درجه قابل تحمل تر بود، به اطلاع میزبانان که زن و شوهر و دو سه بچه بودند، رسانده بودیم. صاحبخانه با آنکه آدم تردستی بود، آب از دستش نمی چکید….
حاضر بود سرش بشکند و گوشه نرخ و نانش نشکند. انوری، شاعر قصیده سرا و سخنور توانای قرن ششم هجری، این قطعه دوبیتی را در وصف هیچ کس مناسب تر از او نمی توانست بگوید: «خوان خواجه کعبه است و نان او بیت الحرام/ نیک بنگر تا به کعبه جز به رنج تن رسی… بر نبشته بر کنار خوان او خطی سیاه:/ لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس» (مصراع آخر برگرفته از عبارت قرآنی است که ترجمه اش این است: جز با به رنج انداختن تن و جان خویش به آن نمی توانید رسید).

باری، مانند معدود سخت کوشانی که فاتح اورستند، در آن دژ تسخیرناپذیر راه یافتیم و از بابت این فتح نادر که از فتوحات نادرشاه نادرتر بود، به طرز اندوهگینی شاد بودیم. زنگ در زدن، به قول قدما دق الباب. انتظار. گشودن در. خنده نقابدار یا نقاب خندان. صدور سر و صداهای اضافی و بالابردن ولوم صدا به علامت اینکه از دیدار ما خوشوقت و حتی خوشبختند. بفرمایید بالاتر. آنجا خوب نیست. این بالا بنشینید که روبروی کولر هم نیست و پرسش فریبنده که اول چای بیشتر دوست دارید یا شربت. بله؟ نه، به گمانم در این فصل اول شربت بهارنارنج مناسب تر است.

در گوشه ای از هال/ پذیرایی که با نشستن در آن ایوان کسرا، به ما حالی از پذیرایی دست می داد، در جایی که به آسانی دسترس نبود و به مدد میزهای کوچک و صندلی های نابجا، صعب العبورتر از آشیانه عقاب در الموت شده بود، یک ظرف بزرگ مسین و کنده کاری شده کار اصفهان بود که در آن انبوهی میوه از سیب لبنان تا گیلاس مشهد و موز و انبه هندی تازه به ایران رسیده، روی هم کوت شده بود.

باری مهمانان موضع گرفتند و مستقر شدند. غوغای چپ اندر/ چمن در قیچی احوالپرسی های متقاطع و پاسخ های چندگانه و چندگونه آغاز شد. پسر ۶ ۵ ساله صاحبخانه به نحوی که نزدیک بود از نگاه ریزبین و رازبین بنده هم پنهان بماند، شروع کرد خرچنگ وار، از عرض به هدف راهبردی خود که همان تل میوه بود؛ نزدیک شدن. خانم صاحبخانه که اگر هم قهرمان پرتاب دیسک بود نه گرفتار بیماری دیسک کمر، نمی توانست آن طبق سنگین را جابجا کند، به سلیقه خود در زیردستی های هریک از مهمان ها از هر میوه ای نمونه ای می گذاشت و با کارد و چنگال و نمکدان برای خیار، در ظرف دیگر، در جلوی میز هریک از مهمان ها قرار می داد و سخت سرگرم باز کردن پوست موزها برای اینکه حتما خورده شود و پوست گرفتن خیارها – که مهابت و صلابت خیار غبن فاحش داشتند – شده بود و از میمنه به میسره می رفت و به همه ۷ ۶ تن مهمان رسیدگی می کرد. اغلب مهمان ها هم به تلنگری، اول نارنگی ها را خلع لباس می کردند. صدای به هم زدن بعضی لیوان های شربت هم بازار را آشفته و موقعیت را برای پسرک شیطان صاحبخانه که با حرکات آهسته و مطمئن تانک وارش به تپه استراتژیک تل میوه نزدیک شده بود، مناسب تر می کرد. سنش هم اقتضا نمی کرد که در بحث ها، حتی احوالپرسی ها و حرف های باری به هر جهت که مخصوصا در نیم ساعت اول مهمانی ها زده می شود، شرکت کند و به نیروی غریزه دریافته بود که دیگر بلبشو برای یک تابستان میوه خوردن، بهتر از این نمی شود و بدون دانستن شعر حافظ، به مدلول «وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی» عمل می کرد. به دقت و مسلسل وار خشابگذاری می کرد و پوکه پوست نارنگی و موز به طور اتوماتیک در گوشه ای که پدرش به آن دید و تسلط نداشت، انباشته می شد. حتی آشغال میوه ها را از ظرفی به داخل سینی می ریخت که گناه خوردن میوه ها را به گردن هنگ هماهنگ مهمان ها بیندازد.

بیشتر از سه موز و یک انبه و چهار نارنگی و چند مشت گیلاس خورده بود که شست پدر مهربان نما و خونسردنما و بخشنده نما و باطنا مهمان گداز و ظاهرا مهمان نوازش خبردار شد. میوه مهم نیست، اما بچه باید تربیت و ادب داشته باشد. حیف که حضور مهمان ها این تادیب و گوش پیچان را به تاخیر می انداخت، اما خون خونش را می خورد. علی الخصوص که مهمان ها به همدیگر اطلاع می دادند که مثلا نارنگی خیلی شیرین و در این فصل نوبر است و هم آنها و هم موزها پاکستانی اند و از هیچ سفارش و تشویقی به همدیگر خودداری نمی کردند. به طوری که تنها کاری که برای صاحبخانه مانده بود، با دل خونین لب خندان آوردن بود و برای خانم صاحبخانه، خالی کردن آشغال میوه ها از زیردستی ها به داخل سطل و سطل های کوچک را به آشپزخانه بردن و در سطل اصلی خالی کردن و ظرف خالی را تمیز کردن و بازگرداندن.

در این اثنا، پدر به رستمی تبدیل شده بود که باید به هر قیمت حساب سهراب را می رسید. پدر چاره را در فن و ترفند دید، نه خشونت لخت و برهنه، بنابراین به بهانه های مختلف مثلا تعارف نمکدان به مهمانی که خیار پوست می کند یا پاکسازی و بهترسازی میز فلان مهمان، حرکات زیگزاگی می کرد و سرانجام با سه حرکت، جایش همجوار پسر شد که همچنان گرد و خاک می کرد و با استفاده از حضور امنیت آور و مصونیت بخش مهمان ها، تلافی کم میوه خوردن تابستان های گذشته را هم درآورده بود و فقط مانده بود تابستان امسال و حاضر. تا سرانجام، یکبار که دستش را مثل بازوی جرثقیل با حرکات افقی و سپس عمودی به سراغ محموله جدید فرستاد، پدر که با هریک خنده خونسردی نما، یک قلپ خون خورده بود، بی اختیار در حالی که از خود بی خود شده بود، با هر دو دستش محکم به شانه های پسرک که شمر هم جلودارش نمی شد، کوبید و دهن خشمگینش بی اختیار فریاد زد: «بچه بس کن، تو که از مهمان هم بدتر کردی!»hahahahahaha

بهاءالدین خرمشاهی
محقق، مؤلف و مترجم