1392 فروردين 30، 19:27
یکی از فانتزی هام اینه که اینبار که مراقب اومد بالا سرم گفت: سرت بچرخه و تقلب کنی صفر رد میکنم، یه نگاه به سبک فانتزی بهش بندازمو بگم: منو از صفر میترسونی؟ برو از خدا بترس ! اونم که منقلب شده همینجوری آهسته بره تو افق محو بشه!
• یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …
• یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم، بچه دار شیم، بچمون دختر باشه، اسمشو بذاریم گیتا، بعد با زنم دعوا کنم و جول و پلاسش رو که خواست جمع کنه بره خونه باباش بهش بگم: "هرچی میخوای ببری ببر، فقط گیتارو با خودت نبر!!!"
• یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن، من هنوز دوستت دارمممم… بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!
• یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم: "لطفا حاشیه نرو دکتر!" بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم: "فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟"
• یکی از فانتزیام همیشه این بوده که توی سیستم عامل ویندوز یک مشکل پیدا کنم بفرستم براشون بعد بیل گیبس زنگ بزنه بگه مهندس لطفا بیا آمریکا تو مجموعه من، دخترمم میدم بهت کنیزت باشه تا آخرررر عمرش، خونه، ماشین، پول، همه چی میدم بهت… منم بعد از یک دقیقه سکوت بگم: "خیلی دلم میخواد اما من متعلقم به این مردمم!!!"
• یکی از فانتزیای مامانم اینه که بیاد تو اتاقم ببینه همه چی مرتبه …
• یکی از فانتزیام اینه که یکی بخواد به یکی دیگه شلیک کنه بعد من داد بزنم نننننههههههههه و خودمو بندازم جلوی گلوله، بعد خون بپاشه از قلبم بیرون و مردم دورم جمع بشن با گریه بهم افتخار کنن ؛ از اون طرف کارگردان داد بزنه کات آقا کات بازم خراب کردین اهههههه…
• یکی از فانتزیام اینه که توی یک مهمونی یهو وارد بشم و دخترا که دارن میوه پوست می کنن همه دستاشون رو ببرن از خوشتیپی من!!! و بعد از اینکه یکم نشستم، پاشم حرکت کنم به سمت افق…
• یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم…
• یکی دیگه از فانتزیام اینه: سوار یه پیکان تاکسی بشم، یه تراول 50 تومنی تا نخورده رو بدم به راننده… راننده بگه آقا یه نفرید؟؟؟ منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم: خعلی وقته…
بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم! راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!! منم کتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …
• یکی از فانتزی های دانشگاهیم اینه که با بچه ها یه برنامه بزاریم نمره ها که اومد بریم تو افق محو بشیم!!!
• یکی دیگه از فانتزیام اینه که متاهل بشم حسرت دوره ی مجردیمو بخورم و بسوزمو بسازم…
• یکی از فانتزیام اینه که تو عروسی اقوام یهوووووووو داد بزنم: "داماد چقدر انتره، عروس ازون بدتره"
• یکی از فانتزیام اینه که یکی واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه به سویچ پورشه یا مثلا لامبورگینی!
• یکی از فانتزیام اینه که یه روز سوار مترو بشم بعد ترن توی تونل گیر کنه و دچار حادثه بشه اونوقت من با مشت بزنم حفاظ اون چکشی که تو واگنها هست رو بشکنم بعد باهاش شیشه رو بشکنم بپرم بیرون و چراغ قوه ام رو از توی جیبم دربیارم روشن کنم و به بقیه بگم: از این طرف دنبال من بیاید، منم میریم سمت ایستگاه توپخونه اونجا حتما نیروی کمکی هست!
• بعد یه فانتزی دیگه دارم:
یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم:
آره ، آره ، حواستون باشه؛ “زنده می خوامش”…
• آخرین ورژن فانتزی هام اینه که افقو پیدا کنم همینجوری الکی برم توش محو بشم...
• یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …
• یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم، بچه دار شیم، بچمون دختر باشه، اسمشو بذاریم گیتا، بعد با زنم دعوا کنم و جول و پلاسش رو که خواست جمع کنه بره خونه باباش بهش بگم: "هرچی میخوای ببری ببر، فقط گیتارو با خودت نبر!!!"
• یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن، من هنوز دوستت دارمممم… بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!
• یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم: "لطفا حاشیه نرو دکتر!" بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم: "فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟"
• یکی از فانتزیام همیشه این بوده که توی سیستم عامل ویندوز یک مشکل پیدا کنم بفرستم براشون بعد بیل گیبس زنگ بزنه بگه مهندس لطفا بیا آمریکا تو مجموعه من، دخترمم میدم بهت کنیزت باشه تا آخرررر عمرش، خونه، ماشین، پول، همه چی میدم بهت… منم بعد از یک دقیقه سکوت بگم: "خیلی دلم میخواد اما من متعلقم به این مردمم!!!"
• یکی از فانتزیای مامانم اینه که بیاد تو اتاقم ببینه همه چی مرتبه …
• یکی از فانتزیام اینه که یکی بخواد به یکی دیگه شلیک کنه بعد من داد بزنم نننننههههههههه و خودمو بندازم جلوی گلوله، بعد خون بپاشه از قلبم بیرون و مردم دورم جمع بشن با گریه بهم افتخار کنن ؛ از اون طرف کارگردان داد بزنه کات آقا کات بازم خراب کردین اهههههه…
• یکی از فانتزیام اینه که توی یک مهمونی یهو وارد بشم و دخترا که دارن میوه پوست می کنن همه دستاشون رو ببرن از خوشتیپی من!!! و بعد از اینکه یکم نشستم، پاشم حرکت کنم به سمت افق…
• یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم…
• یکی دیگه از فانتزیام اینه: سوار یه پیکان تاکسی بشم، یه تراول 50 تومنی تا نخورده رو بدم به راننده… راننده بگه آقا یه نفرید؟؟؟ منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم: خعلی وقته…
بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم! راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!! منم کتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم …
• یکی از فانتزی های دانشگاهیم اینه که با بچه ها یه برنامه بزاریم نمره ها که اومد بریم تو افق محو بشیم!!!
• یکی دیگه از فانتزیام اینه که متاهل بشم حسرت دوره ی مجردیمو بخورم و بسوزمو بسازم…
• یکی از فانتزیام اینه که تو عروسی اقوام یهوووووووو داد بزنم: "داماد چقدر انتره، عروس ازون بدتره"
• یکی از فانتزیام اینه که یکی واسم یه جعبه بزرگ کادو بیاره و توش یه جعبه کوچکتر باشه و همین روند ادامه پیدا کنه و آخرش برسه به سویچ پورشه یا مثلا لامبورگینی!
• یکی از فانتزیام اینه که یه روز سوار مترو بشم بعد ترن توی تونل گیر کنه و دچار حادثه بشه اونوقت من با مشت بزنم حفاظ اون چکشی که تو واگنها هست رو بشکنم بعد باهاش شیشه رو بشکنم بپرم بیرون و چراغ قوه ام رو از توی جیبم دربیارم روشن کنم و به بقیه بگم: از این طرف دنبال من بیاید، منم میریم سمت ایستگاه توپخونه اونجا حتما نیروی کمکی هست!
• بعد یه فانتزی دیگه دارم:
یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم:
آره ، آره ، حواستون باشه؛ “زنده می خوامش”…
• آخرین ورژن فانتزی هام اینه که افقو پیدا کنم همینجوری الکی برم توش محو بشم...