کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
نقل قول: بگذریم گفتم که ما به بعضی چیز ها نمیتونیم شک کنیم ، مثلن وجود خودمون


تنها چیزی که بیشترین شک را میتوان برایش قایل شد، مساله وجود و هستی خودمان است.

نقل قول: ولی انصافا من به دانایی ام میتونم شک کنم اینطور نیست ؟
من میبینم نیوتن میگه اف مساوی با ام آ میشه : F=ma ولی بعدش انیشتین ساده ترین و پایه ترین تمام معادلات فیزیک کلاسیک رو میاد نقض میکنه ، یعنی هرچی توی علم بشر رشته کرده بود پنبه شد !!
بعد گفت : E=mc^2 هنوزم همه توش شک میکنن !! ممکنه یه معادله دیگه بیاد ! یا حتی حرکت الککترون به دور هسته ، از نظریه رادفوت بگیر تا بور و نظریه کوانتومی الان
پس ما و دانشمندان به شدت داریم در علم روز شک میکنیم

بله!موافقم همواره پیشرفت بشر با نقض نظریات گذشته همراه خواهد بود تا به آخر...
پس درست است که علم کنونی به نوبه خود راه حل مفیدی برای ما و پیشرفتهای آینده ما خواهد بود اما شک به آن گزینه درستی است تا هدف تعالی و پیشرفت را در خود بپرورانیم تا به ان دست یابیم.53258zu2qvp1d9v

نقل قول: تو رو خدا از خردت بهره بگیر ،
برای خط اول سند بیار و اثبات کن کودوم داستان قران دروغه ؟

خداوند در قران ضمیر "هو" به خود اختصاص داده. و ما می دانیم خدا نه زن است نه مرد! پس شاید قران از سوی خدا نباشد.


استدلال های ضعیف در قران

مطالب خلاف واقع در قران

تناقض گویی های قران

داستان های باور نکردنی قران

اسناد تحریف شدن قران


بنابراین باید به من حق داده بشه برای یک درصد هم که شده شک کنم در ایات قران!

نقل قول: برای خط دوم هم ،
"آیا خواندن داستانهای دروغین تازیان و یهود میتواند آمرزنده روان مردگان ما باشد؟"
ببین این چقدر عاقلانه است ، این که من کوچکترین پند و نکته ای که از داستان های قران یاد میگیرم رو توی زندگیم پیاده کنم ؟ خوب صد درصد باعث امرزیده شدن رفتگانم میشه
پس این هم مثال نقض خط دومت از نظر عقل.
...........................................


پند گرفتن یا نگرفتن تو از داستانی که معلوم نیست صحت داره یا نه چه ربطی باید به امرزشش رفتگانت داشته باشه!

اینم یکی دیگر از داستانهایی که باعث عبرت شما میشه:

دانشمندان غربی کشتی نوح را در ترکیه روی یک کوه (کوه آرارات) یافته اند و بعد از اینکه آنرا از زیر برف بیرون کشیدند دیدند روی الوار آن نوشته شده است "يا قائم آل محمد (عجل الله تعالى فرجه)" و آن باستان شناسانی که این کشف را انجام داده اند مسلمان و شیعه شدند ولی خوب دولت های غربی اجازه درج این خبر رو ندادند و حتی اجازه کاوش بیشتر را هم به سایر باستان شناسان ندادند. و ما که مغزهای باکره خودرا مجانی به زنای مرجع تقلید کلاس درس خودمان بخشیده بودیم، چه معصومانه بر تنفر خود از غرب و بویژه اسرائیل و آمریکای جنایتکار می افزودیم که چقدر این ها نامرد و بی انصاف هستند که دین حق یعنی اسلام و مذهب حق یعنی تشیع را انکار میکنند. آخر مگر مدرک از این تابلو تر هم میتوان برای اثبات حقانیت یافت؟ اما حال که پنج، شش سال از آن دوران و عصر جاهلیت زندگی من میگذرد آموخته ام که به جای ایمان آوردن و قبول کردن، خرد نقاد خود را بکار گیرم و داستانهای کودکانه و مسخره دینی را به دیده خرد بازرسی کنم و بر مغز خویش فشار بیاورم.

داستان نوح یکی از داستانهای قرآن است و خداوند یک سوره کوچک ناقابل را هم به حضرت نوح اختصاص داده که در این نوشتار کوتاه سعی بر آن خواهم داشت که این داستان را بازبینی کنم و درستی و راستی آنرا با سلاح عقلانیت بازرسی کنم.

واقعیت این است که داستان نوح در قرآن و کتاب مقدس، بر پایه یک داستان قدیمیتر استوار است. افسانه گیلگمش مدتها قبل از اینکه کتاب پیدایش (نام اولین بخش تورات) نوشته شود توسط سومریها نوشته شده بود. لوحه های تاریخی ای که در آنها به افسانه گیلگمش و بخش هایی از داستان نوح و طوفانش اشاره میشود مربوط به بیش از 2000 سال قبل از میلاد مسیح میشوند و این در حالی است که کتاب تورات برای اولین بار با دید فوق العاده خوش بینانه در حدود 600 سال قبل از مسیح از گفتار به نوشتار در آمد و نسخه هایی که اکنون از تورات وجود دارد بسیار جوان تر از آن تورات های اولیه هستند.

[تصویر:  2003007.jpg]

ما اینکه این داستان چگونه از افسانه گیلگمش، یعنی یک اثر از ادبیات سومری بابلی وارد ادبیات یهود شده است با توجه به اینکه حتی طبق خود تورات، بنی اسرائیل از منطقه ای که محل زندگی اکادها (یکی از نژاد ها و اقوام ساکن منطقه بین النهرین که امپراطوری اکادها Akkadian را در سالهای 2255 تا 2370 قبل از میلاد ایجاد کردند) هجرت کرده اند و حتی زبان یهود از زبان آن قوم منشعب شده است، و اینکه قدیمیترین و کاملترین نسخه های موجود از گیلگمش نیز به همان زبان اکادها است که بابلی ها هم بدان زبان سخن میگفته اند، اصلا دور از تصور و بعید به نظر نمیرسد.

بجای نوح در افسانه گیلگمش، اوتناپیشتیم (Utnapishtim) است که مسئولیت ساخت کشتی و سایر قضایا را بر عهده میگیرد و از طرف خدایانی که مردم بدان باور داشته اند و نه خدایان جدید تری مثل یهوه و یا الله که بعدا اختراع شدند دستور میگیرد که همه حیوانات را جمع آوری کند و بقیه داستان تقریبا مشابه داستان تورات و قرآن است و در انتهای طوفان اوتناپیشتیم یک کبوتر و سپس یک پرستو را میفرستد تا بدنبال خشکی بگردند و آنرا بیابند و بازگردند. حتی زنگین کمان و سایر عناصر ظريف این داستان تورات نیز با آن افسانه گیلگمش صدق میکند. اینها اسناد تاریخی بدست آمده در بین النهرین که در موزه بریتانیایی لندن (London British Museum) نگهداری میشوند به خوبی ثابت میکنند که این داستان از یک افسانه قدیمی با اندکی تغییر نام و تعداد و اسم خدایان آورده شده است. و کپی شدن داستانها و محتویات تورات توسط پیامبر اسلام و آوردن نسخه ضعیفی از آنها در تازینامه نیز بر کسی پوشیده نیست. بنابر این داستان نوح و طوفان نوح هم چیزی جدا از سایر داستانهای افسانه ای و معلمولا غیر منطقی و مسخره دینی و مذهبی نیست.

از دید کتب مقدس مسیحیان کلا دنیا از 6000 سال پیش آغاز شده است! و طبق معمول داستانها و ادعاهای مذهبیون همیشه بی سند و تاریخ و به قول معروف بی در و پیکر است! اما یک طوفان به این شدت که همه دنیا را زیر آب ببرد بدون شک اثرات فوق العاده مشخص و روشنی بر کره زمین خواهد گذاشت که از هیچ کدام از آنها خبری نیست و اسناد زمین شناسی برای چنین واقعه خنده داری به هیچ عنوان وجود ندارد.

تمام آبهایی که روی زمین وجود دارد متشکل از دریاها، اقیانوسها و دریاچه ها همه و همه نتیجه باریدن باران به مدت سه میلیون (3,000,000) سال بطور مداوم است که در یکی از دورانهای زمین شناسی انجام گرفته است، حال گفتن اینکه روی زمین چند روز یا چند ماه یا چند سال باران آمده و این سبب آن شده است که تمام سطح زمین را آب فرا بگیره فوق العاده دور از تصور است، مگر اینکه پروردگار از شیلنگ های کالیبر بالای مخصوص بارگاه الهی که سبب جاری شدن نهرها در بهشت میشوند برای این منظور استفاده کرده باشد و سیستم آب و فاضلاب بهشت را چند روزی به زمین وصل کرده باشد!

مسئله ای که بطور کلی قضیه طوفان نوح را زیر سوال میبرد همان داستان جمع آوری حیوانات و نگه داری آنها در یک کشتی و نابودی بقیه حیوانات و ادامه نسل حیوانات از آن حیوانات باقیمانده است که کاملا غیر ممکن و تخیلی است. تصور کنید یک پلنگ برای اینکه زنده بماند باید بطور مثال روزی 10 خرگوش بخورد، یعنی برای اینکه یک ببر را بتوان برای مدت 1 ماه زنده نگه داشت باید به ازای هر ببر 300 خرگوش به کشتی برد. این ببر روز اول 10 تا خرگوش را میخورد و 290 خرگوش دیگر باید زنده بمانند برای آنکه در روزهای دیگر بتوانند خوراک این یک ببر بشوند، 10 خرگوش دومی که قرار است خورده شوند باید یک روز بیشتر از 10 خرگوش اول زنده بمانند پس برای 10 خرگوش سری دوم غذا برای یک روز لازم است، بنابر این باید برای خرگوشهای سری دوم دو برابر خرگوشهای سری اول توشه غذایی در نظر گرفته شود، همینطور برای خرگوشهای دوره سوم باید سه برابر خرگوشهای دوره اول قضا در کشتی نگهداری شود و برای خرگوشهای روز 30 ام، 30 برابر قضای خرگوشهای روز اول. بنابر این شما برای اینکه 1 ببر را 30 روز با خوراک خرگوش بخواهید تغذیه کنید باید یک معادله نسبتا پیچیده ریاضی را در نظر بگیرید حال فرض کنید 2 ببر داریم و ببینید این معادله چقدر گسترده تر میشود، حال فرض کنید 10 نوع حیوان وجود دارند که هرکدامشان تغذیه دیگری هستند، برای اینکه اینها بتوانند 1 ماه زنده نگه داشته شوند حل معادله ریاضی ای لازم است که مدتها نیاز به محاسبه دارد و اصلا کار ساده ای نیست! حال تصور کنید که هزاران هزار جانور از انواع و نژادهای مختلف را یک شخصی بخواهد برای 30 روز در یک جایی زنده نگه دارد، آیا میدانید این کار چقدر پیچیده و ناممکن است؟ آیا میدانید اینها چقدر وزن و جا خواهند گرفت؟ آیا میدانید فقط غذایی که این جانوران باید بخورند چه کشتی فوق العاده بزرگ و مجهزی میخواهد؟ ساختن چنین کشیتی ای امروز هم با پیشرفته ترین علوم مهندسی و کشتیسازی و دریانوردی و جانورشناسی کاملا بعید و دور از تصور است چه برسد به نوحی که هزاران سال پیش زندگی میکرده و میخواسته از چوب درخت ساج آن کشتی را بسازد! مسلما وزن این همه حیوان و قضاهایشان قابل تحمل با یک کشیتی که یک پیامبر خنگ الهی ساخته است مقدور نیست! حتی اگر این شخص 900 سال زندگی کرده باشد!

مسلماً باغ وحشی که بخواهد همه جانوران جهان را در خود داشته باشد نیاز به هزاران و بلکه میلیون ها کارمند و کارگر دارد، چطور خانواده نوح که احتمالا آدمهای مذهبی ای هم بوده اند و باید روزی چندین رکعت نماز میخواندند و نماز جمعه میرفتند وقت میکردند به این همه حیوان زبان بسته غذا بدهند؟ جریان کشتی نوح مانند این است که یک باغ وحش بزرگ بخواهد حیوانات خود را برای مدت چند ماه زنده نگه دارد و این باغ وحش حق وارد کردن هیچ مواد غذایی را ندارد، این کار فوق العاده دشوار است اما خوب ناشدنی نیست.

جالب اینجاست که مسئله به همین نگهداری آنها در کشتی نیز ختم نمیشود، بعد از اینکه کشتی توقف کرد و این حیوانات پیاده شدند باز هم برای ادامه نسل و زاد و ولد نیاز به غذا دارند و اینگونه نیست که شما بتوانید با داشتن یک حیوان نر و یک حیوان ماده نسل آن دو را تا ابد نگهدارید و زاد و ولد آنها را تا ابد بیمه کنید! همان قضیه معادله برای قضا بعد از تخلیه حیوانات از کشتی نیز مطرح میشود و بنابر این قبل از سوار کردن حیوانات بر کشتی باید فکر تغذیه آنها بعد از تخلیه هم باشند و باید برای آن دوران هم بنشینند ببینند چقدر فرضاً خرگوش لازم است که هم ببر و هم خرگوش بتوانند تا چند نسل زاد و ولد کنند و همان مقدار را تهیه کنند (از خرگوش فروشی و ببر فروشی بخرند!) و به کشتی ببرند. ولی بازهم نجات حیوانات غیر ممکن است، چون یک پلنگ شعور ندارد و ممکن است بجای روزی 4 خرگوش، در یک روز 30 تا خرگوش را بکشد و نسل خرگوش اینگونه منقرض خواهد شد. و این تنها مثالیست برای دو گونه از حیوانات، اصولاً میتوان با اطمینان گفت اگر چنین اتفاقی روزی می افتاد نسل کل حیوانات از روی زمین برداشته میشد.

از اینها گذشته جاهای مختلف جهان حیوانات مختلفی وجود دارند که در جاهای دیگر وجود ندارند، در حاشیه میتوان مثال زد که تا زمانی که اروپاییها امریکا را کشف نکرده بودند سرخ پوستها هرگز اسب ندیده بودند، و وقتی سربازان سرخ پوست از اسب برای رئیس قبیله تعریف میکردند میگفتند آنها بر آهو های بزرگی سوار هستند. شاید جالب باشد که بدانید در سال 1540 شخصی به نام کورتز (Cortes) یکی از ارتشیان اسپانیا یک دختر سرخپوست به نام (Malinche) را به ازدواج خود در آورد و نام وی را به مارینا (Marina) تغییر داد و زبان وی را آموخت و از مارینا در مورد باورهای دینی قبیله اش آموخت که در افسانه های دینی آنها دنیا قرار است توسط کسی که از شرق سوار بر یک آهو می آید نجات یابد (یک چیزی تو مایه های افسانه حضرت ولی عصر) و توانست با همکاری مارینا و با استفاده از جهالت مذهبی ای که در همه مذاهب وجود دارد سرخ پوستها را گول بزند و شهر فوق العاده عجیب و ثروتمند آنها به نام تنوچیتیتلان (Tenochtitlan) را به تصرف خود در آورد و همه سرخ پوستها را یا مسیحی کرد یا کشت. و بخش اعظمی از مکزیک اینگونه به تصرف اسپانیاییها در آمد.

با در نظر داشتن این واقعیت چگونه میتوان تصور کرد که حیواناتی مانند کانگرو که فقط در استرالیا وجود دارند (کلمه کانگرو به زبان محلی بومیان استرالیا یعنی "من نمیفهمم" و احتمالا انگلیسیها از یک بومی استرالیایی به زبان انگلیسی پرسیده اند این جانور چیست و آن شخص بومی چون انگلیسی نمیدانسته است گفته است من نمیفهمم شما چه میگویید و انگلیسیها فکر کرده اند اسم این جانور کانگرو یا "من نمیفهمم" است.) بتوانند بعد از طوفان نوح ادامه حیات بدهند؟ آیا نوح به استرالیا رفته و چند کانگرو گیر آورده است؟ یا اینکه کانگرو خودش از استرالیا پیش نوح و کشتی اش آمده است؟ بعد از طوفان چطور، چه کسی کانگرو را به استرالیا باز گردانده است؟ آیا هنگام پرواز، کانگرو بلیط برگشتش را هم رزرو کرده بوده است؟ قورباقه درختی در جنگلهای آمازون چطور؟

یک مسئله دیگر مسئله ماهی های آب شیرین و ماهی های آب شور است که در صورت مخلوط شدن آبها یا ماهی های آب شور از بین میروند یا ماهی های آب شیرین و چون ما امروز هردو اینها را داریم نتیجه میگیریم این آب ها با هم مخلوط نشده اند پس طوفانی نیامده که این آبها را به هم متصل کند پس طوفان نوح نمیتوانسته بوجود بیاید. مگر اینکه حضرت نوح مدت زیادی هم ماهی گیری کرده باشند و ماهی هارا درون آکواریوم به کشتی ببرند و آب مناسب را برای هر کدام هم در نظر بگیرند.

گیاهان چطور؟ گیاهان فوق العاده حساس هستند و اگر زیر آب بمانند حتما از بین خواهند رفت، این همه انواع گیاهی که امروز وجود دارد نمیتوانستند موجود باشند مگر اینکه حضرت نوح زحمت کشیده باشند همه انواع گیاهان را هم بیابند و در گلدان به داخل کشتی ببرند.

از اینها گذشته به کل قضیه از دیدی بالاتر نگاه کنیم، طوفان نوح آمد برای اینکه کافران حاضر نمیشدند حرفهای نوح را قبول کنند و وی را مسخره میکردند، و خداوند میخواست آنها را تنبیه کند و تنبیه خداوند معمولا در تضاد با ساده ترین مفاهیم اخلاقی و انسانی است و تنها یک موجود سادیست و فوق العاده خونخوار و پست است که حاضر میشود همه نسل بشر را به خاطر اینکه عده مشخصی خطایی انجام داده اند تنبیه ای به این سختی کند. بقیه مردمان ساکن زمین چطور، آنها چه گناهی کرده بودند که بخاطر اطرافیان نوح باید همه کشته میشدند؟ اگر همه انسانها کشته شده اند پس چطور سرخپوستهای امریکا توانسته اند سالها از سایر ملتهای جهان جدا بمانند و این دو دنیا از هم خبر نداشته باشند؟ چرا خدا برای کشتن موجودات روی زمین به طوفان نیاز دارد مگر نمیتواند این همه بدبختی را تحمل نکند و به سادگی همانطور که کشکی کشکی زمین را مثلا آفرید همه آدمها غیر از فک و فامیل های آقای نوح علیه سلام را بکشد.

حال چگونه است که ما بدون اینکه به اصطلاح دو دو تا چهارتا بکنیم این همه مذهبی را یکجا قبول کرده ایم؟
سلام


و من به یک بزرگواری قول دادم تا تو بحث شرکت نکنمKhansariha (18)

و بذارم کار خودشو انجام بدهKhansariha (8)

امیدوارم که دخالت توی کارش نشده باشه

مختصر فقط میگم که

مقالاتی که گذاشتید همگی فیلتر هستن42

شما خودتون همین دو شب پیش گفتید قران تحریف نشده

الان مقاله میذارید تحریف شدن قران؟



أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کَثيراً


آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود ، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.



شما قران کتاب به این با ارزشی رو وقتی میگید قبول ندارید من چطوری این مقالات بی پایه و اساس و این داستان گیلگمشو قبول کنم؟ آیا نویسندش اونموقع بود؟
نقل قول: اگر از سوی غیر خدا بود ، اختلاف فراوانی در آن می یافتند.

در حال حاضر،این قرانه که اختلافات زیادی درش ایجاد شده.

در ضمن من نمی دونستم فیلتر شده.
نقل قول: خداوند در قران ضمیر "هو" به خود اختصاص داده. و ما می دانیم خدا نه زن است نه مرد! پس شاید قران از سوی خدا نباشد.
سلام
این بر می گرده به قواعد زبان عربی. شما برای هر چیزی باید یا از مذکر استفاده کنید یا مونث و همیشه این به مرد یا زن بودن اشاره نمی کنه.
نقل قول: خانم جولیا کاملا مطمئنم که حتی کتاب گیل گمش رو ندیدین! اونوقت تمام این حرف ها رو دارین باور میکنین! و البته این رو هم مطمئنم که تا حالا حتی تفسیر یکی از آیاتی که تو مقالاتی که خوندین اومده رو تو تفاسیر معتبر بهش نگاه نکردین! و دارین قضاوت میکنین!
دوصورت وجود داره:
یا این که شما دنبال واقعیتین، که در این صورت ما میتونیم خیلی کتاب ها و افراد رو بهتون معرفی کنیم که خیلی راحت بهتون جواب بدن.حتی بصورت اینترنتی هم میتونین بپرسین سوالاتون رو و برای تک تکشون جواب بگیرین.
یا این که دنبال مغلطه بازی و تعصب بی جا هستین. که در این صورت هم از همه ی دوستان خواهش میکنم به این بحث ادامه ندن.

چرا در مورد مسائل مهم فلسفی صحبت میکنی؟؟ کسی که چهارتا کتاب فلسفی خونده باشه این دو تا مطلب ساده دیگه واسش چیزی محسوب نمیشه!
اگه من به وجود خودم شک کنم ...

خوب از کجا معلوم که این منم ؟ یا این منم که دارم مینویسم ؟ یا این منم که زنده ام ؟ اصلا واقعا من کیم ؟ نکنه من خودم وجود ندارم و دارم خیال میکنم ؟

دکارت به این سوال جواب داده 4fvfcja میگه تو همون کسی هستی که میگی من کیم ! همونی هستی که خیال میکنی نکنه دارم خیال میکنم! ، همه اینها به کنار دقیقا تو همون کسی هستی که شک میکنه

یه جمله معروف دکارت داره " من شک میکنم پس هستم " !

....................................................................................................................................................................

حالا بگذیریم از بحث های فلسفی ، ولی منظورم اینه حداقل به وجود خدا اعتقاد داری ، اگه اعتقاد داری پس خودتم وجودت از اونه ، یه وجودم بیشتر نیست اینم اثبات فلسفی داره ولی وجود شما هم یه شمّه ای از نور وجود خداست . و توی وجود یکی هستین .

یا اگه که به وجود خدا اعتقاد نداری که اصلا بحث نکنیم !

...................................................................................................................................................................

شبه قشنگی بود که قبلن هم شنیدیم ، شبه های جالبتری هم من بلدم که میگم :

مثلن خدا میگه توی بهشت برای مرد ها حورالعین هست ؟ پس برای زن ها چی ؟ معشوق نباید داشته باشن بنده خدا ها 4fvfcja آخه قلمانم که قد و وزن درست حسابی نداره ، تازه مسولیتش پذیرایی توی بهشت !!

داستان ذوالقرنین که بی سروته تره ، بازم داستان نوح یه اول و آخری داره بعد همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه ، این که از یه جا رابیفته تا آفتاب بر بیاد بعد بره برای ماجوج و یاوج سد بسازه ! که تا روز قیامت باقی باشه !

سگ اصحاب کهف که باحال تره ، اون وسط خدا میگه به شما چه که 4 نفر بودن یا 5نفر با سگشون یا 6 نفر بودن با سگشون

یونس میره توی دل ماهی بعدم میاد بیرون

یا ماهی حضرت موسی و خضر میشه راهنماشون

مگه خدا دست داره

تازه توی قران طنابم داره 4fvfcja عروةالوثقی ! ، خیلیم محکمه

جاده داره راهش راسته !! بقیه مسیر های انحرافی رو گفته سبل

تازه خدا گفته هیچ وقت خوابش نمیبره cheshmak

و گفته من نورم ! یه شجره طیبه دارم ، مثل نور چلچراغ ،17 که از روغن زیتون ساخته شده 17و فلان و فلان و سه چهار خط وصف این چراغ و کرده ،


این آیه از همشون با حال تره :

وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ

و وقتی به انها گفتیم وارد این روستا شوید و بخورید و سجده کنان وارد در!17 شوید و بگویید بریز! 17 تا ببخشیم شما را و احسانتان را زیاد کنیم


تازه آخه آدم از بهشت بلاخره خسته میشه ! آخه چقدر بخوره ، 4 5 تا حورالعینم که بده بازم .. بحث چند میلیارد ساله !! شایدم بیشتر !!!
............................................................................................................................................................

ولی قران ما با چیزی که فکر میکنی فرق داره ، گفتم که قرآن همینه که الان داری حسش میکنی توی عالم هستی رو میگم ، قران زنده است ما قران مرده نمی خواییم پس داستاناش هم زنده است همین الان !

موسی که 40 روز رفت توی کوه طور ، سامری وراشت یه بزغاله ساخت ، باد که میومد این صدا میکرد ، صدای عجیب ،

آخه قرآن میگه : سامری گفت : کمی از جاپای جبرئیل برداشتم !! و بعدش باش گوساله ای ساختم که برای مردم صدایی عجیب میداد گفتم این خدای شماست !!

بعد که موسی برگشت ، و به مردم گفت چرا ؟ مردم گفته بودند که موسی تو هم یه خدا مثل خدایان بت پرست ها بیار که ما هم ببینیمش هم بش سجده کنیم .

مولوی بعد شعرش میکنه بعد میگه همین مردم وقتی حضرت عیسی میومد و در مرده می دمید و زنده میشد ، مردم فقط ظاهر کارش رو میدیند و سعی در شناختن باطن حضرت عیسی که صفت "حی" یا زنده کننده ی دلهارو داشت نداشتن و دنبالش نبودن
...........................................................................................................................................................

ولی یه قانونی هست ! به هیچ وجه به شکل ظاهری نمیشه توی قران تامل کرد ، و گرنه بد جوری دچار اشتباه میشیم : مثلن قران مییگه : کورها در ان دنیا کور مشهور میشوند ! یا ایاتی که بالا گفتم ، آیا همه ادم های نابینا اون دونیا کور محشور میشن؟

ولی قران زنده است ، حالا چرا من بخوام داستان نوح که تو گذشته اتفاق افتاده رو برات اثبات کنم ، داستان الانش رو برات میگم 4fvfcja


اول باید ببینیم نماد طوفان توی قران چیه ؟

مهمتر نماد آب ؟

نماد کشتی ؟

خود حضرت نوح ؟

از همه مهمتر "زوج " در قران یعنی چه ؟ و چه چیز نماد "زوج " هست ؟

آیا میشه علمی یا معرفتی باشه که همین الان باش بشه کشیتی نوح رو دید ؟


حضرت علی میگه : "اي سلمان و اي اباذر! منم آن‌كس كه به دستور خدا نوح را در كشتى بردم، من يونس را به اجازة خدا از شكم نهنگ خارج كردم، من به اجازة خدا موسى را از دريا گذراندم، من ابراهيم را از آتش نجات دادم به اجازه خدا، من نهرها و چشمه‏هايش را جارى و درخت‌هايش را به اجازه خدايم كاشتم. من عذاب يوم الظله هستم، من فرياد مي‌زنم از مكان نزديكى كه تمام جن و انس آن را مي‌شنوند و گروهى مي‌فهمند، من با هرگروهى چه ستمگران و چه منافقين به زبان خودشان صحبت مي‌كنم، من آن خضرم كه دانشمند همراه موسى بود، من معلم سليمان بن داودم، و من ذوالقرنين و قدرت الله‏ام.اي سلمان و اي اباذر! من محمّد و محمّد منم، من از محمّدم و محمّد از من است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد آميخت دو درياي به هم رسيده را، بين آن‌ها فاصله‌اي است که مخلوط نگردد.چون ما همه يكى هستيم اول ما محمّد آخر ما محمّد و وسط ما محمّد است، همه ما محمّديم.


به امام حسین میگن : مصباح الهدی و سفینة النجاة

چراغ و نور هدایت خدا ، و کشتی نجات ،

ولی آیا این کشتی صرفا یه مفهومه ؟ یا یه حقیقت دیدنی و باطنی داره ؟

اصلا باطن معنی داخل نمی ده ، باطن یعنی یه وجهی از حقیقت که آدم قبلش نمیدونسته وقتی بش پی میربه باطن رو میبینه !!


ایا در زمان الان طوفان هست ؟

آیا کشتی وجود داره ؟


چطور میشه همین الان هم توی این کشتی از همه چیز زوجش باشه ؟



زوج رو به دو معنی تعریف کنیم ؟ که میشه وجود مادی همه چیز ها یا اجسام ، که زوجند بعضی برداشت میکنن زوج الکترون و پرتون ؟ که من قبول ندارم ، گاهی میگند زوج خود اعتبار به اضافه ی حقیقتش ! آخه همه پدیده ها وجود مستقل ندارند بلکه ما اعتبارشون میکنیم ، مثلن ممکنه به یه مشت تخته و چوب رنگ شده بگیم میز ! اسمش رو میذاریم اعتبار ! اعتبار که کردیم و گفتیم : میز ! این هم شاید خدا زوج نامیده ؟ زوج چی ؟ زوج خود این میز و حقیقتش در عالم ملکوت :

و من کل شیء خزاءنه عند الله (فکرک نم ایه رو درست گفتم ) یعنی یکی اعتبار خودش و یکی وجود خدا و مثل ما که زوج هستیم مه :

اهدنا الصراةالمستقیم ! دو تا هستیم نه !


اصلا به همون سبکی که شما میگیند ، یعنی زوج از جنس حیوون ها و گیاهان و حشرات و خزندگان و باکتری ها با هر وزن و حجمی که دارن !!!

اگه ثابت کنم توی این کشتی این ها هست چی ؟

4fvfcja البته کشتی رو هنوز توضیح ندادم ، حدیث حضرت علی رو که خوندین ، نور محّمد :

................................................................................................

پیامبر فرمود : اول ما خلق الله نوری ، ابتدعه من نوره .........

اولین چیزی که خدا آفرید نور من بود ، و سپس از نور من شروع کرد ...

بعد چند جمله بعد توی همون حدیث :

ثم خلق العرش و الوح والشمس و ضوء النهار و نور البصار و العقل و المعرفة و ابصار العباد ، و اسماعهم و قلوبهم من نوری ...

سپس نور عرش ، لوح و نور شمس و روشنایی روز و نور بصیرت دلها و عقلها و نور معرفت و دیده های بندگان و سمع های شنوا (از فطرت ) و قلبهایشان از نور من آفریده شد


و نوری مشتق من نوره ،
و آن انوار مشتقی از نور من بود

.....................................................................................

جولیا خانوم بحث حدیث رو برای شما نمیکنم بیشتر برای بچه ها میذارم ، ولی خواستین برای اثبات این موضوع فکر و عقل و استدلال هست .

................................................................

حالا پیامبر میگه الحسین مصباح اهدی و سفینة النجاة

و طوفانش چه مصیبتی بود ؟ و کسایی که توی این کشتی نرفتن


و حالا هم امام زمان ؟

ولی ایا امام زمان یه شخصه ؟ یا یه مقامه ؟

تجلی هر چی هست که میبینین تجلی امام زمان هست ، و قرآن با امام زمان از یه حقیقتن .

له السماء الحسنی ؟

قران رو خوبه بیشتر بدونیم ؟

اصلا اسم یعنی چه ؟ و بعدش اسم حسنی یعنی چه ؟

مقام جامعیت اسماء چیه ؟

اعتبار ، حقیقت ، معنی کتاب ، معنی اب ، معنی العروتی الوثقی ، اسماءالحسنی ، تسبیح ، مالکیت خدا ، فرشته چیه ؟ اصلا حور العین چیه ؟ آب یعنی چه ؟ چرا روغن زیتون ؟ چرا سجده کنن بطرف در بریم بعد بگیم بریز!!1

و ...


.................................................................................................................................
امشب یه کمی این شبهات جولیا خانوم رو داشتم می خوندم
اول اینکه خیلی قلم زیبایی دارن ایشون
دوم اینکه حرفاشو قبول دارم و یه سری هاشو بیشتر!
مثل :
نقل قول: این را به وضوح در مسلمانان می بینم که با خواندن ایات قران فورا ان را قبول و ان را نشانه ای ازجانب خدا میدانند آیا تا به حال به خود اجازه داده اید به ایاتش شک کنید و ان شک شما را به تامل در ایات وا دارد؟!

نقل قول: اگر در ان تامل کرده اید پس از فکر کردن، به چه نتیجه ای رسیده اید؟

نقل قول: شاید انقدر تنبل اند که به خود اجازه تفکر نمی دهند

واقعا چرا نباید به قرآن شک کرد؟
تنبل بودن مردم در تفکر و این یکی از نشانه های عوامه
و...
راستش حرف های مجتبی جان همیشه کامل و جامع ست و نیازی نمی بینم که من بخوام حتی اظهار نظر در این مورد کنم
ضمن اینکه خیلی از حرفایی که من می خواستم بزنم رو قشنگ تر گفت

قصد قضاوت ندارم که بگم حرف کی درسته و چرا درسته اما فکر می کنم سطح فکری امثال جولیا و مجتبی خیلی بالاتر از من و امثال من هستن که شاید حس جواب یابی به شبهه هامون رو نداشته باشیم
یا بهتر بگم اصلا سوالی برامون مطرح نمیشه که به دنبال جواب اون بگردیم(و این یعنی عمق فاجعه!)
کلا برای ما راحت تره که تعبدی مسائل رو بپذیریم اما یه سری از مردم هستن که هیچ چیز رو بی دلیل قبول نمی کنند
من راه پاسخ گویی به سوالات رو اینطور تقسیم بندی می کنم
شبهات انواع مختلفی داره ، یه سری رو هر ذهنی میپذیره و یک سری از شبهات نیازمند یک پیش زمینه ست ، مثل جمع و انتگرال که اگر جمع رو به عنوان یک موضوع پایه در نظر بگیریم مفهوم انتگرال نیازمند درک صحیحی از جمع و یک سری از موضوعات پایه دیگه ست.
و دوم حب و بغض نسبت به هر مسئله و شبهه ایست که در ذهن ما بوجود میاد.
ذهن ما ناخودآگاه حالت قضایی داره و پیش از استدلال به قضاوت در مورد هر موضوع می پردازه(که در بین منطقیون به حالت تصدیق ذهن معروفه)
من به شخصه به دلیل پیش زمینه مذهبی که دارم بدون اینکه حتی استدلال های فروید رو بخونم ناخودآگاه قبل از اثبات درستی و نادرستی اون نظریه حالت منفی نسبت به اون دارم و این حالت در قضاوت عادلانه من نسبت به نظریه تاثیرگذاره
و همینطوره بعضی از مخالفت های ما با بعضی از امور دینی و غیردینی
هنر درست استدلال کردن قضاوت بدون حب و بغضه


خوب حالا با مقدمات اطلاعات جامع داشتن و قضاوت بی حب و بغض میشه به این نتیجه رسید که یافتن پاسخ هر شبهه ای نیازمند اطلاعات جامع داشتن پیرامون اون موضوع هست.

خود من به شخصه تا چند وقت پیش گرفتار شبهات فراوانی در قرآن و غیره بودم
و به این نتیجه رسیدم که برای فهم ریشه ای این مسائل باید پایه ای اقدام کرد. من از بالا شروع کردم و یواش یواش اومدم پایین (اثبات خدا>>اثبات صفات خدا>>و...)
خیلی از مسائل برای من اینطور حل شد
تازه به این تیجه رسیدم که شبهه من هیچ دلیلی بر رد موضوع مورد نظر من نیست. آیا واقعا من با خوندن یه مقاله یا نشستن پای منبر یه آخوند گرامی می تونم یک نظریه صادر کنم؟
آیا نظریه من تناقضی با فعالیت های یک دانشمند یا یک عالم همچون علامه طباطبایی یا چارلز داروین نداره که عمر خودشون رو وقف علم کردند؟
اصلی که من به کار بردم اینه که سعی کردم سخنی رو بی دلیل قبول نکنم و این شک میتونه مقدمه ای باشه بر استحکام ایمان انسان

فکر می کنم باز هم اهمیت داشته باشه که بگم تکیه بر علم ، گسترش دانش و مبنای بی حب و بغض شرط اولیه در استدلال هر موضوعی باید باشه

و در نهایت اینکه بحث من کلی بود و قضاوتی ندارم در مورد درستی یا غلطی بحث پیش اومده
خودم دوست دارم بحث بی سروته رها نشه و در پایان هر میزگرد یک نتیجه گیری از موضوع داشته باشیم تا بحث رو هوا نمونه
یا علی
چون سخن از داستان موسی به میان امد من این داستانو که هم در تورات و هم در قران امده را در اینجا گذاشتم لطفا 1 درصد هم که شده اعتقادات خودتون رو کنار بزارید(قانون احتیاط) و ببینید اصل داستان چیه و چه چیزی رو می خواد بیان کنه!

بعد از داستانی که از تورات نقل شده ،نقدش هم در ادامه اومده که تاکید می کنم بخونید.

داستان موسی در قران


سوره قصص:

همانا فرعون در زمین تکبر و گردنکشی آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طایفه(بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل کرد پس ایشان را می کشت و زنان شان را زنده میگذاشت و همانا فرعون مردی بسیار مفسد وبداندیش بود (۴)

و ما اراده کردیم که برآن طایفه ضعیف و ذلیل در آن سرزمین منت گذارده و آنها را پیشوایان خلق قراردهیم و وارث ملک و جاه فرعونیان گردانیدیم (۵)

و در زمین به آنها قدرت و تمکین به خشم و به چشم فرعون وهامان و لشکریانشان آنچه کزان اندیشه ناک و ترسان بودند بنمائیم (۶)

و به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده و چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی به دریا افکن و دیگر بر او هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغمبران مرسلش گردانیم (۷)

(چون جاسوسان فرعون به قصد قتل موسی آمدند و مادر موسی ترسان شد به امر الله به صندوقش نهادو به دریا افکند اهل بیت فرعون (آسیه) موسی را از دریا برگرفت تا درنتیجه دشمن و مایه اندوه آل فرعون شود که همانا فرعون وهامان و لشکریانشان بسیار نادان و خطاکار بودند(۸)

(چون فرعون به سعایت مردمان به آن طفل بد گمان شده و قصد قتلش را کرد) زن فرعون گفت این کودک را مکشید که نور دیده من و تست باشد درخدمت ما سودمند افتد و یا او را به فرزندی خود برگیریم و آنها بی خبر بودند(۹)

صبحگاه مادر موسی دلش فارغ بود و به حدی غم و اندوه قلبش را فرا گرفت که اگر نه ما دلش را برجای نگاه داشتیم تا ایمانش برقرارماند نزدیک بود راز درونش را آشکار سازد(۱۰)

و آنگاه مادر موسی به خواهر گفت که از پی طفلم رو خواهر رفت و موسی را از دور دید و شناخت ولی آل فرعون وی را نشناختند(۱۱)

و ما شیر هر دایه را بر او حرام کردیم و آل فرعون با محبت قلبی که به اوداشتند درپی هر دایه ای که پستانش را طفل گیرد بر آمدند خاله موسی گفت آیا مایلید که من شما راخانواده ای که دایه و پرستار این طفل شوند آگاه و درکمال محبت ومهربانی تربیت کنند راهنمائی کنم (۱۲)

و بدینوسیله ما موسی را به مادرش برگردانیدیم ....(۱۳)

آنگاه موسی که به سن عقل و رشد رسید و حد کمال یافت ما به او مقام علم و حکم نبوت عطا کردیم و چنین پاداش به مردم نیکوکار مید هیم (۱۴)

و موسی (روزی) بی خبر اهل مصر به شهر درآمد و آنجا دید که دو مرد با هم به قتال مشغولند این یک از شیعیان وی (یعنی ازبنی اسرائیل بود) و آن یک از دشمنان (یعنی ازفرعونیان) بود درآن حال آن شخص شیعه. از موسی دادخواهی و یاری برعلیه آن دشمن خواست (موسی خشمناک بیاری مومن شتافت) و مشتی سخت بر آن دشمن زد. بدان ضربت مرگش فرا رسید موسی گفت این کار از فریب و وسوسه شیطان بود.... (۱۵)...(۱۶)...(۱۷)

موسی (پس ازکشته شدن قبطی و نجات سبطی) از توقف به شهرمصر بیمناک شد و مراقب دشمن بود که ناگاه آنکس که روز گذشته از او یاری جسته بود باز او را به دادخواهی خواند موسی به او گفت تو سخت گمراهی (۱۸)

و چون رفت به یاری آن سبطی مومن و خواست دست به قبطی دشمن دراز کند که قبطی فریاد کرد ای موسی مرا هم میخواهی مانند شخص دیروز به قتل رسانی معلوم است که تو در زمین قصد گردن کشی و جباری داری ... (۱۹)

و در این حال مردی(مومن) از دورترین نقاط شهرمصر آمد و گفت ای موسی رجال دربار فرعون دربارهتو شور میکنند که تو را به قتل رسانند بزودی از شهر بیرون گریز و (بدان که) من درباره تو بسیار مشفق و مهربانم(۲۰)

موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی از دشمن به جانب شهر مدین بیرون رفت گفت بارالها مرا از شر این قوم ستمکارنجات ده(۲۱)

و چون از مصر بیرون شد و سر به بیابان رو به جانب شهر مدین آورد و با خود گفت امید است که ربی مرا به راه مستقیم هدایت فرماید(۲۲)

وچون برسرچاه آبی در شهر مدین رسید آنجا جماعتی را دید که حشم و گوسفندانشان را سیراب میکردند و دو زن را یافت که دور از مردان درکناری به جمع آوری و منع اختلاط گوسفندانشان مشغول بودند موسی به جانب آن دو زن رفته گفت شما اینجا چه میکنید و کارمهمتان چیست؟ آن دو زن پاسخ دادند که منتظریم تا مردان (گوسفندانشان را سیراب کرده) باز گردند(آنگاه گوسفندان خود را سیراب کنیم) و پدر ما شیخی سالخورده و فرتوت است(۲۳)

موسی گوسفندانشان سیراب کرد رو به سایه درختی آورد تا دمی بیاساید و چون توشه وقوتی نداشت با حال گرسنه گفت بارالها من به خیری که نازل فرمائی محتاجم(۲۴)

موسی (هنوز لب از دعا نبسته) دید که یکی از آن دو دختر باکمال (وقار) وحیا بازآمد و گفت پدرم ازتو دعوت میکند تا (به منزل ما آئی) و درعوض سقایت ( و سیراب کردن) گوسفندان ما به تو پاداشی دهد چون موسی نزد او(یعنی شعیب پدرآن دختر) رسید و موسی سرگذشت خود را بر او حکایت کرد (شعیب) گفت اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافتی(۲۵)

یکی از آن دو دختر(صفورا) گفت ای پدر این مرد را به خدمت خود اجیر کن که بهتر کسی که باید به خدمت برگزید کسی است که امین و توانا باشد(۲۶)

شعیب (تقاضای دختر را پذیرفت و به موسی) گفت من اراده آن دارم که یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم بر این مهرکه، هشت سال خدمت من کنی و اگر ده سال تمام کنی (آن دوسال) به میل و اختیار تو و من دراین کار رنج بر تو نخواهم نهاد و انشاءلله مرا شخصی شایسته خواهی یافت (۲۷)

موسی گفت هرکدام از دو مدت را به انجام رسانم بر من ستمی نشده و الله بر این قول و عهد ما وکیلاست(۲۸)

آنگاه که موسی عهد خدمت به پایان رسانیده و با اهل بیت خود از حضور شعیب رو به دیار خویش کرد (در راه شب تار وبیابان دور و هوای سرد...ناگاه) آتشی از جانب طور دید به اهل خود گفت شما اینجا مکث کنید که (از دور) آتشی بنظرم رسید میروم تا شاید از آن خبری برگیرم(۲۹) چون موسی به آن آتش نزدیک شد به او از جانب وادی ایمن در آن بارگاه مبارک از آن درخت(مقدس) ندائی رسید که ای موسی هشدار که منم الله (یکتا) پروردگار جهانیان(۳۰) و توعصای خود (و خودیت) بیفکن چون(عصا افکند و) بر آن نگریست دید اژدهائی سبک خیز گردید موسی رو به فرار نهاد و واپس نگردید(درآن حال بدو خطاب شد ای موسی پیش آی و مترس که تو ایمن خواهی بود (۳۱).

و دست خود را در گریبان بر و بیرون آور تا بی هیچ نقص برص ومرضی سفید و روشن گردد و تا (به ظهور این معجز) از وحشت و اضطراب بیاسائی باز دست به گریبان بر(تا به حال اول برگردد) این (عصا و ید بیضا) از جانب رب بر رسالتت دو برهان(کامل و دو معجز بزرگ الهی) است (اینک برو) برسالت بسوی فرعون و فرعونیان که قومی فاسق و نابکارند(۳۲)

و الله (این چنین شعبده بازی را به موسی آموخت) موسی گفت ای ربی من از فرعونیان یکنفر را کشته ام میترسم که به خونخواهی و کینه دیرینه مرا به قتل رسانند(۳۳)

و با این حال اگر از رسالت ناگزیرم برادرم هارون را که ناطقه اش فصیح تر از من است با من یار وشریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق (و ترویج) کند که میترسم این فرعونیان سخت تکذیب رسالتم کنند(۳۴)

.... به او فرمود که ما تقاضای تو را پذیرفته و بهمدستی برادرت هارون بسیاربازویت را قوی میگردانیم و به شما درعالم قدرت و حکومت میدهیم که هرگز (دشمن) به شما دست نیابند اینک با این آیات و معجزاتی که به شما عطا کردم به رسالت(بسوی فرعونیان) بروید که شما و پیروانتان(بردشمنان)غالب خواهید بود(۳۵ ) .....



داستان موسی در تورات

چون همین داستان در کتاب تورات هم آمده است که الله میگوید تورات را من برای موسی فرستاده ام. چنانچه این داستان با آنچه که در تورات آمده همخوانی داشت. هم این داستان یا به گفته الله (قصه) و دیگر داستانهای الله فرموده هم درست است و قهرمانان بی نام و نشان آنهم هستی داشته اند. اگر همخوانی نداشت روشن خواهد گردید که از دهان آفریننده این الله هرگز سخن راست بیرون نیامده و چنین قهرمانانی نیز هستی نداشته اند؟


سفر خروج ? باب اول از آیه ۱۳ تا ۲۲

... و مصریان از بنی اسرائیل به ظلم خدمت گرفتند. و جانهای ایشان را به بندگی سخت به گل کاری و خشت سازی و هرگونه عمل صحرائی تلخ ساختندی و هر خدمتی که به ایشان نهادندی به ظلم می بود. و پادشاه مصر به قابله های عبرانی که یکی را شفره و دیگری را فوعه نام بود امر کرده. گفت چون قابله گری برای زنان عبرانی بکنید و بر سنگها نگاه کنید اگر پسر باشد او را بکشید و اگر دختر بود زنده بماند.



لکن قابله ها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر بدیشان فرموده بود نکردند بلکه پسران را زنده گذاردند. پس پادشاه مصر قابله ها را طلبیده بدیشان گفت چرا این کار را کردید و پسران را زنده گذاردید. قابله ها به فرعون گفتند از این سبب که زنان عبرانی چون زنان مصری نیستند و زور آورند و قبل از رسیدن قابله میزایند. و خدا با قابله ها احسان نمود و قوم کثیر شدند و بسیار توانا گردیدند. و واقع شد چونکه قابله ها از خدا ترسیدند خانه برای ایشان بساخت. و فرعون قوم خود را امر کرده گفت هر پسری که زائیده شود به نهر اندازید و هر دختر را زنده نگاهدارید.



باب دوم از آیه ۱ تا ۲۵

و شخصی از خاندان لاوی رفته یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت. و آن زن حامله شده پسری بزاد و چون او را نیکو منظر دید وی را سه ماه نهان داشت. و چون نتوانست او را دیگر پنهان دارد تابوتی از نیبرایش گرفت و آنرا به قیر و زفت اندوده طفل را در آن نهاد و آنرا در نیزار بکنار نهرگذاشت. و خواهرش ازدور ایستاد تا بداند او را چه میشود. و دختر فرعون برای غسل به نهر فرود آمد و کنیزانش بکنار نهر میگشتند پس تابوت را درمیان نیزار دیده کنیزک خویش را فرستاد تا آنرا بگیرد. و چون آنرا بگشاد طفل رادید و اینک پسری گریان بود پس دلش بر وی بسوخت و گفت این از اطفال عبرانیان است.


و خوا هر وی به دختر فرعون گفت آیا بروم و زنی شیر ده را از عبرانیان نزدت بخوانم تا طفل رابرایت شیردهد. دختر فرعون به وی گفت برو پس آن دختر رفته مادر طفل را بخواند. و دختر فرعون گفت اینطفل را ببر و او را برای من شیر بده و مزد تو را خواهم داد. پس آن زن طفل را برداشته بدو شیر میداد. و چون طفل نمو کرد وی را نزد دختر فرعون برد و او را پسرشد و وی را موسی نام نهاد زیرا گفت او را از آب کشیدم.


و واقع شد درآن ایام که چون موسی بزرگ شد نزد برادران خود بیرون آمد و بکارهای دشوار ایشان نظر انداخته شخصی مصری را دید که شخصی عبرانی را که از برادران او بود میزند. پس بهر طرف نظرافکنده چون کسی را ندید آن مصری را کشت و او را در ریگ پنهان ساخت. و روز دیگر بیرون آمد که ناگاه دو مرد عبرانی منازعه میکند پس به ظالم گفت چرا همسایه خود را میزنی. گفت کیست که تو را بر ما حاکم یا داور ساخته است. مگر تو میخواهی مرا بکشی چنانکه آن مصری را کشتی پس موسی ترسید و گفت یقینا این امر شیوع یافته است.


و چون فرعون این ماجرا را بشنید قصد قتل موسی کرد و موسی از حضور فرعون فرار کرده در زمین مدیان ساکن شد و برسر چاهی بنشست. و کاهن مدیان را هفت دختر بود که آمدند آب کشیده آبخورها را پر کردند تا گله پدر خویش را سیراب کنند. و شبانان نزدیک آمدند تا ایشان را دور کنند آنگاه موسی برخاسته ایشان را مدد کرد و گله ایشان را سیراب نمود. و چون نزد پدر خود رعوئیل آمدند او گفت چگونه امروز بدین زودی برگشتید. گفتند شخصی مصری ما را از دست شبانان رهائی داد و آب نیز کشیده گله را سیراب نمود.


پس به دختران خود گفت او کجاست چرا آن مرد را ترک کردید. وی را بخوانید تا نان خورد. و موسی راضی شد که با آن مرد ساکن شود و او دختر خود صفوره را به موسی داد. و آن زن پسری زائیدو(موسی) او را جرشون نام نهاد چه گفت در زمین بیگانه تنزیل شدم. و واقع شد بعد از ایام بسیار که پادشاه مصربمرد و بنی اسرائیل بسبب بندگی آه کشیده استغاثه کردند و ناله ایشان بسبب بندگی نزد خدا برآمد. و خدا ناله ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم و اسحق و یعقوب بیاد آورد. و خدا بر بنی اسرائیل نظرکرد و خدا دانست.




باب سیم

و اما موسی گله پدر زن خود یترون کاهن مدیان را شبانی میکرد و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که جبل الله باشد آمد. و فرشته خداوند درشعله آتش از میان بوته بروی ظاهر شد و چون او نگریست اینک آن بوته به آتش مشتعل است اما سوخته نمیشود. چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدانسو میشود خدا از میان بوته به وی ندا در داد و گفت ای موسی٬ ای موسی گفت لبیک. گفت بدینجا نزدیک میا نعلین خود را از پایهایت بیرون کن زیرا مکانی که درآن ایستاده ای مقدس است. وگفت من هستم خدای پدرت.


خدای ابراهیم و خدای اسحق و خدای یعقوب آنگاه موسی روی خود را پوشانید زیرا ترسید که به خدابنگرد. و خداوند گفت هرآینه مصیبت قوم خود را که در مصرند دیدم و استغاثه ایشان را از دست سرکاران ایشان شنیدم زیرا غمهای ایشان میدانم. و نزول کردم تا ایشان را از دست مصریان خلاصی دهم و ایشان را از آن زمین به زمین نیکو و وسیع بر آورم زمینی که به شیر و شهد جاریست به مکان کنعانیان و حتیان و آموریان و فرزیان و حویان و یبوسان. .... پس اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم و قوم من بنی اسرائیل را از مصر بیرون آوری.


موسی به خدا گفت من کیستم که نزد فرعون بروم و بنی اسرائیل را از مصر بیرون آورم. گفت البته با تو خواهم بود وعلامتی که من تو را فرستاده ام این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آوری خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد. موسی به خداوند گفت اینک من چون به بنی اسرائیل برسم و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست بدیشان چه گویم.


خدا به موسی گفت. هستم آنکه هستم و گفت به بنی اسرائیل چنین بگو اهیه (هستم) مرا نزد شما فرستاد. و خدا باز به موسی گفت به بنی اسرائیل چنین بگو یهوه خدای پدران شما خدای ابراهیمو خدای اسحق و خدای یعقوب مرانزد شما فرستاده. اینست نام من تا ابد الآباد و این است یادگاری من نسلا بعد نسل . ....




باب چهارم (سفر خروج) آیه ۱تا ۳۱

و موسی در جواب گفت همانا مرا تصدیق نخوا هند کرد و سخن مرا نخواهند شنید بلکه خواهند گفت یهوه بر تو ظاهر نشده است. پس خداوند به وی گفت آن چیست دردست تو. گفت عصا. گفت آنرا برزمین بینداز چون آن را به زمین انداخت ماری گردید و موسی از نزدش گریخت. پس خداوند به موسی گفت دست خود را دراز کن و دمش را بگیر پس دست خود را دراز کرده آنرا بگرفت که در دستش عصا شد. تا آنکه باور کنند که یهوه خدای پدران ایشان خدای ابراهیم خدای اسحق و خدای یعقوب بتو ظاهرشده. خداوند دیگر باره وی را گفت دست خود را در گریبان خود بگذار چون دست به گریبان خود برد و آنرا بیرون آورد اینک دست او مثل برف مبروص شد. پس گفت دست خود را باز به گریبان خودبگذار. چون دست به گریبان خود باز برد و آنرا بیرون آورد اینک مثل سایربدنش باز آمده بود.



و واقع خواهد شد که اگر تو را تصدیق نکنند و آوازآیت نخستین را نشنوند همانا آواز آیت دوم را باور خواهند کرد. وهرگاه این دو آیت را باور نکردند و سخن تو را نشنیدند آنگاه از آب نهر گرفته به خشکی بریز و آبی که از نهر گرفتی بر روی خشکی به خون مبدل خواهد شد. (واین چنین یهوه شعبده بازی را به موسی آموخت )

پس موسی به خداوند گفت ای خداوند من مردی فصیح نیستم نه درسابق و نه از وقتی که به بنده خود سخن گفتی بلکه بطی الکلام و کند زبان. خداوند گفت کیست که زبان به انسان داد و گنگ و کر و بینا و نابینا را که آفرید آیا نه من که یهوه هستم. پس الآن برو و من با زبانت خواهم بود و هرچه باید بگوئی تو را خواهم آموخت. گفت استدعا دارم ای خداوند که بفرستی هرکه میفرستی. آنگاه خشم خداوند بر موسی مشتعل شد و گفت آیا برادرت هارون لاوی را نمیدانم که او فصیح الکلام است و اینک او نیز به استقبال تو بیرون می آید و چون تو را بیند دردل خود شاد خواهد گردید. و بدو سخن خواهی گفت و کلام را بزبان وی القا خواهی کرد و من با زبان تو و با زبان او خواهم بود و آنچه باید بکنید بشما خواهم آموخت. و او برای تو بقوم سخن خواهد گفتو اوامر تو را بجای زبان خواهد بود و تو او را بجای خداخواهی بود. و این عصا را بدست خود بگیر که به آن آیات را ظاهر سازی.



پس موسی روانه شده نزد پدر زن خود یترون برگشت و به وی گفت بروم نزد برادران خود که در مصرند برگردم و ببینم که تا کنون زنده اند. یترون به موسی گفت به سلامتی برو. وخداوند درمدیان به موسی گفت روانه شده به مصر برگرد زیرا آنان که در قصد جان تو بودند مرده اند. پس موسی زن خویش و پسران خودرا برداشته ایشان را بر الاغ سوار کرده به زمین مصر مراجعت نمود و موسی عصای خدا رابدست خود گرفت. و خداوند به موسی گفت چون روانه شده به مصر مراجعت کردی آگاه باش که همهعلاماتی را که بدست تو سپرده ام بحضور فرعون ظاهر سازی. و من دل او را سخت خوا هم ساخت تا قومرا رها نکند.



و به فرعون بگو خداوند چنین میگوید اسرائیل پسر من و نخست زاده من است. و بتو میگویم پسر مرا رها کن تا مرا عبادت نماید و اگر از رها کردنش ابا نمائی همانا پسر تو یعنی نخست زاده تو را میکشم. و واقعشد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته گفت تو مرا شوهر خون هستی. پس او وی را رها کرد آنگاه (صفوره) گفت شوهر خون هستی بسبب ختنه. (پس پایه گذار ختنه صفورا میباشد؟)



و خداوند به هارون گفت بسوی صحرا به استقبال موسی برو پس روانه شد واو را در جبل الله ملاقات کرده او را بوسید. و موسی از جمیع کلمات خداوند که او را فرستاده بود وهمه آیاتی که به وی امر فرموده بود هارون را خبر داد. پس موسی و هارون رفته کل مشایخ بنی اسرائیل را جمع کردند. و هارون همه سخنانی را که خداوند به موسی فرموده بود باز گفت و آیات را به نظر قوم ظاهر ساخت. و قوم ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند از بنی اسرائیل تفقد نموده و به مصیبت ایشان نظر انداخته است بروی درافتاده سجده کردند.



این بود ۳۵ آیه از ۳۵۵ آیه داستان موسی آمده در قرآن و بخشی از تورات که به آگاهی رسید. حال با برابری یک داستان در دو کتاب مقدس الله فرموده. راستی و دروغ آنرا بررسی میکنیم. چنانچه درست بود همه داستان را می پذیریم و اگر نادرست بود نه با خواندن آن روان مردگان خود را می آزاریم و نه بدان سوگند یاد می نمائیم که به زبا له دانی تاریخ می سپاریم.



۱- الله در قرآن میگوید: مادر موسی طفل را در صندوق نهاد و به دریا افکند ولی درتورات میگوید (همسر یکی از خاندان لاوی پسری زائید سپس تابوتی از نی گرفت و آنرا در نی زار کنار نهر آب گذاشت. کدامش درست است؟ چرا نام پدر و مادر طفل را نگفته است؟



۲- الله در قرآن میگوید: اهل بیت فرعون(آسیه) او را ازآب گرفت. ولی در تورات میگوید دختر فرعون برای غسل به نهر رفت و کنیزانش بچه را در نی زار یافتند. کدامش درست است؟ نام آسیه چرا درمتن عربی قرآن نیست؟ این نام از کجا آمده؟ نام دختر فرعون چه بود؟



۳- الله در قرآن میگوید: مادر موسی خواهرش را پی طفل فرستاد او موسی را از دور دید و فرعونیان او را نشناختند (مادری که بچه اش را به دریا افکنده بود چگونه سراغش را درکاخ فرعون میگرفت؟ ولی در تورات میگوید وقتی موسی را در نی زار گذاشتند خواهر مادر طفل از دور نگاه میکرد و دید که دختر فرعون او را پیدا کرده ا ست. کدامش درست است؟ نام خواهر مادر موسی چه بود؟

این چگونه است که الله داستان گو نام قهرمانان داستان خود را نمیداند و تنها نام موسی را میداند که آن نام هم برگزیده دختر فرعون است؟



۴- الله در قرآن میگوید: ما شیر هر دایه را بر او حرام کردیم اهل فرعون در پی دایه ای که طفل پستانش را گیرد برآمدند. خاله موسی رفت از دور او را دید و آل فرعون او را نشناختند. او مادر موسی را معرفی کرد وما بدینوسیله موسی را به مادرش برگرداندیم. ( آیا کاخ فرعون چنان بی در و دروازه بود که خاله موسی به درون آن راه یافت و موسای خرد سال را پیدا کرد کسی هم او را نشناخت ولی بخواسته او مادر موسی را برای شیردادن پذیرفتند؟) و در تورات میگوید. خواهر مادر طفل درکنار نی زار به دختر فرعون گفت. زنی شیردار از عبرانیان بخوانم تا این طفل را شیر دهد؟ دختر فرعون پذیرفت و او رفت مادر طفل را آورد و دختر فرعون بچه را به او سپرد. کدامش درست است؟



۵- الله در قرآن میگوید: هنگامی که موسی مردی مصری را کشت و نگران بود مردی مومن از دورترین نقطه شهر مصر آمد بدو گفت ای موسی رجال دربار فرعون درباره کشتن تو شور میکنند فوری فرار کن و موسی به شهر مدین روی آورد. اللهی که میدانست مردی مومن از دور ترین نقطه شهر مصر آمده چرا نامش را نمیدانست؟ پرسش برانگیز است. مردی مومن دور افتاده را از درون کاخ شاهی فرعون کافر چه آگاهی؟

و در تورات میگوید موسی بزرگ شد در نزاع یک مصری و یک عبرانی مرد مصری را کشت و در زیر ریگها پنهان کرد. فرعون آگاه شد اراده کشتن وی کرد موسی از ترس بسوی شهر مدین فرار کرد و بر سرچاهی نشست.



۶- الله در قرآن میگوید: موسی دید بر سر چاه شبانان گوسفندان را آب میدهند و دو زن دور تر از مردها در کنار گوسفندان خود ایستاده بودند. موسی به نزد آنان رفته حال شان پرسید گفتند ما منتظریم شبانان گوسفندان خود را آب دهند تا ما برویم گوسفندان خود را سیراب کنیم. موسی به آنها یاری داد گوسفندان خود را سیراب کردند و رفتند و خود درسایه درختی آرمید از گرسنگی نالید و از الله یاری خواست.



در این حال یکی از آن دو دختر نزدیک موسی آمد و گفت پدرم تو را دعوت میکند به خانه ما بیائی برای سیراب کردن گوسفندان پاداشی بتو بدهد. موسی به خانه پدر آن دختر که (شعیب) نام داشت رفت. شعیب گفت اراده دارم یکی از این دو دخترم را به نکاح تو درآورم براین مهر که هشت سال برمن خدمت کنی و اگر ده سال باشد آن دو سال به اراده خودت.



موسی می پذیرد و میگوید هرکدام ازدو مدت را انجام د هم ستمی برمن نشده و الله بر این پیمان وکیل است ولی درتورات میگوید٬ کاهن مدیان را هفت دختر بود که آمدند از چاه آب کشیدند و آبخورها را پر کردند تا گله پدر را سیراب کنند. شبانان آمدند تا ایشانرا رد کنند موسی برخاسته دختران را یاری داد و گله را سیراب کرد و آن دختران نزد پدر خود رعوئیل رفتند پدر دلیل زود برگشتن پرسید گفتند مردی مصری ما را یاری داد و گله را سیراب نمود.

پدر دختران گفت وی را بخوانید تا نان خورد و موسی راضی شد که با آنمرد ساکن شود و او دختر خود صفوره را به موسی داد. کدام سخن الله درست است؟ دو دختریا هفت دختر؟ شعیب یا رعوئیل؟




۷- الله در قرآن میگوید: زمانی که موسی خدمت شعیب را پایان برد و با اهل بیت خود راهی دیار خویش گردید در راه بیابان دور و سرد. آتشی از دور و جانب کوه طور دید. بسوی او رفت. همینکه نزدیک شد از آن درخت مقدس ندائی رسید که ای موسی منم الله پروردگارجهان. عصایت را بیفکن. چون افکند اژدهائی شد که موسی ازترس فرار کرد.

الله گفت فرار نکن ایمن هستی دستت را بگریبان بر و بیرون آور تا درمان شود. موسی چنین کرد و درمان شد. الله گفت این عصا و درمان دستت معجزه الهی است و حال بسوی فرعونیان برو. موسی گفت ای ربی من یکنفر از فرعونیان را کشته ام میترسم مرا بکشند. با این حال اگر ناگزیرم چون زبانم (الکن) است برادرم هارون را شریک من گردان. الله پیشنهاد موسی را پذیرفت بجای انکه زبانش را درمان کند تاخودش بتواند پیام الله را برساند و یا چیزی برخرد او بیفزاید گفت بهمدستی برادرت هارون بازویت را قوی میکنم برو بسوی فرعون.



ولی درتورات میگوید٬ موسی گله پدر زن خود یترون کاهن را شبانی میکرد. گله را به صحرا برد و به حوریب که (جبل الله) باشد درآمد فرشته خداوند درشعله آتش از میان بوطه بروی ظا هر شد. موسی دید بوطه شعله ور است اما سوخته نمیشود. بدان سو روی آورد خداوند از میان بوطه به وی ندا داد و گفت ای موسی نزدیک میا نعلین از پایت بیرون کن. من هستم خدای ابراهیم خدای اسحق خدای یعقوب. ستمی که مصریان بر بنی اسرائیل می کنند دیده ام بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا بنی اسرائیل را از مصر بیرون آوری.



موسی به خدا گفت من کیستم که چنین کاری بکنم. گفت البته من با تو خواهم بود که چون قوم را از مصر بیرون آوری خدا را براین کوه عبادت خواهید کرد. موسی گفت اگر من به بنی اسرائیل بگویم خدای پدران شما مرا فرستاده است. نامش را از من بپرسند چیست چه بگویم؟ خدا گفت بگو اهیه هستم یهو خدای پدران ما مرا فرستاده است. با مشایخ بنی اسرائیل نزد پادشاه مصر بروید و به او بگوئید یهوه خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است الآن برای سفرسه روزه به صحرا میرویم تا برای خدای خود یهوه قربانی کنیم. موسی گفت همانا مرا تصدیق نخوا هند کرد. خدا گفت آن چیست که در دست تست. گفت. عصا گفت آنرا بر زمین بینداز. چون بر زمین انداخت ماری گردید و موسی فرارکرد. خداوند به موسی گفت نترس دمش را بگیر. چون دمش بگرفت عصا شد. یهوه گفت حالا باور میکنند که خدای پدران شما بتو ظاهر شده است.



یهوه گفت دست خود را در گریبان بگذار چون در گریبان برد و بیرون آورد مثل برف مبروص شد دوباره گفت باز به گریبان بر چون برد و بیرون آورد اینک مثل سایر بدنش شده بود. یهوه گفت اگر تو را تصدیق نکنند و آواز آیت نخستین را نشنوند. همانا آواز آیت دوم را باور خواهند کرد هرگاه این دو آیت را باور نکردند. آنگاه از آب نهر گرفته به خشکی بریز به خون مبدل خواهد شد. حال ببینیم کدامیک از سخنان الله درست است. دیدن آتش در راه بازگشت به دیار خویش یا به هنگامشبا نی در نزد یترون یا رعوئیل کاهن؟ -در کوه طور یا حوریب (جبل الله)؟ -درمیان درخت مقدس یا بوطه؟ عصای موسی مار شد یا اژدها؟



از الله میپرسم تو که برابر سوره دوم (البقره) آیه های ۴۱ ? ۶۳ - ۹۱ و سوره چهارم (النسا) آیه ۴۷ و آیه های بیشمار دیگر میگوئی تورات را من برای موسی فرستاده ام و قرآن را هم برای محمد فرستاده ای که گواهی کننده تورات است. اگر خدای بنی اسرائیل یهوه هم تو هستی؟ آیا به اینهمه دوگانه گوئیهای آمده در این دو کتاب که بخش کوچکی در این نوشته آمده است٬ گردن مینهی یا نه؟ دروغ میدانی یا نه؟



تو که میتوانستی سخنوری چون هارون را در کنار موسای (کند زبان ) قرار دهی و سخنانت را به موسی بگوئی تا او به هارون بگوید و هارون برای مردم بازگوکند٬ چرا یکباره هارون را بجای موسی برنگزیدی؟



تو که موسای آدمکش را به نبوت برگزیدی چرا خود هارون بیگناه را بر نگزیدی؟ تو که موسی را برای نجات بنی اسرائیل فرستادی و به او شعبده بازی هم آموختی تا بنی اسرئیل را رهائی بخشد. چرا برابرآیه ۲۲- ازباب چهارم (سفرخروج) گفتی دل فرعون را سخت خواهم ساخت تاقوم را رها نکند؟ تو هم شریک دزد و رفیق قافله نیستی؟



تو که موسی را برای آزادی قوم یهود به مصر میفرستادی٬ چرا در نیمه راه اراده کشتن او را کردی که همسرش ناگزیر گردید پوست روی آلت تناسلی پسرش را با سنگ ببرد و بسوی تو پرتاب کند. همانگونه که لقمه ای را برای سگی پرتاب میکنند تا بخورد و دندان نگیرد. پذیرفتی و رهایش کردی.



تو که از رنج آن پسر بچه بیگناه دل آزرده نشدی چگونه از رنج بنی اسرائیل در مصر نگران بودی؟
لااقل شبهه میخواین ایجاد کنین یه کاری کنین واسه آدم سوال ایجاد بشه! این چه وضعشه؟!! یه چیزی بگین ارزش بحث داشته باشه!

و این حرفا رو جمع کنین جایی ببرین که مردمش از فهم و عقل بویی نبرده باشن!

طوری حرف میزنین انگار ما تورات یا انجیل نخوندیم!!!

من با اینکه سنم کمه چند سال کلاس قرآن رفتم... اصلی ترین توصیه معلمم این بود : همیشه اول خودتون روی آیات فکر کنید بعد به تفاسیر مراجعه کنید!

دائما سرکلاس سوال می پرسیدیم و هیچ کس مارو از سوال پرسیدن و شک کردن منع نکرد! بلکه تشویقم میکردن جوابمونو منطقی و از روی عقل و استدلال میدادن!

این حرفا بیشتر بوی خیانت و نیرنگ میده تا منطق و حقیقت دوستی...

جولیا خانوم بذارین بحث کشتی نوح تموم بشه بعد بریم سر تورات ، شما اصلا جواب های ما رو میخوننین ؟


نکته ی دوم اینه که بذاریم همین جا بحث تموم شده ، بعد میگم چرا بعد نتیجه گیریم هم میگم .

.....................................................................................................................................................

سایتی که شما به عنوان منبع استفاده میکنین ، به چند دلیل منبع خوبی نیست :

1)اطلاعات محقق سایت بسیار کم و ناچیره ، و فقط به صورت ظاهری قضاوت کرده
2) اصلا رو اصول استدالال عمل نکرده ،
3) کم ترین اطلاعاتی در باره معانی باطنی و حقیقی و یا حتی سطح پایین ترین علوم قرانی نداره .
4) معنی اصلی تناقض پیدا کردن مثالهایی در مورد تضاد و اختلاف ایات با همدیگه هست ، به طوری که اگه وحدت و یکپارچگی قران اثبات بشه دیگه تناقضی نمی مونه فقط میمونه ایمان بش و قبول کردنش ، و رها کردن بخش هایی که طرف به عمقش اگاه نیست ،

پس بهترین نقد رو یه کارشناس قرانی در مورد عدم تناقض آیات با هم دنبال میکنه نه از دید و زاویه ی ظاهری و جسمی و خیلی سطحی که این سایت کرده .

در مورد پست تورات این یک استدلال غیر منطقیه ، چطور از قرانی که خودش در مورد انجیل و تورات گفته : "

هم یحرفون الکلمه عن مواضعه

" خود قران گفته تورات و انجیل رو تحریف کردن ، بلکه یک اشاره شگفت آوری در مورد نوع تحریف کرده یحرفون الکلمة

حالا اگه خود قران این رو نگفته بود پیدا کردن مواردی که با قران اختلاف است ، تناقض می شد ، ولی این جا همچین استدلالی راهی برای رسیدن به تناقض نیست چون قران خودشم گفته .


البته تورات و انجیل دو جور تحریف دارن :
1)همون تحریفی که اول کار علما ی بنی اسرائیل و مسیحیت کردن و بعدش همون به عنوان نسخه های اولیه و کهن تورات و انجیل معرفی شده
2) الان نسخه های اولیه و کهن تورات و انجیل به زبان های عبری کم و زبان آرامیم ، فقط در بعضی از موزه ها هست و از دسترس مردم به دوره ، اونها اومدن و در ترجمه هر تغییر دلشون خواست رو میدن و این را به خورد اکثر میسحی ها و یهود میدن ، مثلن زبان آرامیم ( تلفظش شبیه به اینه ) به یونانی و انگلیشی که ترجمه میشه شکل و معنی اساسی عوض میشه


هنوز هم توی نسخه های قدیمی مخصوصا انجیل به زبان ارامیم اسناد جالبی هست و جملاتی دست نخورده که پیامبری حضرت محمد رو تصدیق میکنه و حتی اسم "احمد" هم اومده :

همینطور لوحی از سلیمان در اسناد تاریخی اروپا کشف شده که به وضوح اسم 5 تن گفته شده ،
در کتاب Wonderfull Store Of islam به این حقیقت اشاره شده ، این لوح که به زبان عبرانی بوده ، قبل از ترجمه هر 5 اسم به معانی دیگه ترجمه شده اند ، وخود نویسنده کتاب گفته پاپ به اونها گفته بود اگر مسیحیان از این موضوع چیزی بفهمند باید تابوت مسیحیت را بکشیم ،

اسامی این ها هستند : مامت ، ایلیا ، فاتیما ...

و جالبه معبد "فاتیما " از مکاشفه ی دو کودک که گفتند ، زنی را دیدیم روحانی و بسیار مقدس ، "تسبیح " به دست ، که خود را "فاتیما " معرفی کرد ،

که مستندش در یو تیوب هست ، این معبد به شدت در اروپا طرفدار داره و خیلی از اروپایی ها از آن حاجت میگیرند و از 100 متری بعضی ها دو زانو تا استانه ی معبد حرکت میکنند ، و کلمه ی فاتیما چیز شناخته شده ای است .

در مکاشفات یوحنان که منبع اصلی اون به زبان ارامیم هست : این طور میخونیم :
زنی که خورشید به همراه دارد ، و ماه زیر پایش است ، که تاج 12 ستاره همراه آن است ، پسری خواهد زایید که به عصای اهنین ، دنیا را آباد خواهد کرد ،

عدد 12 چیز غیر منتظره ای در این اسناد نیست ، از بس تکرار شده :
تورات ، صفر پیدایش ، باب 16 :

"در مورد اسماعیل اجابت کردم ، اینکه او را برکت داده و بارور کنم ، و اور بسیار کثیر ! (یاد سوره کوثر می افتیم ) کنم ، و 12 رئیس از او پدید اورم ،


اما وازه ی رئیس ، اصلش در متن ارامی "امام" بوده است ، به یونانی ترجمه میشه و بعد به انگلیسی بعد از تحقیق بسیار ، تصمیم میگیرند به "رئیس " معنی کنند ،

در زبان ارامی "الله " وجود داره ، در فیلم میل گیبسون(آخرالزمان ) زنی که در مورد عیسی به زبان ارامیم صحبت میکنه ، از لفظ عیسی با تلفظ "الله " استفاده میکنه ، که البته استفاده از این ترجlه توی این فیلم خودش جای بحثو تامل داره ، و بر میگرده به اعتقادات بعضی از مسیحیت در مورد خدا بودن حضرت عیسی .

حضرت سلیمان غزلیاتی داره به زبان آرامیم ، اونجا واضحن غزلی در مدح حضرت محمد می خونه ، میان واژه " محمدیم " را به بونانی و بعد به انگلیسی تغییر میدن : " من خیلی خوشحالم " !

حتی اسم احمد به زبان های ابتدایی در انجیل های قدیمی امده است ، به لفظ " احمد " که به "ستورده " ترجمه شده و بعد به یونانی شده "تسلی بخش "

و بعد تفسیر کرده اند که تسلی بخش حضرت جبرئیل هست ، در صورتی که حضرت عیسی اشاره کرده است که بعد از من می اید ،


....................................
این ها در صورتی است که امام در قران 12 مرتبه ، اسماعیل 12 مرتبه و "شیع " 12 مرتبه آمده است .


..............................................................................................................................

مهمترین نکته شگفت اور قرآن اینه که : یحرفون الکلمة !

و اما کلمة در قرآن به عنوان نمونه در این 3 بار امده :
وقتی حضرت ادم می خواست توبه کنه قرآن میگه : کلمات را به او یاد دادیم پس خداوند او را بخشید ،
دفعه بعدی وقتی هست که قران میگه : و چون کلمات خداوند را تصدیق کرد به او عیسی را دادیم
و جایی اشاره به این که به حضرت ذکریا کلمات را یاد داد .


که اهل بیت میگویند " کلمات ما هستیم ، "

................................................................................................................................................................
منبع : سخنرانی محقق استاد رائفی پور ، به نام راز ذریه (خیلی جالبه ایشالله توی تاپیک مستند میذارمش )
..................................................................................................................................................................
نقل قول: جولیا خانوم بذارین بحث کشتی نوح تموم بشه بعد بریم سر تورات ، شما اصلا جواب های ما رو میخوننین ؟


جالبه! برحسب تصادف من هم فکر می کردم شما پستای من رو نمی خونین! و چون دیدم راجع به موسی گفتید من هم اون نقد رو راجع به داستان موسی قرار دادم و چون کاربرای قبلی از منطق ضعیفی برخوردار بودند و علاقه زیادی به تحمیل عقایدشون داشتن و اصلا دوست ندارم بحث به جایی برسه که عقایدمونو تحمیل کنیم!

نقل قول: سایتی که شما به عنوان منبع استفاده میکنین ، به چند دلیل منبع خوبی نیست :

از نظر شما سایت خوبی نبوده چون با عقایدتون مخالفه! و ان را زیر سوال برده! اینچنین نیست؟!

نقل قول: پس بهترین نقد رو یه کارشناس قرانی در مورد عدم تناقض آیات با هم دنبال میکنه نه از دید و زاویه ی ظاهری و جسمی و خیلی سطحی که این سایت کرده .


کارشناس قران هم فقط از عقاید خویش دفاع خواهند کرد
یادمه از دبیر قران سال سوم راهنمایی پرسیدم که خدا در قران ضمیر هو برای خود انتخاب کرده چرا؟! من نمی گویم چرا ضمیر "هی" به خود اختصاص نداده اما با توجه به قواعد عربی می دونیم "هو" مذکر است و سوال اینجاست که خداوند چه چیزی را به انسان می خواد بفهمونه! که محمد اون رو نفهمیده!

اما دبیرم گفت: چرا در کار خدا دخالت می کنی!


اقا مجتبی من حتم دارم که کارشناس های قران هم دلیل خوبی نمی تونن ذکر کنن. البته کتابشون رو خوندم اما نتیجه مطالعاتم این بود یا اطاعت یا جهنم!!!!!

نقل قول: و جالبه معبد "فاتیما " از مکاشفه ی دو کودک که گفتند ، زنی را دیدیم روحانی و بسیار مقدس ، "تسبیح " به دست ، که خود را "فاتیما " معرفی کرد ،

شیعه ها هم هر جا هر چیزی خوشایندی رو می بینن به خودشون برچسب می زنن مثلا یه تعدادی گفتند که فاطیما همون دختر محمد بوده!!

از برداشت های عقاید شما دوستان مسلمان همان مثل "سیاه دونستن ماسته" که البته من نمی تونم سفید بودن ماست رو در چندین پست تکرار کنم!!

ایام به کام
اتمام مباحثه!









سلام
نقل قول: اتمام مباحثه!
صــــــــلوات!4fvfcja

خدا رو شکر هیشکی ب هیشکی هیچی تحمیل نکرد..!!cheshmak

امیدوارم بحث بعدی با نظم و منطق و همراه با نتیجه باشه.. 53258zu2qvp1d9v

در پناه خدا.
یاعلی.53
4fvfcja البته سها خانوم اجازه بدین منم جمع بندی و نتیجه گیریم رو هم بکنم :

(1390 اسفند 19، 17:17)جولیا نوشته است: [ -> ] البته کتابشون رو خوندم اما نتیجه مطالعاتم این بود یا اطاعت یا جهنم!!!!!



شیعه ها هم هر جا هر چیزی خوشایندی رو می بینن به خودشون برچسب می زنن مثلا یه تعدادی گفتند که فاطیما همون دختر محمد بوده!!

از برداشت های عقاید شما دوستان مسلمان همان مثل "سیاه دونستن ماسته" که البته من نمی تونم سفید بودن ماست رو در چندین پست تکرار کنم!!

ایام به کام
اتمام مباحثه!


کجای متن من نسبت دادم که فاتیما حضرت زهرا هستن ؟ بلکه هدف این بود که ریشه اسم گذاری حقیقت یا شخص مقدسی که اون رو توی یه مکاشفه دیدند یا باور کردند ، این اسم ریشه های مشابهی هم دراه ، که توی نسخه های اصلی لوح سلیمان هم اومده . یعنی یاد اور اینه که این اسم توی فرهنگ زبان کهنشون بوده ، و شناخته شده بوده .

وگرنه من هم خودم این نسبت رو نمیدم ، و اجازه هم نمیدم کسی این برداشت رو بکنه . اخر جمله گفتم که :

(1390 اسفند 19، 17:17)مجتبی نوشته است: [ -> ]و کلمه ی فاتیما چیز شناخته شده ای است .

...................................

این رو به شیعیان نسبت ندین !! استدلال غلط شما اینه که اعتبار رو با حقیقت قاطی میکنین ، کسی بره زیر یک پرچم فکر میکنین ، اون همون پرچمه و پرچم هم همون شخصه !

بله خیلی ها از مسلمانان و شیعیان ما کارهای خلاف قران و اشتباه زیاد میکنن ! و این دلیلی بر اشتباه بودن قرانه ؟ اگه نفاق و کفر وجود داره ، اگر مسلمون ها گاهی منافق هستند دلیلی بر دورویی یا غیر واقعی شدن خود قران نیست .



شما میگین : یا اطاعت یا جهنم!!!!!


آیا حقیقت هستی همینه ! شما یا سلامت هستین و یا مریض هستین؟

ولی اگه من بیام زندگی رو بگم دوبخشه : یا سلامتی یا مرض !

این نشون میده یه مشکلی توی برداشتم دارم !

اصلا بنای این هستی و افرینش اینه که ما سالم بدنیا بیایم ، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که ما رو حفظ کنند ، انواع اقسام گلوبول های سفید و قرمز و اعصاب و مغز و کنترل و سلامتی هستند تا سلامتی ما رو حفظ کنند


بعد من بیام با بدترین دید از بدبینی بگم ! آره یا سلامتی یا مرض !

قران کی اینطور گفته ! بنای خدا آفرینش خدا ، برنامه ریزی خدا با این همه دم و دستگاه بی نهایتش اومده ما رو ببره بهشت ، یکم گفته مواظب خودمون باشیم ،

شما چقدر توی سلامتتون از مریضی میترسین ؟

اصلا چقدر بش فکر میکنین ؟

اگه بخوایین مدام به این فکر کنین که نکنه مریض بشم معلومه مریض میشین !

از طرفی یه آگاهی در مورد عاقبت حواسپرتی و عدم حفظ سلامت خودتون باید داشته باشین ! تا

حواس جمع باشین !

ولی اصل کار همون حفظ و چشیدن سلامتیه که این کار رو دارین میکنین !

چون میدونین همیشه قراره سالم زندگی کنین تا از زندگی لذت ببرین .


بهشت توی قران جز سلامتی معنی میده ، و جهنم جز مرض ؟ منتها در ابعاد خیلی باطنی و گسترده تر که رو ح و عقل و هم قران شامل میدونه نه فقط این جسم ظاهری !




...........................................................................................................................................



نتیجه گیری من



اول از جولیا خانوم و بقیه دوستان تشکر میکنم ، امید وارم همه ما حقیقت رو پیدا کنیم ، و اون بخش هایی که من اشتباه میکنم ، و یا دیگران و بقیه دوستان با هدایتی که خدا میکنه ما به حقیقت برسیم ،

در کل پیدا کردن حق و حقیقت توسط هدایت قلبی خدا صورت میگیره ،

[و سرمایه و معبار ما خود ما هستیم ، ما فقط به داده هایی که به ما میرسه توجه میکنیم ، اگه به همون چیز هایی که میدونیم درست عمل کنیم ، و به علاوه از اون خالصانه از خدا بخواییم که راه حقیقت رو به ما نشون بده ، خدا بخیل نیست ، اصلا اومدیم که بریم سمت حقیقت

پس بچه ها ، شما اگه قران رو قبول دارین یا ندارین ، یا سنی هستین یا شیعه یا یهودی ، فقط ندای فطرت و قدرت تشخیص قسمت پاک وجودتون رو دست کم نگیرید ، سعی کنید چیزی که مطمئن هستین حق هست به اون عمل کنین ، و مواقع شک از خدا بخوایین ، اندازه همون قدمیکه شما از خودتون بر میدارین 10 قدم بیشتر خدا شما رو به هدایت قلبی نزدیک میکنه .

و چیزی که توی سیر زندگی میمونه استدلال و دانش علمی نیست ، دانش علمی باقی نمیمونه ، دانش علمی فقط میتونه ما رو در پیدا کردن هدایت قلبی و زدون آلودگی های دل و قلب کمک کنه ، حالا اگه قلب ما نور رو گرفت ، اون نور ی که برامون ملکه شده پا برجا میمونه ، و گرنه دانش علمی با بیماری ، تصادف و مرگ به کلی از بین میره ،

و وقت مرگ ، کول بار ما ، احساسات و اعمالی هستند که توی قلب ما ملکه شده ، خدا نور هدایت رو توی قلب همه ی ما پر نور کنه ، که اون دنیا هم با نور همین چراغ ببینیم ،

....................................................................................................


نکته جالب دوم که از این بحث نتیجه گیری میکنم ، اینه که دقت کنیم توی انتخاب مراجع علمی و کارشناس هامون مخصوصا توی مسایل اعتقادی و مذهبی

ما وقتی که سرطان پیدا میکنیم ، شاید حداقل انتظاری که از عقل خودمون داریم اینه که یه متخصص زبده و صاحب فن استفاده کنیم ،

برای همین اینجور میزگرد ها اگه برای تشخیص و ارزیابی نظرات صاحب نظر هایی باشه که ما بشون رجوع داریم میتونه مفید باشه ، نقاظ ضعف اندیشه هاشون نمایان بشه ، این جور مواقع اگر بحث بره توی این جهت مفید تره


و نکته دوم ، بحث قرآن و اعتقادات و دین و مذهب ، مرجع ما باید خودش عامل باشه ، اون که مدافعشه ، چون قران یه چیز لمس کردنیه اونهم فقط برای آدم های پاک " لا یمسه الا المطهرون "

پس سعی کنیم توی این مواقع بریم سراغ فطرت های پاک کسایی که از نزدیک دیدیم پاک و عادل و درست زندگی کردن ، کافیه اندازه تشخیص خودمون اینکار رو بکنیم ، فقط حضرت علی رو نمیگم ، حتی ما توی خانواده ، توی محله ، برای شهر ، برای کشور همه این ها باید افرادی مراجعه کننده و الگو توی هر زمینه ای داشته باشیم ،

چون ما فیلسوف نیستیم ، یا ریاضیدان و یا جراح قلب ، کارشناس قرانیم نیستیم ، میتونیم اینجور مواقه به اونها رجوع کنیم ، منتها گاهی هم میتونیم حتی خود اونها رو هم مورد ارزیابی قرار بدیم ، اشتباهات عملی یا فکری شون کجاست ؟ دقیقا مثل وقتی که میخوایین یک پزشک یا معلم کنکور خوب انتخاب کنیم .

.







نقل قول: همینطور لوحی از سلیمان در اسناد تاریخی اروپا کشف شده که به وضوح اسم 5 تن گفته شده ،
مجتبی جان، راستش مسائل این چنینی که منتشر میشه رو تا زمانی که تحقیق نکردیم و در مورد درستیش مطمئن نشدیم نمیشه قبول کرد. نمونه های زیادی هست که از خبرهای دروغ یا حتی عکسهای فوتوشاپی برای اثبات این موضوعات استفاده شده. اما چیزی که لازمه در نظر گرفته بشه، اینه که نادرستی یک استدلال لزوما به معنی نادرستی اصل موضوع نیست.
الان اون بحث تموم شد جوليا خانوم آقاي پرشان آقاي مجتبي آقاي كريم و بقيه دوستان ؟ اگر آره منم يه سوال دارم
به نظر شما چه طور مي شه ايمان قلبي پيدا كرد ؟ ممنون مي شم نظرتونو بگيد
در ضمن اينم بگم كه حداقل با عقل من موضوع خيلي تابلويي هست كه خدا وجود داره ولي گاهي با وجوديكه مي دونم هست و مي دونم كه خدا بايد حتما دانا و بينا و باخبر از اسرار دل ها و ... باشه اما بازم در حضورش گناه مي كنم1276746pa51mbeg8j كه اصلا هيچ جوره با عقل جور در نمي اد
اگر بحث تموم نشده بگيد كه ارسالمو پاك كنم . خيلي ممنونم
Khansariha (8)