کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
(1388 بهمن 29، 7:03)edrissss نوشته است: [ -> ]حسین می تونی یه توضیح کوچیک راجع به امضات بدی؟

جای ابهامی وجود نداره

ولی خب در مورد linkin park توضیح میدم

این گروه آمریکایی یکی از سالم ترین گروهای راک در جهانه

یعنی نه شیطان پرستن و نه از این جور مسخره بازیا

آهنگای اونها کاملا اجتماعی و معنا داره

مثلا قطعه ی shadow of the day در مورد نظام جهانی جدید حاکم بر دنیا ی غربه که نشون دهنده ی سیاسی بودن این گروهه

ویا قطعه ی what i'done به صورت تلمیحی به جنایات آمریکا در ویتنام و افغانستان و عراق اشاره داره

جدیدا یه قطعه خوندن در مورد زلزله هائیتی
انشا... لینکشو برات میذارم
نیاز های اولیه برای ازدواج:
1- نیاز جنسی (که همگی بیچاره شده ی این نیازیم، دختر و پسر هم نداره. نگید نه که اون وقت جواب دارم در سطح المپیک)
2-نیاز به آرامش در کنار همسر
3-رشد و پرورش فرزندان
-4نیاز بهرشد معنوی و اخلاقی
در مورد این جور چیزا بحث کنید نه رو کم کنی.:smiley-yell:
من واسه اینکه از تنهایی دربیام و زندگیم از این حالت تکراری دربیاد در آینده ی دوووووووووووووووووور از دواج میکنم بقیه مساءل اهمیت کمتری دارن
منم با از تنهایی اسیدی موافقم ولی تنهایی یعنی چی؟ منظورم اینه که روشن تر بیان کنید لطفا
بحث ازدواجه؟
من نمیدونم سرنوشتم چی میشه. یعنی دقیقا نمیدونم سلامتی جنسی دارم یا نه.
این موضوع نزدیک یه ساله که من رو آزار میده و با شکنجه روحی، خودارضاییم رو هم بیشتر کرده.
ام 71 عزیز. شما چرا اینقدر سخت می گیرین؟ مشکل شما با یه مراجعه ساده به پزشک حل میشه. می تونین بدون اینکه به کسی بگین یه وقت بگیرین و خیال خودتون رو راحت کنین. در اکثر موارد مسئله خاصی نیست و اگه هم باشه راه هایی هست برای برگشتن سلامت جنسی. همین فردا این کار رو بکنین به نظر من تا خیالتون راحت بشه.
به نظر من(حداقل تا امروز) نیاز روحی زن و مرد یک نیاز کاذبه. یعنی مثل نیاز به موبایل و تلوزیون و ... که نیاز شده چون باور کردیم و همه گفتن. ولی نیاز جنسی واقعیته.
بابا باور کنید نمیتونم برم دکتر.
من زیاد بهش فکر کردم. شاید در سنین بالاتر برم ولی بهرحال این قضیه تا اون موقع هم باز بمن ضربه خواهد زد.

از یه طرف من آدم بسیار کم رویی هستم و اصلا تا بحال تنهایی دکتر نرفتم (با 17 سال و خورده ای سن!) که این درواقع یه مشکل روانی هست که از سالها پیش بود و پدر و مادرم هم با مشاوره روانشناسی مخالفن. من در گذشته عذابهای زیادی رو تحمل کردم. (استرس، افسردگی و ...).
به پدر و مادرم هم نمیتونم بگم مشکل جنسیم رو. تازه حالا اومدیم و من رفتم دکتر و بهم نسخه داد. اون موقع چی؟ مثلا گفت باید عمل کنی! یا از فلان دستگاه استفاده کنی. بالاخره پدر و مادرم میفهمن.

از طرف دیگه در راستای همون مشکلات روانی که گفتم من ممکنه به بیماری مازوخیسم مبتلا باشم اما نمیدونم هستم یا نه. تنها راه دونستنش هم مراجعه به یک روانشناسه که پدر و مادرم مخالفن! (خدا میدونه اون زمان چقدر سر همین رفتن پیش مشاور دعوا داشتیم.)



تا بحال چندین دکتر از قبیل عمومی، چشم، گوش و ... به مادر یا پدرم گفتن این بچه باید بره پیش روانشناس. چرا؟ چون به مشکلاتی مثل استرس، تپش قلب، ضعف چشمی بر اثر بیخوابی، گوش درد و ... مبتلا میشدم و دکترها راه حل رو دارو نمیدونستن و همه میگفتن به روانشناس نیازه.
من وقتی برگشتم به کانون تو قسمت درد دلها گفتم مشکل من پیچیده ست. شاید بعدا گفتم اما دیدم قسمت درد دل تبدیل شد به چتروم و من هم منصرف شدم.

نکته جالب اینجاست که بابام خودش رو روانشناس میدونه!!! البته رشته ش حقوقه ولی مشاوره هم میده به این و اون.
بابام خیال میکنه همه چیز رو راجع به من میدونه ولی قافل از این که هیچی نمیدونه.
به نظر من به بابات اعتماد کن
تو فقط به یه کم امید لازم داری
هیچ مشکلی نیست که حل نشه
امیدوار باش
بخند تا دنیا باهات بخنده!
موفق باشی
نظر خوبیه ولی سخته
بابام حرفام رو نمیشنوه چون فکر میکنه خودش روانشناسه و همه چیزو میدونه.
بارها به من گفته که من تو رو بهتر از خودت میشناسم!!! و وقتی همین چند روز پیش، پس از ماهها و سالها خواستم یکی از چیزایی که اذیتم میکنه رو بهش بگم (راجع به دانشگاه بود) بحث به جایی رسید که بهش گفتم تو خیلی چیزا رو راجع به من نمیدونی. در حالی که برآشفته شده بود گفت اگر واقعا این طوری باشه من باید برم زیر گل :smiley-yell: و به سخنرانی خودش ادامه داد!!! اصلا نمیذاره حرف بزنم. بابام حتی این یه قلم رو هم باور نمیکنه که ممکنه چیزهایی رو راجع به من ندونه که لااقل بپرسه پسر تو چه مرگته؟
بابام فکر میکنه اگر مشکلات روحی دارم. اگر ناراحتم. اگر پرخاشگرم و ... همش بخاطر سن بلوغه و یک امر کاملا طبیعیه!!! بهمین خاطر اصلا فکر نمیکنه من هیچ مشکل جدی ای تو ذهنم باشه. و ازم نمیپرسه مشکلم چیه. تازه اگر هم بپرسه پدر و مادر باید اول اعتماد آدم رو جلب کنن بعد انتظار داشته باشن که آدم رازهاش رو بهشون بگه.
مهدی جان تو خواهر بزرگتر داری میری باهاش حرف میزنی من خواهرم از خودم کوچیکتره . حالا تکلیف چیه. البته الحمد الله تا حالا مشکلی نبوده و از این یه بعد هم نخواهد بود انشاا....
اینطوری که پیش نمیره، داره پس میره.
تو کانون کسی روانشناسی نمیخونه؟ شاید بتونه این بنده خدا رو کمک کنه
خوب به نظرم مادر بهترین کسه
یعنی تو خونه ی ما که اینجوریه -هر کسی هر مشکلی براش پیش میاد میره پیش مامان و مامان به طور اساسی مشکل رو حل میکنه
البته اگر شما این شرایط رو نداری 2 راه داری
ببین m71 تو میری پیش دکتر و مشکلت رو کامل میگی و میگی من فقط میخوام از یه چیزایی مطمئن شم به هر حال اون بهت میگه آیا مشکلی هست یا نه
اگه مشکلی نبود که هیچی
اگه مشکلی بود اون وقت باید دنبال راه چاره باشی
حس میکنم الآن داری انرژیت رو الکی هدر میدی

با شاهد موافقم-تو احتیاج به آرامش و امید داری و البته گمانم کمی محبت "اونم از نوع خانوادگی "

ببین از راه مامانت وارد شو-من نمیدونم خانوادتون چجورین یعنی روابط مامان و بابات -
اگه رابطشون خوبه و بابات با حرف مامانت نرم میشه برو پیش مامانت و بهش بگو که حتما باید بری پیش یه مشاور
بگو نمیخوام بابا چیزی بدونه
بابا شما پسرا که خوب بلدین دل مامانتون و به دست بیارین
بگو من میخواستم تو بدونی چون تو محرم منی "یکم از این حرفا بزنی به جوون خودم مامانت نرم میشه-من مامانا رو خوب میشناسم-رو احساسشون یکم باید پاتیناژ بری" سعیت رو بکن که رازیش کنی
اما زمانی حرف بزن که خسته نباشه و باباتم خونه نباشه - حتی اگه بدخلقی هم کرد عیب نداره هر چی باشه مادره
در ضمن باید شروع کنی به خدا نزدیک شدن رو .. ازش کمک بخواه خودش کمکت میکنه و یه راهی رو جلوی پات میزاره
نگران نباش
توکل کن و البته حرکت

ببین میدونم سخته اما باید از یه جایی شروع کنی
به مادرت محبت کن ببین 1000 برابر بهت بر میگردونه
53258zu2qvp1d9v
مهدی69 من تک فرزندم. هیچ دوست و کلا هیچ کسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم.

باران خانم گفتی مادر... من همون چند سال پیش هم قصد داشتم مادم رو به رفتن پیش روانشناس راضی کنم اما باور کنید مادرم امکان نداره کاری رو بدون خبر کردن بابام انجام بده. یعنی نمیتونم بهش بگم بیا یواشکی بریم پیش مشاور. به علاوه، من همون چند سال پیش به زور مادرم رو راضی کردم که یک جلسه بریم پیش مشاور. شماره یک روانشناس رو یک دکتر عمومی به ماردم داد. اتفاقا تو تلویزیونم دیده بودمش اون روانشناسه رو!

وقتی رفتیم چند دقیقه با مادرم حرف زد، چند دقیقه هم با من اما گفت باید با باباش هم حرف بزنم تا ببینم مشکل کجاست. بنظر من که حرفش کاملا منطقی بود. ولی خب طبیعتا بابام نیومد و گفت این یارو حتما هیچی بلد نبوده که گفته باباشم باید ببینم! مادرم هم دیگه من رو نبرد پیش اون مشاور و کلا قضیه مشاور با همون یک جلسه ختم شد!

منم دیگه اون قضیه رو ول کردم. چرا؟ چون بعضی وقتا آدم میخواد یه مشکلی رو بر طرف کنه اما برای برطرف کردنش متحمل مشکلات فراوان دیگه ای میشه.
مثلا برای همون یک جلسه، خانواده م کلی باهام دعوا کردند. دعواهایی که آخرش به قرص و آب قند میکشید...

تازه اون زمان مشکلاتم در مقایسه با الان خیلی کمتر بود!

البته با قسمت آخرش که گفتی ارتباطت رو با خدا قوی کن موافقم. ارتباط من با خدا ضعیفه.
پس میمونه راه دوم
یعنی خدا
ام 71 تو که تا آخر عمرت نمیتونی با این حالت بمونی.بالاخره باید یه روز روی پای خودت وایسی. به نظرم هیچ لازم نیست بری پیش مشاور بیرون میتونی از مشاور مدرسه یا بهزیستی یا فرمانداری هم استفاده کنی. پسر یا دختر جون تو با این کاری که میکنی داری گناه هم انجام میدی و خود خدا گفته اطاعت از اوامر پدر و مادر تا موقعی که باعث نافرمانی از من نشه اشکالی نداره، ولی حالا تو با این وضعیت واجب شده که بری بری مشکلت رو حل کنی. تو اینترنت هم بگرد شاید بتونی کسی رو گیر بیاری به هر حال از هیچی بهتره.
اینم چند جا برای شروع ببین به دردت میخوره53258zu2qvp1d9v
مشاوره رایگان
مشاوره روانشناسی
معرفی مراکز مشاوره
همدلی
مرسی ققنوس. این لینکها که معرفی کردی رو خواهم دید.
البته من مشکلاتم یکی دو تا نیست که از این طریق بر طرف بشه. اما لینکها رو نگاه میکنم. شاید بدرد خورد...
بله من تا آخر عمر نمیتونم این طوری بمونم ولی خب الان کاری از دستم بر نمیاد.
من دانشگاه میرم. مثل اینکه تو دانشگاهمون مشاوره هست. شاید رفتم پیش اونا. البته شاید.

پی نوشت: من پسرم