مصمم جان ، حرف های خوبی زدی ، توی مباحثی که مطرح شد تقریبا درکنزیکی داشتیم ، مطمئنم هدف شما جدل نیست ، بلکه بخاطر خداست و فوایده بحث و میزگرد، منم به همین اهداف باتون بحث میکنم چون نظر ها و سوالاتی که مطرح میشه رو شایدقبلن نشنیده باشیم و یا بررسی نکرده باشین ، همین طور از این که زیاد
تحقیق
میکنینخوشحالم انشاءالله خدا همیشه به شما توفیق دهد
از محبتتون ممنون آقا مجتبای عزیز
.
ان شاءالله برای هر دوتامون فایده و خیر و برکتداره. سعادتمند باشید.
منطور من از خیسی چیز نجس نبود ، مثال من رو شاید کامل متوجه نشدی ،
منظورمرابطه ی یه عنصر خالص با یه عنصر ناخالص بود
.
دقیقا متوجه منظورتان شده ام. اگر منظورتان ازعنصر خالص خداست، که تصورتان اشتباه است و خداوند همان است که در وصف خودش میفرماید: "لیس کمثله شیء" هیچ کس و هیچ چیزی شبیه به خدا وجود ندارد و هرتصوری هم در مورد خدا داشته باشید باز هم غلط است، مگر در پرتو قرآن که شناخت لازمرا برای عبادت بی قید و شرط به ما می دهد. رابطه ی خدا با ما انسان ها رابطه ی خالقو مخلوقی است
.
اگر منظورتان از این عنصر خالص پیامبران هستند،باید گفت که آنها خود با کیمیا و اکسیر دین و برنامه ی الهی خالص شده اند، همانطورکه اگر ما هم بخواهیم به امید خدا می توانیم به اوج شکوفایی استعداد ها مون برسیم.برنامه و دین الهی در این عصر در دسترس همه قرار دارد، قرآن مختص به فرد خاصینیست. ابزار فهم قران زبان عربی است. همهدر حد خودشان می توانند زبان عربی یاد بگیرند و یا به کسانی که عربی را خیلی خوبمی دانند، به شرط اینکه صادق باشند، اعتماد کنند. خداوند هدایتشو منحصر به افرادخاصی نکرده است که حتما ما باید از کانال اونها بهره مند بشیم، جز زندگی پیامبر کهالگوی والایی برای زیستن همه ی انسان ها در خود دارد.
.
من میگم همونطور که وجود یک سایه یا نور ضعیف منعکس شده نشون دهندهاین هست که حتما
یه نور محض و روشنی وجود داره
.
،
,
و هر روشنی نشان دهنده وجود نور هست حتی اگه خیلی کم باشه
و هر چیزناخالص دیگه رو در نظر بگیر ، لطافت گل ، نشون دهنده لطیف مطلق خداست ، زیبایی ومراتب کمی از اون که در صفت جمال از خدا میبینیم نشون دهنده زیبایی محض یا جمالمطلق هست که خداست ،
شما یک جورایی دارید از برهان نظم استفاده میکنید، اما متاسفانه به مثال هاتون دقت نمی کنید. انسان آنطور که شما تصور می کنیدنیست. خیلی از مشکلات ما به شناخت انسان برمی گردند. درست است هر روشنی نشان دهندهی وجود نور است، اما لزومی ندارد که این منبع نور کامل باشد!. اگر می خواهید باصفات و ویژگی های مخلوق به عظمت و بزرگی خالق پی ببرید، مثالتان تا حدی درست است.البته از روی فرعون یا نمرود نیز می توان به کمالات خدا پی برد-از روی بعد تکوینییا تسخیری آنها بیشتر- اما اگر می خواهید که این رابطه را هم به مخلوقات دیگر(حالاین مخلوقات هرچه هم بزرگ باشند) تعمیم بدهید اشتباه است. من از روی زیبایی گل میتوانم به لطف و رحمت و جمال خداوندم تا حدی پی ببرم، اما از روی هر نوع صفت تکوینییا تشریعی مربوط به هر موجودی نمی توانم نتیجه ای در مورد کامل یا ناکامل بودنمخلوق دیگری بگیرم.
.
من هم میگم انسانیت با همه ی مراتبی که شما توضیح دادین ، اگه در ماوجود دارد پس باید کسی کاملش رو در همه ی مراتب داشته باشد و زنده هم باشد .
چرا فکر می کنید باید همچین کسی وجود داشتهباشه؟(قطعا به دلیل پیش فرضهایتان است). اگر منظور از چنین کسی قرآن است که بله،درست می گویید، اما اگر می خواهید توجیه و تاویل بیاورید که فرد یا افراد دیگریهستند، بهتر است دلیل داشته باشید، دلیلی که خودتان را حداقل قانع کند.
منظورم صوفیه یا عارف یا فیلسوف نیست ، منظور کمالی هست که
شبیه اونرو پیامبر بش دست یافت
.
..
که نظر مقدمات و اثباتی داره که من تا حدی که بشه سعی میکنم نظرم روتوضیح بدم
...
.
گفتم شاید خدا و پیامبری که ما ازش شناخت داریم شاید از جهاتی فرقداشته باشن ، یعنی معرفت ما نسبت به آنها با هم
تفاوتداشته باشد
:
.
از نظر من پیامبر یک "مقام" هست ، و فقط یک شخص یا یک ظهورو تجلی جسمی نیست
..
میشه لطفا تعاریفتون رو از "شخص" ،"ظهور و تجلی جسمی" و "مقام" در جملاتی واضح و ساده بیان کنید؟ شما از واژه هایی استفاده می کنید کهتعریف یا حتی مفهوم مشخصی ندارند. یا مثلا اعتبار و حقیقت رو از کجا آوردید ومنظورتون دقیقا از آنها چیست؟
.
بحث تکوین و تشریع هم کردین ، ولی بیاین از اعتبار و حقیقت صحبت کنیم،
پیامبراکرم (ص) در زمان خودش وقتی زنده بود ، از همه ی انسان ها کاملتر و انسان تر بود ،چون به خدا نزدیک تر بود ، به عبارت
آثار و تجلیات و صفاتش به خدا نزدیک تر بود
...
.
مثلن اگر خدا علیم بود ، پیامبر از همه ی انسان ها عالم تر بود ، وهمینطور حکیم تر ، عزیز تر ، لطیف تر ، خبیر تر ، بصیر تر ،
.
و در کل اگه بخواییم اون زمان بگردیم و ببینیم کی بیشتر مظهر و جلو هیاسمای خداست ، پیامبر را میدییم ،
.
البته پیامبر هم تا مراتبی این اسماء و صفات را داشتند ، و همه را بهاذن خدا داشتند ، مثلن اگر عالم به غیب بودند تا مراتبی و به اذن خدا ، اگر علیمبودند ، به اذن خدا و
...
ولی بعد از خدا از همه بیشتر
.
واگر وقت بفرمایید همه ی اینها با دلیل پیرویو اطاعت بی چون و چرای پیامبر در لحظه ی لحظه ی زندگی اش از تنها رب و اله وپروردگارش بود که این اوامر و نواهی در قران آمده است ما هم می توانیم با پیروی ازآن به پیامبر عزیزمان تا حدی که ممکن باشد شبیه شویم.
.
حالا برگردیم من میخوام بحث حقیقت و اعتبار رو بیارم وسط ،
شما گلرا در نظر بگیر ، این گل یاد آور چه صفاتی از اسماء الهی است ؟
.
شاید
صفت لطافت ، یا صفت جمال ، ولی شاید به اندازه ی سایه ای بسیار خفیفاز تجلی صفت جمال خدا ، جمیل باشد
.
.
یا مثلن شما خلاّق هستید ، ظهور صفت خلاّق از شما شاید دایره ای باشدکه در یک صفحه سفید میکشید و بهش شکل و اندازه و مقدار میدین ، این خط کشی و حد ومرزی که مشخص کردین اسمش رو میذاریم "اعتبار
"
، یعنی دایره ای که کشیده شده رو از اعتباریات حساب میکنیم ، وحقیقت رو میگیرم "ظهور صفت خلاّقیت " در شما
.
.
همینطور بسیاری
اسمای الهی که خداوند نمونه های ان را در قرآن نقل میکند : در تمامپدیده ها و آفریگان خدا به شکل حقیقی پخش شده است ،
.
و مخصوصا انسان ، که از این لحاظ بر بقیه مخلوقات کرامت و شرف دارد کهاز این نظر نسبت به بقیه هستی جامع تر هست
.
انسان اشرف اکثر مخلوقات است نه همه ی آنها(اینهم از خودخواهی ما انسان هاست که همچین فکر می کنیم!عع
.
یعنی انسان می تواند تا مراتبی ، حلیم ، کریم ، لطیف ، علیم ، بصیر و
...
باشد ،
ولی ،
مطلق اینصفات را خدا دارد ، و انسان در سیر و تکامل خود به سمت مطلق خود یعنی خدا سیر میکند
.
.
غیر از اعتباریات ، میمونه حقیقت ، که یر همه موجودات توی هستی ، نهفقط یک سیر اعتباری ( که در ظاهر و دید
ماست ،مثلن بزرگ شدن جوجه ) هست ، بلکه یه سیر حقیقی هم دارند ، که از نظر اسماء الهی
و حقیقتوجودی سیر میکنن
.
.
مثلن تا روز قیامت عالم ماده رشدی از نظر حقیقی داره ، مثلن خدا میگه: یوم التبدل الرض غیر الارض ... روزی که زمین به غیر زمین تبدیل می شود
.
.
در باره حقیقت و اعتبار خیلی باید توضیح بدم ، اما نظر کلیم را میگم ،و بعد خواستین حقیقت و اعتبار رو و مرز هاش رو باز میکنم
.......................
.
پس اگه به این نتیجه برسیم که تمام هستی از نظر کسب صفات و اسماء الهیدر رشد و حرکت تکوینی و حقیقی
هستند ، و انسان هم با اختیار خود میتواند این رشد مربوط به خود راکندتر یا سریع تر کند ،
.
همینطور انسان از نظر جامع این اسماء بودن از بقیه
مخلوقاتو هستی شریف تر و جامع تر است
.
.
و اینکه پیامبر از همه ی انسان های دیگر انسان تر و از نظر اسماءالهیو صفات خدا ، جامع تر هست ، و کامل تر هست ،
پس سیرهمه ی موجودات و کائنات ، چه تکوینی و برای انسان هردو (یعنی تشریع و تکوین ) بهسمت مقام جامعیت اسماء الهی ، به طور مطلق رو به خداست ،
.
یعنی رو به مقام پیامبر است و رو به خدا ، چون پیامبر جامع تر وکاملتر از بقیه هست ،
.
پس پیامبر میشود مقام واسط جامعیت اسماء و همینطور واسط فیض هم درهدایت تکوینی و هم در هدایت تشریعی
:
در هیچ جای قرآن ذکر نشده که پیامبر واسط هدایتتکوینی و واسط فیض است، گاهی ممکن است ناخاسته چیزهایی بگوییم که مشمول عتاب گرانو سنگینی باشد که خداوند می فرماید: " و من اظلم ممن افتری علی اللهکذباا؟" و چه کسی از همه ظالم تر است، کسی که به دروغ بر خداوند افترا ببندد.البته در اعمال انسان نیت شرط است که شکر خدا نیتتان پاک است. منظورم این است لطفادر تعبیرات خود بسیار مراقب باشید. دین خدا اینقدر هم ساده نیست که بشود هر تاویلو تفسیری را به آن چسباند.
.
ربّنا الذی اعطا کل شیء خلقه ثم هدی (پروردگار ما کسی است که بر شیء یخلقتش را میدهد و سپس هدایتش میکند
)
البته خود مقام پیامبر هم در حال رشد هستند : چراکه : الی الله ترجعالامور
در اینجا هم آیه ی اول اشاره به فیض و رحمت الهیدارد که موجودات را خلق کرده و به تناسب نوع آنها به آنها هدایت نیز بخشیده است، وربطی به واسطه ی فیض بودن پیامبر در هدایت تکوینی ندارد. حتی در هدایت تشریعی نیزخداوند خطاب به پیامبر می فرماید: "انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی منیشاء" یعنی تو هر که را که دلت بخواهد نمی توانی هدایت کنی بلکه خداوند هر کهرا بخواهد هدایت می نماید.
در مورد آیه ی دوم هم اشاره به سرانجام امور ومخصوصا اعمال و کارهای انسان دارد و اینکه جنبه ی بازرسی روز قیامت است که در اینآیه چشمگیر است و نه در حال رشد بودن مقام پیامبر. البته من معتقدم که پیامبر درمیان انسان ها دارای بالاترین جاه و مقام و کرامت در نزد خداست و مرتب به اینکرامت او افزوده می شود، اما این مطلب را با هر آیه ای نمی شود اثبات کرد.
.
از تمام صفاتی که خدا در قرآن میخواند ، پیامبر به اذن خدا تابالاترین و کاملترین مراتب ، دارای آن اسماء هستند
:
.
هو الاول و الاّخر و الظاهر و الباطن و هو بکل الشیء علیم
.
یعنی پیامبر هم به اذن خدا ، تا مراتبی اول و آخر وظاهر و باطن هستندو تا مراتبی به تمام اشیاء علم دارند . (تمام شیء
مراتب وموجودات در حال سیر پایین تر از پیامبرند
)
در اینجا باز هم مرتکب اشتباهی شده اید. ممکناست که یک خالق موجودی را خلق کند که تجلی گر همه ی صفاتش باشد، اما حد اقل درمورد انسان اینطور نیست. خداوند وصف کبریائی و متکبر بودن را برای خودش به کار میبرد، اما انسان را به شدت از آن منع می کند. پس لازم نیست که هر صفتی کهخداوند داشته باشد، پیامبر هم حتما داشتهباشد.
.
ما از مقام پیامبر صحبت میکنیم ،
و به آنمیگوییم "نور عظمت " ، وقتی خداوند امر و قرآن را در شب قدر نازل کردند
:
مقام پیامبر را باید از روی قران فهمید. قران میفرماید رحمة للعالمین و سراج منیر و اسوة حسنه و... و نمی فرماید نور عظمت. لطفکنید که تعبیراتتان دقیق باشد.
.
به نظر من قرآن و کتاب یک حقیقت بود ، نه صرفا نوشته ها و لغاتی کهانسان ها مکلف بودند به آنها عمل کنند ، بلکه انسان ها مکلف بودند به روح قرآن کههمان پیامبر خداست ،
.
عمل کنند ،
به نظر من هم-با توجه به قران – باید علاوه برکتاب هدایت، نمونه و شاهد عینی هدایت –پیامبر- نیز باشد تا حجت بر مردم تمام شود. انسانها هم مکلف بودند که به قرآن عمل کنند و زندگی پیامبر را ببینند و عمل خود به قرآنرا با زندگی او تطبیق دهند.
منتها قران برای این که در زندگی ما عملی شود ، باید عامل آن موجودباشد ، و روح آن که خود پیامبر خدا بود ، در قرآن اختلاف و پراکنی نیست ، علم هستچون از وجود احد خدا نازل شده باید مثل خود خدا یکپارچه باشد ، و باعث رفع اختلافو آراء مختلف باشد
.
.
قرآن کتاب هدایت و اوامر خداوند بود ، ولی برای ظهور قرآن نیاز به یکشخصیت و انسان و جسم مادی است تا آن حقیقت در هر لحظه زنده و عامل به آن و موید انباشد که آن شخص ظهور کرده ی پیامبر در زمان خودش بود ،
.
در واقع مقام پیامبر یا نور عظمت ، ظهوری که در این دنیا پیدا کرد بهاسم و شخص پیامبر ، محمد (ص) بود
، که در بین مردم غذا میخورد ، مثل ما میخورد و میپوشید ، و مثل مادچار حوادث عمر و مرگ میشد ،
برای همین قرآن اشاره میکند به اینکه می پرسیدندچرا
ازملائکه یا فرشتگان مجرد برای ما رسولی نیامد و شخصی مثل خودمان پیامبر شده است ؟ولی حکمت خدا ایجاب میکند که ما به ظهور شخصی مثل خودمان نیاز مندیم ، و فقط با آنمی توانیم هدایت شویم
......................................................
.
ولی مقام پیامبر یا نور عظمت از اول که حضرت آدم پا به عرصه ی خلقتگذاشت ، وجود داشت ،
یعنی این مقام به شکل حضرت آدم تجلی پیدا کرد
..
.
و اون هم مثل بقیه انسان ها خورد و پوشید و مرگ هم سراغش اومد ،
ولی خداپیوسته رسولانی در هر زمان داشت ، که حجت خدا روی زمین بودند ، بعد از مرگ هرپیامبری ، پیامبر دیگر برانگیخته میشد ، و در واقع تجلی همان مقام بود
.
.
اگر خدا میخواست میتوانست به آن عمری طولانی ببخشد ، ، یا این که فرشتگانیرو بفرسته ، ولی همیشه برای
اتمام حجت و سیر ما لازم بود حجتی روی زمین باشد که شبیه خود انسانباشد و مانند او رفتار کند تا همه از او الگو بگیرند ، و در سیر خود به بهترین روشو راحت ترین وسیله تمسک بجویند
...
.
و پیوسته با توجه به سیر ی که انسان در تکامل خود در طول تاریخ وجودداشت پیامبرانی می آمدند ، و به طریقه های مختلف ظهور داشتند
..
.
این مقام با توجه به شرایط ، در مقام هایی مثل امام ، یا پیامبر یاالواعزم ظهور میکرد ،
تا این که در مقام ظهور
اتمام نبوت ، و تجلی وحی کامل ترین دین ، در شخصیت حضرت محمّد تجلییافت
.
پیامبران(ع) همیشه پیشرو عمل به هدایت الهی درزندگی شخصی و هدایت مردم بوده اند. پیامبران اولوالعزم آنهایی بوده اند که رسالتبیشتری داشته اند. امامان نیز انسان های بزرگی بوده اند که به پیروی از پیامبران ابتدابر علیه نفس خود قیام نموده و پس از پیروزی با دشمنان بیرونی انسانیت نیز مبارزهکرده اند.
.
ولی مقام نور عظمت یا جامع اسماء الهی یا واسط فیض و هدایت خداوند ،
الان هموجود داره ، و چون این عالم ماده هم وجود داره و ما توش هستیم ، پس باید کسی باشهکه مجسمه و عین شخصیت و ظهور و تجلی شده ی اون مقام باشه ،
دو حالت دارد:
یا پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر بوده و پس از ایشان دیگر شریعتی نخواهد آمد و بر کسیوحی نخواهد شد—اگر اینطور باشد تنها منبع هدایت مردم تا قیام قیامت قرآن خواهد بودبه علاوه ی سنت قطعی پیامبر که با قران تناقض نداشته باشد. و هر کس همت کند و نیتشرا خالص کند و صادقانه در این راه گام بردارد می تواند رهبر جامعه شده و مردم رابا هدایت قرآنی حیاتی دوباره ببخشد، و این رهبری به فرد خاص یا افراد خاصی تعلقندارد.
یا پس از پیامبر نیز وحی می شود و با وحی افرادخاصی تربیت می شوند که دین آلوده به خرافات را تبیین نموده و مردم را هدایت کند وحجت بر مردم تمام شود.
واقعیت این است که بر اساس آیات قران پس از فوتپیامبر دیگر بر کسی وحی نمی شود.
پس فیض و منبع هدایت الهی الان نیز وجود دارد و آنقران است. همانطور که خدا در قران می فرماید: "
و من قبل هذا کتاب موسی اماما"
یعنی قبل از این کتاب(قرآن) کتاب موسی امام ورهبر و مایه ی هدایت مردم بود، پس الان قران امام است.
.
البته لازمه در معانی تجلی خیلی دقت کنیم ، مثالی میزنم ، "شما" هیج جا "وجود واحدتون" نیست ، یعنی از نظر مکانی نمیتونی بگیوجود من اینجاست یا بالاست یا پایینه یا چپه یا راسته ، بلکه شما ، چیزی که ازخودتون میبینید جسم شماست ، این جسم شماست که در مکان خاصی "تجلی" کرده، همینطور خیال شما در عالم رویاتون تجلی پیدا کرده ، همینطور حرکت دست ها وکارهاتون به نوعی "تجلی" فکر شماست ، و فکر شما هم تجلی عقل و بالاترروح
شماست ،ولی شما نه جسمتون هستین نه خیالتون ، نه فکرتون و نه روحتون ، هیچ کودوم بهتنهایی نیستید ، حتی یک مجموعه از انها هم نیستید ، بلکه شما فقط
یک"وجود واحد" هستین به نام "مصمم
"
، که اگه بخوایین از چشم جسم استفاده کنید ، فقط با این اسلحهیکسری اعتباریاتی به نام "جسم " رو میتونین مشاهده کنین ، و اگه فقطبخوایین صرف نظر از دید های دیگه فقط ذهنتون رو میبینید به طور کلی به عینک ها وذره بین هایی نیاز دارین که با اون دید مجبورین برای درک بهتر خودتون رو بخش بخشکنید ، ولی هیچ یک از این شناخت ها شناخت کامل "من " واحد شما نیست ،بلکه من شما هیچ وقت قابل بخش یا جزء نیست ، بلکه اشکال از دید و گیرنده ی شماستکه برای درک نیاز به دیدن آثار و تجلیات مختلف دارین
.
آقا مجتبای گل، حقیقت این است که برای شناختانسان نسبت به هستی و خدا و خودش و جهان اخرت و برای اینکه انسان بتواند در مقابل شناختیکه کسب می کند تصمیم گیری و موضع گیری درستی داشته باشد، خداوند به او قوه ی کسبعلم و اراده داده است. سه جزء اصلی قوه ی کسب علم "بصر" و"فواد" و سمع هستند. تمام قوانین تجربی حاصل بخش کوچکی از قوه ی بصرهستند. تمام استدلالت منطقی و فلسفی حاصل کار بخش کوچکی از قوه ی فواد یا قلبهستند و قوه ی سمع هم نیروی اطاعت و پذیرش سخن از افراد متخصص را برای انسان فراهممی کند. مثلا من که جراحی اعصاب داشته باشم، هرچند خودم کوچکترین مطلبی نسبت به آنندانم اما با دیدن انسان هایی که به فلان متخصص مراجعه کرده و بهبود یافته اند،اطمینان می یابم که خود را به تیغ جراحی او بسپارم. نیروی سمع در مورد تسلیم شدننهایی به وحی و برنامه ی الهی پس از اینکه انسان شواهد را دید، نقش عمده دارد. جزاین سه طریق هیچ راه دیگری برای کسب شناخت نسبت به هیچ چیزی وجود ندارد.
.
بنابر این وجود قرآن نشون دهنده ی وجود شخص عامل قرآن و روح اون هست ،و روح قرآن روح یکپارچه و مقام جامع اسماء خداست ، که به شکلی در این دنیا تجلیکرده باشد ، قرآن ممثل و عامل باشد ، و چون پیامبر هم می بایست در مقام نبوت وهدایت مردم مثل انها باشد ، پس مثل بقیه هم به رحمت خدا پیوست ، و مرگ را چشید ،
قران نمی فرماید چون من هستم پس وجود شخصعامل به من نیز در تمام دوره ها قطعی است. اصلا در قران می فرماید: " ثماورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم من ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهمسابق بالخیرات باذن الله...". می فرماید که پس از پیامبر کتاب هدایترا در دست کسانی قرار می دهیم و کسانی را مسئول اجرای آن می کنیم که از میان آن هاافرادی هستند که به خودشان ظلم کی کنند و افرادی هستند که میانه رو هستند و افرادیهستند که با اذن خدا در عمل به مفاد و مفاهیم آن سبقت می جویند. اولا مقدار و نسبتهر کدام معلوم نیست. دوما با توجه به این آیه سابقین بالخیرات باذن الله، می تواندهر کسی باشند که نیت خود را برای خدا خالص گردانیده و تمام سعی و تلاش خود راانجام می دهند که به قرآن و سنت قطعی عمل کنند، و فقط شامل افراد خاصی نیستند کهمورد نظر شما هستند(هر چند انسان های بزرگواری هم باشند).
.
و بعد از آن این مقام نور عظمت ، به صورت شخص دیگری ظهور و تجلی کرد ،و چون این مقام واسط
فیض الهی
، در آن زمان تجلی
ولایت وسرپرستی آ بیشتر دیده شد
به عنوان ولی خدا و مقام ولایت شناخته شد
،یعنی هم نبوت و هم ولایت از یک مقام ونور بودند منتها به اقتضایزمان ، یکی نماد نبوت شد یکی نماد ولایت شد ،
نشد آقا مجتبا!
گفتیم که اگر عامل هدایت یافتن پیامبر در عالیترین مرتبه ی خود، وحی است، باید خواه ناخواه بپذیریم که بعد از پیامبر وحی وجودندارد و نخواهد داشت و عامل هدایت فقط قران است و سنت قطعی پیامبر.
اگر هم عامل هدایت پیامبر در عالی ترین مرتبه یآن عمل به قرآن است، -که به نظر من همین است- بقیه یهم می توانند به آن عمل کنند واز زندگی پیامبر هم سرمشق بگیرند. پس لزومی ندارد که فرد یا افراد خاصی در نظر گرفته شوند که هدایتفقط از کانال آنها ممکن باشد و اصلا این با آیات قران متناقض است.
لطفا مطالب مرا هم با دقت بخوانید و اگر قابلقبول نیستند، دلیل ارائه دهید، زیرا نمی شود فقط بر اساس آنچه که دلمان می خواهدچیزی را بپذیریم یا رد کنیم. در مورد ولی و ولایت توضیح دادم. اگر توضیحاتم نارسایا اشتباه است، بگویید تا بحث کنیم وگرنه دیگر برای مفاهیمی همچون ولایت در غیرجای خودش کاربرددرست نکنید.
.
و هنوز هم این مقام هست ، و تجلی این مقام در عالم ماده به صورت یکانسان وجود دارد ، و هر کس او را نشناسد ، از هدایت الهی محض و حق محض برخوردار نیست،
لذا همحق محض وجود داره ، هم قرآن عامل ، و هم قرآن زنده ، و هم واسط فیض الهی ،
و در هرزمانی ، حتی زمان هایی که پیامبر نبوده است این مقام به صورت حجة الله در عالمماده نمود پیدا میکرده است
.
.........................................
ولی حتمااحتمالا در باره ی مفهوم تجلی ، نزول و یا ... باید بیشتر توضیح بدم
.
کلن درک ما از پیامبر یک مقام است ، این مقام همیشگی و دارای جامعیتاسماء خداون و مقام واسطه ی فیض است ،
و هدایتتکوینی و هدایت تشریعی همه ی پدیده ها به سمت مقام اوست
.
.
ولی خود این مقام هم یک تجلی از خدا بیشتر نیست ، منتها کامل ترین وجامع ترین تجلی
...
باز هم تاکید می کند که لطفا به مطالب با دقتبرخورد کنید. خودم هم سعی می کنم که از این به بعد دقت بیشتری داشته باشم. بحث راهم از این بیشتر پراکنده نکنیم. و اگر مایلید روی همیط مطلب خاص بحث کنیم. مستدلبحث کنیم و اگر حقی مطرح شد قبول کنیم. برادر عزیزم امیدوارم سعادتمند باشی. تو هممرا دعا کن