کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
4fvfcja

این سوال رو از دیدگاه های دیگه هم میشه جواب داد ، که تا هنوز از ذهنم نرفته میگم ،

این سوال با این سوالها متناظره و تقریبا شاید یه جواب داشته باشه :

این که مثلن هدف مقدس جان تو چرا "گربه "17 نشدی ؟ چرا هدف مقدس شدی ؟
من چرا غیر من نشدم ، و من شدم ؟ و سوسک نشدم ؟
من چرا معلول نشدم و سالم شدم ؟
چرا اون کودک معلول شد و سالم نشد ؟

خدا توی قرآن میگه (که آیه اش رو یادم نیست ) ، ما بار امانت "انسان " شدن رو به آسمان ها و زمین عرضه کردیم " ولی اون ها قبول نکردن ، ولی موجودی که عجول و ظالم بود ، پذیرفت و ما اون رو به انواع مختلف آزمایش کردیم .

این آیه با آیات دیگه هماهنگه ، نشان دهنده نوعی "بودن" و وجود ما توی قبل از آفرینشمون بوده و این که اختیار داشتیم ، چون خدا میگه ما از انسان عهد و میثاق گرفتیم که فقط خدا رو بپستند و شرک نورزند.

روی همین حساب یه دیدگاه میگه که ما این نوع زندگی ها ی خودمون رو از قبل انتخاب کردیم ، انسان شدنمون نشون دهنده بالا بودن ظرفیت و وجودمون بوده ، ولی معلول شدن یا نشدن رو نمیشه فهمید ؛ مثلن چه بسا زندگی این کودک معلول نیاز به صبر و ظرفیت بالایی داشته و کسی که این رو قبول کرده ظرفیت بالایی داشته و انتخاب بزرگی کرده با شه و مسولیت سنگینی رو به دوش کشیده ، و شاید تاثیرش توی عشق ورزی و رسیدن خودش به کمالش و همینطور کمک به کمال بقیه خیلی بیشتر از ما افراد سالم باشه .

............................................................................................................................

در با ره ی درد و رنج هم بیشتر توضیح میدم ، مثلن اصحاب امام حسین که عاشقش بودن ، حاضر بودن 70 بار گرسنگی و تشنگی و طعم مرگ رو برای خدمت بهتر و رضایت امام انجام بدن ، این همون عشقیه که میگم با درد همراه میشه ، و اصولن درد مهم نیست و به طرز برخورد طرف بر میگرده ،

ولی مثلن ما که دچار بند خودارض.. شدیم شاید بیشتر طعم "رنج " رو کشیدیم ، طعم اسیر شدن به یه عادتی که دوست نداریم با اون از خدا دور بشیم و وابسته به این عادت بمونیم ، به نظر من این رنجه ، ولی همین برای ما به یه فرصت تبدیل شده ، ما توی این شرایط شاید خیلی بیشتر از انسان های عادی که دچاز این عادت بد نیستن به بهتر کردن رابطمون با خدا فکر میکنیم و میخواییم بجای دور شدن بش نزدیک تر بشیم ، این چیزیه که حداقل خود من عملن تجربه کردم ، حالا توی این مسیری که داریم سمت کمالمون و ترکمون از این گناه پیشرفت میکنیم ، "رنج" داره به "عشق " تبدیل میشه ، و این فرصتیه که فقط ما داریم ، ما که "مبتلا" شدیم (انت المعافی و انا المبتلا )

.......................
پس حتی میشه حسرت کسر اون و شرایط اون رو خورد ، شرایطی که گاهی فوق العاده برای کمال فراهمه ،
همین طور در درجه ی اول اون داره سمت اهداف افرینش خودش میره ، ممکنه باعث بشه ما آزمایش بشیم و حتی توی رشد و اصلاح ما تاثیر داشته باشه ، ولی این پای خودش نوشته میشه ، و اگه به یه دیدگاهی هدف آفرینش رو "عشق" و خدمت به خلق بدونیم ، شاید اون فرصت ها و زمینه هایی داره(برای اصلاح میحط اطرافش و خودش و دنیای اطرافش ) که ما نداریم و تاثیرش بیشتر از تاثیر ما توی اصلاح این دنیا باشه ، و امام زمان هم نزدیک تر به کسیه که توی اصلاح این دنیا بیشتر تلاش میکنه و ...
خوب الحمدلله

آقا مجتبي مطالعه خيلي خوبي دارن
خدا رو شكر روز به روز به افرادي كه به سوالاتمون جواب بدن بيشتر ميشن.
دو نكته خيلي ساده اي هم در جواب هدف خانم عرض كنم.
يكي اينكه معيار سنجش ما عقل و تفكر محدود خودمونه كه شعور ظاهري ماست و فهم و شعور خداوند بي نهايته و آنچه خداوند ميداند عين حقيقت و واقعيت توام هست در حالي كه ما واقعيت ها رو ميدونيم ولي ممكنه از حقيقت غافل باشيم(بدليل علم محدود و اكتسابي). ببينيد خدا به هر كسي ظرفيت مخصوص به خودش رو داده. اون شخصي كه معلول به دنيا مياد حتما ظرفيت پذيرش اين معلوليت رو داره. ضمن اينكه خدا استعدادهايي در درون افراد بالقوه قرار داده كه اينها ممكنه در شخص سالم بروز پيدا نكنه ولي در شخص معلول بروز كنه و شكوفا بشه و بالفعل بشه. وقتي خدا نعمتي رو از كسي گرفته و در ظاهر اون شخص مشكل داره دليل اين نيست كه ما مشكل نداريم چه بسا استعدادي هم در اون شخص باشه و يا كارايي روحي يا حتي فيزيكي در اون فرد باشه كه در ما نيست، اما چون ما فقط ظاهر رو ميبينيم فكر ميكنيم كه خدا عادل نيست نعوذ بالله.در اين مورد تمام منظور من اين هست كه ما نبايد با ظرف خودمون معلوليت ها و رنجها رو ميزان و ترازو كنيم. چرا كه فقط خدا عالم هست كه اون شخصي كه غني هست بيشتر مشكل داره و زجر ميكشه يا اوني كه فقير هست.
اين ما هستيم كه با ديدن اين مسائل فكر ميكنم نعوذ بالله خدا عادل نيست. مثلا فرض بفرماييد خدا همه رو يك دست زيبا ميافريد بطبع اون بايد سليقه ها رو يكسان ميافريد حالا در اين شرايط چطور ميشه كه كسي رو آزمود تا به سرمنزل مقصود برسه. تا خودش رو محك بزنه در حقيقت ابتلائات خداوند محل محك ماست كه مشخص بشه چقدر به او نزديك ميشيم و يا دور خدايي نكرده. مثلا غني و فقير رو در نظر بگيريد اگر همه غني بودند ديگه فقيري نبود كه خدا به واسطه فقر اونو امتحان كنه كه آيا اين فرد تحمل داره و از نور به سمت ظلمات ميره دزدي ميكنه يا نه زير سايه حكومت نور ميمونه. حالا اون غني رو هم به همين شكل آيا اين غني وقتي از مال دنيا غني شد آيا زياده خواهي ميكنه يا از اين نعمت ها به ديگري هم عطا ميكنه.
حالا اين سوال پيش مياد كه خوب آخه اين داره زجر ميكشه ولي اون لذت ميبره.
جواب اين سوال رو هم اينطوري ميدم:
باز هم شما رو ارجاع ميدم به مورد اول به اين نحو كه اين ما هستيم كه در ظرف عقل خودمون فكر ميكنيم كه فقر كسي ظلم به اون شخصه(البته در مورد خدا داريم بحث ميكنيم). چه بسا شخصي اينقدر گرفتار پول باشه كه صبح بره بيرون جون بكنه و فقط تو گرما و سرما كار كنه تا 10 شب بياد خونه رو تخت 12000 دلاريش بخوابه، صبح روز بعد ساعت 8 روز از نو روزي از نو. اين فرد بيشتر از اون فقير زجر ميكشه. ولي همين فرد اگر قانع باشه و نصف روز كار كنه باز هم همون مقدار لذت رو از زندگي ببره و به ديگران انفاق كنه. در عين حال اون فقير كه خيلي گشنه هست ميتونه نصف روز كار كنه و خداوند روزي اون فرد رو هم خواهد رسوند چون خودش گفته روزي رو ما ميرسونيم. البته بعضي از فقر ها ناشي از گناهان ماست مثلا همين خ.ا براي آدم متاهل روزيشو كم ميكنه. يا ظلم به پدر و مادر روزي رو كم ميكنه و انسان رو بدبخت ميكنه... اينا رو هم در نظر بگيريد... همين فقري كه ناشي از فحشا هست كه سنت خداوند بر اينه كه فحشا روزي خانه رو كم كنه... يا اين رو هم در نظر بگيريد گاهي هم خدا با فقر انسانهاي خيلي با ظرفيت رو آزمايش ميكنه... گاهي خداوند با فقر كسي رو تنبيه ميكنه و به راه راست هدايت ميكنه و تو قران چندين بار فرموده: باشد كه به راه راست هدايت شويد...

و البته اينكه خداوند براي كساني كه در راه حق كشته ميشن (فلا تحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون) و به ناحق كشته ميشن ولي با ايمان از دنيا ميرن اجري اخروي قرار داده رو نميشه انكار كرد. اين دنيا زوال پذيره و اون دنيا ابديته و براي هميشه قراره اونجا بمونيم. ما اينجا همه سختي ميكشيم. ما فكر ميكنيم فقط اون معلول يا فقير سختي ميكشه اين دنيا دار قرار نيست كه بخواهيم ازش لذت ببريم اين دنيا زوال پذيره چون ماده هست. و اين روحه كه بايد به سرمنزل برسه حالا چه معلول باشه و فشار معلوليت داشته باشه يا معلول نباشه و فشارهاش از جنس معلوليت نباشه مثلا از جنس مسئوليت باشه. خود شما هدف خانم يكم فكر كني ميبيني دغدغه هايي داري كه كمتر از اون معلول نيست و شايد اون معلول خيلي راحت تر از تو با مشكلش كنار مياد. البته شايد.

با اين اوصاف ميشه ديد كه ما فقط با عقل خودمون و بررسي منطق قرآن هزاران دليل عقلي براي اينكه دلايل زيادي وجود داره كه انسانها با هم فرق كنن. حالا چه برسه به شعور لايتناهي خداوند كه همه چيز رو ميدونه و به حال همه در همه حال واقفه و عدل خداوند هيچوقت از بين نميره. اين عدل خدا نيست كه ناقصه اين ظرف شعور ماست كه كامل نيست و دليلش هم اينه كه اساسا عقل انسان محدود به شعور ظاهريه و اين شعور باطنيه انسانه كه در سايه رشد ميتونه به درجاتي از شعور خداوند نزديك تر بشه.
بچه ها من خواهشم اينه بحث رو پراكنده نكنيم. بحث رو تو مقوله ي توحيد ادامه بديم.
شما هم هدف خانم خواهر من، نرو، بمون و اين بحث ها رو ادامه بده و سعي كن بچه ها رو هم تبليغ كني بيان. حتي سعي كن جواب پرسش هاي بچه ها رو شما هم بدي و منتظر نقد باشي. يه روزي ميرسه ميبيني كلي معلومات داري و ديدت نسبت به دنيا عوض شده. يه روزي ميبيني خيلي راحت تر ميتوني با گناه نكردن كنار بياي يا متوجه ميشي كه ديگه دغدغت فقط گناه نكردن نيست بلكه عطش داري بيشتر خدا رو بشناسي. من پشت سر اين پست مقدمه توحيد كتاب آقاي شهيد مطهري رو خلاصه نويسي ميكنم.

در عين حال همين جا به اين موضوع اشاره ميكنم كه شما هم در اين رابطه اگر حرفي داريد بيان كنيد.
مقدمه كتاب شهيد مطهري شامل سه مقدمه در اين مورد هست كه ما به دنبال چه نوع خدايي هستيم؟ يعني اصلا حالا كه ما ميخواهيم خدا رو اثبات كنيم، خود صورت مسئله چيه؟
به نظرتون چه جور خدايي رو قراره اثبات كنيم. البته خيلي زود شروع به جواب نكنيد خلاصه اي كه من براي مقدمه مينويسم رو بخونيد بعد شما هم نظر بديد. البته بعدا كتاب رو تهيه ميكنيم و مشخص ميكنيم كه تا كجا قراره ادامه بديم.
بسم الله الرحمن الرحيم

طرح بحث
مقدمه اول:
بحث ما درباره توحيد - يعنی ايمان به خدا و يگانگی خدا - است . می‏دانيم‏ كه سرسلسله تمام عقايد دينی اعتقاد به توحيد و اعتقاد به خداست . حالا ما در اينجا می‏گوييم اعتقاد به خدا و توحيد ، هر دو را يك جور می‏گيريم ، ولی بعد توضيح خواهيم داد كه آيا اعتقاد به خدا و اعتقاد به يگانگی خدا دو مسأله جدا از يكديگر است يا اين دو مسأله توأم با يكديگر است و اعتقاد به خدا و يگانگی خدا از يكديگر جدايی پذير نيست . سرسلسله تمام‏ معتقدات دينی ايمان به خداست.
در كلمات حضرت امير هم هست : « اول الدين معرفته » اول دين ، آغاز دين ، پايه دين ، ريشه دين‏ خداشناسی است . قرآن كريم تعبيری دارد ، می‏گويد :
« الذين يؤمنون بالغيب » . تفاوت مردمانی كه معتقد به اديان هستند و افراد بي دين و تفاوت "افراد الهی " و "افراد مادی " همين يك كلمه است : ايمان به‏ غيب . غيب يعنی نهان ، يعنی حقايقی كه ظاهر نيست يعني مستقيما محسوس و ملموس نيست . قرآن در جاهايی‏ كلمه " غيب " را در مقابل " شهادت " گذاشته است كه همان معنای " حضور " است . اين موجوداتی كه ما الان داريم آنها را می‏بينيم و حس‏ می‏كنيم و لمس می‏كنيم اينها در عالم طبيعتند . عالم طبيعت را روی همين اصطلاح‏ قرآن " عالم شهادت " ناميده‏اند . يك نفر " الهی " با " مادی " در طبيعت اختلاف ندارد ، يعنی يك نفر الهی منكر طبيعت نيست ، طبيعت را او همان‏طور می‏شنا سد كه‏ يك نفر مادی می‏شناسد ، ولی يك نفر الهی علاوه بر طبيعت به‏ غيب و نهان هم معتقد است يعنی هستی و وجود را منحصر به مشهودات و محسوسات نمی‏داند ، به وجود نامحسوس و وجود غيبی هم‏ اعتقاد دارد كه البته سرسلسله امور غيبی همان‏طور كه عرض كردم خداست. بعد از ايمان به خدا ايمان به ساير موجودات غيبی و به تعبير قرآن "ملائكه " پيدا می‏شود . اعتقاد به وحی كه خودش غيب ديگری است پشت سر اين پيدا می‏شود. بعد اعتقاد به معاد كه يك غيب ديگری است پيدا می‏شود. همه اينها غيب و نهان است.
اين را عرض كرديم برای اينكه يك طرز تفكر غلطي در ميان اروپاييان رايج شده كه طرز تفكر را اين‏جور تقسيم می‏كنند:

می‏گويند بعضيها ماترياليست هستند و بعضی‏ ايده‏آليست.
ماترياليست كيست ؟
كسی كه معتقد است به وجود ماده ، و وجود روح را يعنی هر چه كه غير مادی باشد - منكر است.
ايده‏آليست كيست‏؟
كسی كه معتقد به وجود روح است ولی وجود ماده را منكر است.
معلوم‏ است كه اين يك حرف سخيفی است. مگر ميشود به روح معتقد بود و منكر امور مادي شد (جل الخالق- 1744337bve7cd1t81جدا چه حرفهاي مسخره اي بعضي ها ميزدن ها - محض تفريح بود- بقيشو بخونيد ) و البته بديهي است كه صورت صحيح بحث بايد اينگونه باشد كه آيا هستی محدود و محصور است به عالم شهادت و طبيعت و محسوسات يا عالمی غير از عالم محسوس و عالم طبيعت و عالم شهادت وجود دارد؟
طرح مسأله
در مقدمه اين بحث ، ما بعضی از مطالب را بايد حتما ذكر كنيم ، اگر ذكر نكنيم به نتيجه نخواهيم رسيد يا دير به نتيجه خواهيم رسيد.
يكی از آنها اين است كه مسائل از نظر پيدا كردن راه حل بر دو قسم است:

1- بعضی‏ مسائل ، اشكال در پيدا كردن راه حل است به اين معنا كه طرح مسأله خيلی‏ ساده است و همه افراد در طرح مسأله يك‏جور فكر می‏كنند ولی بحث در پيدا كردن راه حلش است ، مثل مسائل ساده رياضی ، يك مسأله را وقتی طرح‏ می‏كنند ، دو تا دانشجو يا دانش‏آموز كه مسأله را طرح می‏كنند يك جور طرح‏ می‏كنند ، طرحش خيلی ساده است ولی يكی از آنها راه حلی برايش پيدا می‏كند ، ديگری راه حل پيدا نمی‏كند.

2-بعضی از مسائل - كه معمولا مسائل فلسفی از اين قبيل است اشكال عمده در طرح صحيح خود مسأله است كه مسأله از اول صحيح طرح شود و اغلب مسأله به‏ صورت صحيحی طرح نمی‏شود و اشكالاتی هم كه پيدا می‏شود. يعنی يك شخص از اول مسأله را به يك شكل ناصحيحی طرح می‏كند، بعد هم بيست سال رويش كار می‏كند به نتيجه‏ای نمی‏رسد چون از اول صحيح‏ طرح نكرده. (مثل اينكه بگي راديو تصوير آنالوگ پخش ميكنه يا ديجيتال4fvfcja؟ بعد بيست سال روش مطالعه كني)

زحمت در اين‏ است كه انسان مسأله را آن جوری كه هست از اول خوب در ذهن خودش طرح‏ كند . اگر بتواند مسأله را خوب طرح كند ، بعد پيدا كردن راه حلش برايش‏ آسان است ، لغزشگاهش همين است كه آن را صحيح طرح نكند ، بعد هم يك‏ عمر معطل می‏شود ، آخرش هم به جايی نمی‏رسد ، و اين مطلب درباره توحيد فوق‏العاده صادق است . هدف از اين بحث در مقدمه اين است كه ما اين مسأله را از اول صحيح طرح‏ كنيم و همه اشتباهات ، ايرادها ، اشكالها و شبهه‏ها هم روی همين‏ است كه تصور افراد از اين مسأله تصور صحيحی نيست.

البته ما بعد توضيح می‏دهيم ولی از همين جا يك مطلبی را توجه بفرماييد:

ممكن است در ذهن بسياری از اشخاص اين حرف بيايد كه آقا شما می‏گوييد توحيد فطری است ، هر كسی به حكم فطرتش آن را دريافت می‏كند ، اگر توحيد فطری می‏بود افراد بشر درباره‏اش اختلاف نمی‏كردند ، پس چرا بشر هميشه در دنيا اين جور بوده است كه دو اردو را در اين مساله تشكيل می‏داده است :
1-اردوی موحدين
2- اردوی منكرين
الان هم اگر شما برويد سراغ دانشمندان درجه‏ اول دنيا ، می‏بينيد تقسيم می‏شوند به دو دسته
1-بعضيها خدا را قبول دارند
2- بعضيها خدا را قبول ندارند
پس فطری نيست ، يك‏ مسأله بسيار بسيار معضل غير فطریست

جواب ما اين است‏ كه مسأله توحيد مسأله سهل و ممتنع است . اگر كسی به نحو صحيحی اين مسأله‏ را طرح كند ، در تصديق آن ترديدی نمی‏كند ، مردد نمی‏شود . اشكالات همان‏ دانشمندان درجه اولی كه شما می‏گوييد ، وقتی كه وارد بحثشان می‏شويد، می‏بينيد يك چيزی را پيش خودشان فرض و تصور كرده‏اند و اسم " خدا " را روی آن گذاشته‏اند ، بعد همه شكها ، و شبهه‏ها و ايرادها را روی همان‏ مفروض خودشان ( بنا ) كرده‏اند.
خوب ، ممكن است شما بپرسيد كه اين مساله توحيد را مگر دو جور يا بيشتر می‏شود طرح كرد ؟ و اگر چگونه طرح كنيم به اشتباه می‏افتيم و چگونه طرح كنيم به اشتباه نمی‏افتيم ؟ اين را من با يك مثال توضيح می‏دهم:
ببينيد ، ما می‏خواهيم وجود خدا را اثبات كنيم ، ببينيم خدا هست يا نيست . اشيائی را كه می‏خواهيم هستی و نيستی آنها را اثبات كنيم از اول‏ بايد بدانيم دوجورند:
1-يك وقت هست كه ما در مقام اثبات موجودی از موجودها به عنوان يك جزء از اجزای عالم هستيم . فرض كنيد افرادی كه‏ درباره عناصر بحث می‏كنند كه عدد عناصر چقدر است ، می‏گوييم فلان عنصر را فلان دانشمند كشف كرده . هر عنصر از عناصری كه در اين عالم هست يك جزء از اجزای اين عالم است . يا درباره ستارگان می‏گوييم فلان ستاره را فلان‏كس‏ كشف كرده. اين ستاره جزئي از اجزاي عالم است.
2-يك وقتي هم هست كه ما وقتی درباره اثبات وجود يك چيزی بحث می‏كنيم ، آن چيز شيئی در كنار ساير اشياء نيست ، آن شی‏ء اگر باشد ، با همه اشياء و در همه اشياء هست‏ و اگر نباشد در هيچ جا وجود ندارد. شايد ميپرسيد چطور ؟ حال مثال عرض می‏كنم :
می‏دانيد كه يكی از مسائلی كه علما و فلاسفه از قديم الايام درباره آن‏ بحث كرده‏اند مساله زمان است كه آيا زمان وجود دارد يا وجود ندارد . عده‏ زيادی معتقد بودند كه اساسا زمان وجود ندارد ولی البته عقيده اكثر هميشه‏ اين بوده كه نه ، زمان وجود خارجی دارد . اگر كسی بخواهد اين‏جور در جستجوی زمان باشد كه همين طوری كه مثلا يك ستاره شناس دنبال اين است كه‏ يك ستاره را در عالم پيدا كند در كنار ستاره‏های ديگر، بگويد برويم بگرديم ببينيم‏ يك چيزی به نام زمان در ميان موجودات عالم پيدا می‏كنيم يا پيدا نمی‏كنيم‏ ، اگر كسی اين جور در جستجوی زمان باشد، او اگر نابغه‏ترين افراد بشر باشد و ميليونها سال دنبال زمان بگردد زمان را نمی‏تواند پيدا كند ، بگويد مثلا ببينيم ما در زير يك ذره‏بينی می‏توانيم زمان را پيدا كنيم، در پشت‏ يك تلسكوپی می‏توانيم زمان را پيدا كنيم ، در يك لابراتوار در ضمن يك‏ تجزيه‏ای می‏توانيم زمان را پيدا كنيم . آدمی كه تصورش از زمان به عنوان‏ جزئی از اجزای طبيعت در كنار ساير اجزای طبيعت است ، تا ابد جستجو كند زمان را پيدا نمی‏كند . آخرش خسته می‏شود می‏گويد زمان وجود ندارد . مكان‏ را هم اگر كسی بخواهد اين‏طور جستجو كند از همين قبيل است . اما اگر كسی‏ از اول تصورش درباره زمان به اين نحو نباشد كه بخواهد يك جزء از اجزای‏ عالم را پيدا كند ، بلكه بخواهد يك جنبه از جنبه‏های عالم را پيدا كند ( قضيه فرق می‏كند ) . " يك جنبه از جنبه‏های عالم " يعنی اين موجوداتی كه‏ ما الان داريم می‏بينيم ، اين موجودات سه بعدی كه دارای طول و عرض و عمق‏ هستند ، آيا هر موجودی در متن واقع دارای يك امتداد و يك كشش ديگری به نام " كشش‏ زمانی " هست يا نه ؟ يعنی او زمان را جدا از اشياء ديگر جستجو نمی‏كند ، زمان را در اشياء جستجو می‏كند ، می‏خواهد ببيند آيا اگر زمان وجود داشته‏ باشد معنايش اين است كه بخشی از وجود من را زمان تشكيل می‏دهد ؟ بخش ، نه به معنی قسمتی از وجود من ، بلكه همين‏طوری كه طول و عرض و ارتفاع در خارج سه امر جدا از يكديگر نيستند . فقط يك فرضی است كه ما روی شی‏ء واحد می‏كنيم يك امتداد و يك بعد ديگری هم در من وجود دارد ، در آن گياه‏ هم وجود دارد ، در آن سنگ هم وجود دارد ، در خورشيد هم وجود دارد ، يعنی‏ عالم در متن واقع يك كشش بالخصوصی دارد غير از اين سه كشش طول و عرض‏ و ارتفاع كه نام آن كشش " زمان " است . اين‏جور اگر شخص بخواهد تصوری‏ از زمان داشته باشد ، ديگر زمان را به عنوان پديده‏ای در عرض ساير پديده‏ها جستجو نخواهد كرد ، بلكه می‏خواهد ببيند در پديده‏های طبيعت يك‏ جنبه‏ای كه بشود نام " زمان " روی آن گذاشت وجود دارد يا وجود ندارد .

پس ببينيد طرح يك مسأله چقدر تفاوت می‏كند . در باب خدا البته اين مثالی كه عرض كرديم صد درصد مثال منطبق نيست‏ چون بالاخره زمان بعد است ، خدا بعد نيست ، ولی در اين جهتی كه منظور ما بود مثال ، مثال رسايی است . اگر كسی در جستجوی خدا باشد به عنوان اينكه‏ يك موجودی جدا از همه موجودات ديگر و در ميان موجودات ديگر به نام خدا بخواهد پيدا كند ، بگويد مثلا سنگ هست ، خاك هست ، هوا هست ، آب‏ هست ، گياه هست ، اينها يك موجوداتی هستند ، در ميان اين موجودات يك‏ موجود ديگری هم هست به نام خدا ، فرقش فقط اين است كه او به چشم ديده‏ نمی‏شود ، اينهای ديگری به چشم ديده می‏شوند ، اگر كسی اين‏جور مسأله را طرح‏
كند از اول اشتباه كرده ، يعنی اصلا خدا راخدا تصور نكرده . اگر خدايی در عالم وجود داشته باشد او نمی‏تواند يك چنين وجود محدودی باشد در كنار ساير موجودات . او يك موجودی بايد باشد كه به تعبير قرآن كريم :
« و هو معكم اينما كنتم »
هر كدام از شما هر جا كه هستيد او با شما هست .
« هو الاول و الاخر »"
اول موجودات اوست ، آخر موجودات هم اوست .
از اين ديگر تعبير رساتری درباره خدا نمی‏شود پيدا كرد . وقتی می‏گوييم‏ خدا يعنی اول موجودات ، يعنی آن كه موجودات از او پيدا شده‏اند ، و آخر موجودات ( يعنی ) آن كه موجودات به او بازگشت می‏كنند . درباره آخرت‏ قرآن اين‏طور می‏فرمايد:

« يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن‏ الاخره هم غافلون »
اينها تنها ظاهري از دنيا را ميدانند و از آخرتشان
بيخبرند

بنابراين خداوند در اين آيات نسبت دنيا و آخرت را نسبت ظاهر و باطن حساب می‏كند . غرض اين‏ جهت است كه عمده مسأله‏ای كه درباب توحيد هست صحيح طرح كردن آن است .
يك مسائلی كه ما بايد بعد صحبت كنيم ، از حالا ولو به نحو اشاره عرض‏ می‏كنيم . ما چند تصور از خدا بايد داشته باشيم تا علاوه بر اينكه خدا را اثبات ميكنم به مرور خود اين تصور ها و فرض ها را هم اثبات كنيم:
1- « ليس كمثله شی‏ء » را انسان در تصور اولش از خدا بايد در نظر داشته باشد « ليس كمثله شی‏ء » يعني هيچ چيزی مانند او نيست، او مانند ندارد .
2- " سبحان الله "
3- " سبحان ربی العظيم "
4- " سبحان‏ ربی الاعلی "
5- « سبحان ربك رب العزه عما يصفون »
6- " الله اكبر "
اين مفاهيم را انسان در تصور اولی كه می‏خواهد از خدا داشته باشد بايد در ذهنش داشته باشد . خدا منزه است از توصيفاتی كه‏ اينها می‏كنند ، خدای من ، پروردگار عظيم من منزه است از توصيفی كه خود من می‏كنم . " الله اكبر " يعنی " الله اكبر من ان يوصف " يعني اينكه انسان‏ درباره موجودی بحث می‏كند كه از توصيف او عاجز است و خدا منزه است از هرگونه محدوديتی و از هرگونه نقصی.
7- « فاينما تولوا فثم‏ وجه الله » " رو به هر طرف‏كه بايستيد رو به خدا ايستاده‏ايد "

اين خاصيت آن موجودی‏ است كه جزئی از اجزای عالم نيست ، ذاتش بر همه اشياء احاطه دارد و او با همه اشياء هست ( « فاينما تولوا فثم وجه الله ») .

يك مثال ديگری هم اينجا عرض كنيم برای اينكه همين طرح مسأله كاملا روشن شود . مثال خوبی است : فرض كنيد شما درجايی ايستاده‏ايد و روبروی‏ خودتان را نگاه می‏كنيد می‏بينيد افرادی ، اشخاصی ، ماشينهايی ازجلوی شما دارند عبور می‏كنند و می‏روند . صد درصد داريد آن را می‏بينيد ( البته مثال‏ است ، حال شما در جهات مثال خدشه نكنيد ) . در ابتدا هم كه نگاه می‏كنيد ، اينها را اشخاص می‏پنداريد يعنی خيال می‏كنيد در اين جهت روبروی شما يك خيابانی هست ، يك بازاری هست ، افرادی هم در همانجا هستند دارند
حركت می‏كنند و می‏روند . يك كسی پيدا می‏شود می‏گويد آقا اينهايی كه شما داری می‏بينی نمی‏گويم غلط می‏بينی ، واقعا داری می‏بينی ، واقعا هم اشخاصی‏ می‏روند كه تو می‏بينی اما اينهايی كه تو می‏بينی يك سلسله صورتهايی است‏ كه حقيقتش در پشت سر تو قرار گرفته ، يعنی در مقابل تو آينه‏ای است ، تو آينه را نمی‏بينی ، آن يك آينه بزرگ و صافی است ، تو اينجا ايستاده‏ای و به پشت سر خودت توجه نداری ، از روبرويت می‏بينی خيابانی و ماشينی و آدمهايی دارند می‏روند ، خيال می‏كنی آنجا خيابان است ، اصل اين‏ پشت سر است . اين همان مثلی است كه افلاطون ذكر كرده . فرض می‏كند يك عده افرادی را كه در يك غار زندگی می‏كنند . می‏گويد يك افرادی را ما فرض می‏كنيم كه از اول عمرشان در يك غار بزرگ شده‏اند ولی ترتيبشان را اين جور قرار داده‏اند كه پشت اينها به بيرون غار است و رويشان به طرف عقب غار و در جلوی روی آنها هم يك ديواری هست . از مقابل در غار اشيائی و افرادی‏ می‏آيند می‏گذرند ، گاهی انسانهايی عبور می‏كنند ، گاهی حيوانهايی عبور می‏كنند . سايه اينها در آن ديوار روبرو می‏افتد . اينها هم آنها را نگاه‏ می‏كنند و چون از اول آن حقايق را نديده‏اند مسلم اين سايه‏ها را حقيقت‏ اصلی فرض می‏كنند ، تا بعد كه متوجه می‏شوند پشتشان به در غار است و اينجا يك آدمهايی عبور می‏كنند و اين سايه‏ها حقيقت است ، نه اينكه‏ حقيقت نيست ، اما حقيقتی است كه ظل حقيقت ديگر است ، سايه حقيقت‏ ديگر است . می‏گويد افرادی كه اين دنيا و حقايق اين دنيا را می‏بينند ابتدا اينها را اصل می‏پندارند ولی بعد كه به قول او افراد با عالم " مثل‏ " آشنا شدند می‏فهمند كه اين افراد سايه‏های آن مثالها هستند ، حقيقت‏ اينها در جای ديگر است . پس ببينيد ، در مثالی هم كه افلاطون ذكر كرده بحث در اين نيست كه در ميان اين سايه‏ها كه ما می‏بينيم يك سايه ديگر هم مثل خود اينها وجود دارد يا وجود ندارد ، بحث در اين است كه آيا اين سايه‏ها استقلال دارند يا سايه هستند .

پس منظور ما اين بود كه در مسأله توحيد ، اول ما جوری وارد مسأله‏ بشويم كه برای خودمان صحيح طرح كرده باشيم . ما می‏خواهيم اثبات وجود خدا بكنيم . خدا يعنی حقيقتی كه خالق و مبدأ و اول همه اشياء است ، حقيقتی‏ كه بازگشت همه اشياء به سوی اوست ، حقيقتی كه نامتناهی و نامحدود است‏ و هيچ محدوديت زمانی ، مكانی ، غيرزمانی و مكانی نمی‏پذيرد . ما در مقام‏ اثبات يك چنين مطلبی هستيم .

پايان مقدمه اول
بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه دوم:
آيا وجود خدا اثبات پذير است ؟


در دنيای امروز نظريه اي بوجود آمده است مبني بر اينكه مسأله خدا برای بشر قابل حل نيست . نه اينكه وجود خدا را انكار می‏كنند
، بلكه می‏گويند مسأله خدا برای بشر قابل حل‏ نيست ، بشر قادر نيست كه وجود خدا را اثبات كند و همينطور قادر نيست وجود خدا را نفی كند . اينها ، هم به منطق الهيون اعتراض دارند و هم به منطق‏ ماديون.
می‏گوييم چرا ؟
می‏گويند:
برای اينكه ابزار تحقيق در اين مسأله به‏ بشر داده نشده و بشر فاقد اين ابزار است. آن ابزاری كه برای تحقيق‏ به بشر داده شده است، حواس است و بشر فقط قدرت دارد در محسوسات‏ تحقيق كند ، بگويد فلان چيز هست يا فلان چيز نيست، فلان چيز هم كه هست‏ كيفيتش چيست؟ فلان چيز هم كه نيست كيفيتش چيست ؟ بقيه مسائل از قلمرو تحقيق و جستجوی بشر خارج است . بنابراين بشر نبايد وارد اين بحث بشود.اين نظريه در واقع نظريه‏ای است درباره انسان و محدوديت‏ ذهن انسان و اينكه قلمرو قضاوت انسان محدود است به محسوسات. حواس در علم اصل است ، بلكه اصلا هر علمی كه بشر پيدا می‏كند به اموری پيدا می‏كند كه برای او محسوس باشد ، انسان به‏ماوراء محسوسات علم ندارد.

ميخواهيم اثبات كنيم كه اين فكر درست نيست.
چرا درست نيست؟
برای اينكه نه تنها مسأله خدا بلكه در بسياری از مسائل ديگر نيز ما بدون اينكه حس كرده باشيم ، وجود آنها را درك می‏كنيم . از همه واضح‏تر خود عليت است. آيا بشر علت و معلول را درك می‏كند يا درك نمی‏كند؟ علت و معلول به اين معنا كه در ميان دو شی‏ء يكی را منشأ می‏داند و ديگری را ناشی. الف را منشأ برای ب‏ می‏داند و ب را ناشی از الف . البته ممكن است دو شی‏ء توالی زمانی داشته باشند ( هميشه يكی كه پيدا می‏شود ديگری پشت سرش پيدا می‏شود ) ولی در ميان اينها عليت نباشد. آن دركی كه انسان از عليت دارد يك نوع وابستگی وجودی است ، همين است كه ما از آن تعبير به " ناشي شدن " می‏كنيم ، می‏گوييم يك‏موجود از موجود ديگر ناشی شده است ، می‏گوييم هستی‏ يكی از اين دو موجود بستگی دارد به هستی ديگری به طوری كه يك حكمی‏ می‏كنيم می‏گوييم اگر آن اولی نبود دومی محال بود كه وجود پيدا كند.
مثلا شما در مسائل برهانی وقتی بر يك مسأله‏ای برهان اقامه می‏كنيد مثلا در يك مسأله رياضی و می‏گوييد :

سه زاويه مثلث مساوی با دو قائمه است.
اگر از شما بپرسند: در چند احتمال اين‏جور است؟
می‏گوييد: نه ، صد درصد اين جور است.
بعد بگويد : حال آيا اين مانعی دارد كه يك روزی يك مثلثی هم استثنائا در دنيا پيدا بشود كه مثلث باشد و سه زاويه‏اش مساوی با دو قائمه نباشد؟
می‏گوييد : نه ، محال است.

اين دركی كه انسان از " محال " دارد ، از حوزه محسوسات خارج است . انسان هرگز محال بودن را ( با حواس ) درك‏ نمی‏كند ، كما اينكه " ضرورت " يعنی اجتناب ناپذيری را هم كه نقطه‏ مقابل محال است هرگز درك نمی‏كند . اين زمينه زمينه خيلی طولانی‏ای است .
اين فكر فكر غلطی است كه انسان بگويد حوزه مدركات و قلمرو ادراكات‏ انسان محدود است به محسوسات ، و هر چيزی كه محسوس نباشد غيرقابل ( تحقيق ) است.همان " زمان " هم كه عرض كرديم ، همين‏طور است . زمان را علم‏ پذيرفته است ولی آيا زمان محسوس است ؟ زمان را انسان با چشم می‏بيند ؟ با دست لمس می‏كند ؟ با گوش می‏شنود ؟ با كدام حس از اين حواسی كه بشر دارد وجود زمان را حس می‏كند ؟ هيچ حسی . پس اين‏جور نيست كه ما بگوييم‏ اساسا اين مسائل از حوزه و قلمرو تحقيق بشر خارج است . نه ، بشر دارای‏ يك نيروی فكری و يك استعداد فكری هست كه می‏تواند درباره اين مسائل‏ اظهار نظر كند.

حالا يك مثال ذكر كنم خوب است . لابد به اين مسأله‏ای كه‏ به نام " دور " معروف است توجه داريد . دور را هر كسی عقلا محال می‏داند . اصلا محالها كه‏ محسوس نيست ، اگر محسوس بود بايد موجود باشد تا آدم احساس كند. مثال خوب ما از اين قرار است:
ميخواهيد شخص A را بشناسيد. به شما ميگويند از شخص B تحقيق كنيد ولي شما شخص B نميشناسيد و به شما ميگويند كه بايد از شخص A تحقيق كنيد.
شما بدون دخالت حواس تشخيص ميدهيد كه اگر اين كار را ادامه دهيد داخل دور تسلسل گرفتار خواهيد شد. بنابراين از اين كار اجتناب ميكنيد. پس دوباره عرض ميكنيم كه اين‏جور نيست كه ما بگوييم‏ اساسا اين مسائل از حوزه و قلمرو تحقيق بشر خارج است . نه ، بشر دارای‏ يك نيروی فكری و يك استعداد فكری هست كه می‏تواند درباره اين مسائل‏ اظهار نظر كند.
اين هم از مقدمه دوم
بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه سوم

تأثير محدود بودن فضای عالم در مسأله توحيد

وقتي ما خدا را كه جستجو می‏كنيم به معنای اين است كه يك حقيقت كامل‏ نامحدودی را جستجو می‏كنيم نه يك شی‏ء را در ميان اشياء ديگر از اشياء اين‏ عالم . پس ما خدا را در صفحه زمان و در صفحه مكان جستجو نمی‏كنيم ، يعنی‏ در ميان اين موجودات زمانی نمی‏گرديم ببينيم خدا در كجای زمان قرار گرفته‏ ، در ميان موجودات مكانی هم نمی‏گرديم ( ببينيم ) اين خدا در كجا قرار گرفته است ، بلكه خدا آن قدر وجود كلی و محيط دارد كه در واقع ما می‏خواهيم ببينيم كه آيا اين عالم هستی غير از صفحه زمان و صفحه مكان صفحه‏
ديگری هم كه صفحه نهان هست دارد يا ندارد؟
مسأله :
آيا ما اگر قائل به خدا باشيم بايد قائل باشيم به محدود بودن‏ مكان؟ كه اگر ما قائل شديم به نامحدود بودن مكان ، با اعتقاد به وجود خدا منافات دارد ؟ يعنی اين ابعاد ، فضا به اصطلاح متناهی است ؟ می‏دانيد كه دو فرضيه در اين مسأله از قديم بوده ، هنوز هم به صورت دو فرضيه هست . آيا اين فضا ، ابعاد ، متناهی است يا غيرمتناهی ؟ يك‏ مسأله‏ای است . آيا ابعاد عالم نامتناهی است ، به هيچ جايی منتهی نمی‏شود ؟ اگر ما صدها صدها هزارها هزارها ميليارد سال‏ نوری هم برويم ، باز مثل اين است كه در نقطه اول هستيم ، چون به جايی‏ منتهی نمی‏شود؟ يا اينكه عالم از نظر بعد فضايی محدود است ؟ الان دو فرضيه‏ است . در اين بحثهايی كه ميان اينشتين و موريس مترلينگ هست ، يكی‏ راجع به همين جهت است كه اينشتين روی فرضيه خودش معتقد است كه فضا محدود است ، مترلينگ می‏گويد نه ، فضا محدود نيست . آيا محدود بودن و نامحدود بودن فضا در مسأله توحيد اثر دارد كه لازمه‏ توحيد اين است كه ما بگوييم فضا محدود است يا بگوييم فضا محدود نيست ؟
بعضيها خيال می‏كنند كه خدا يعنی آنكه‏ بعد كه فضای عالم تمام شد نوبت به خدا و ملائكه می‏رسد . " محدود بودن‏ فضای عالم " را جزء شرايط توحيد می‏دانند . خدا در آسمان است ، پس‏ بالاخره بايد آسمانی به آن معنا باشد ، يعنی اين عالم بايد محدود بشود به جايی كه پشت اينجا ديگر جای خدا باشد و خدا از آنجا آغاز شود . اين حرفها حرفهای نامربوط است . اولين باری كه شورويها گاگارين را به فضا فرستادند ، در روزنامه خواندم‏ كه‏ گاگارين به نقطه‏ای رسيد كه از همه مردم به خدا نزديكتر بود برای اينكه به‏ آن طرف عالم نزديكتر شد ، يعني به‏ مرز عالم
نزديك شد پس به مرز خدا نزديكتر شد.
آيا چنين حرفی است درست ؟
البته نه . خدايی كه بخواهد در كنار عالم قرار بگيرد يعنی از اين طرف ، مكان بيايد تا اينجا ، آن طرف خدا قرار بگيرد ، ميان او و عالم مرزی‏
قرار گرفته باشد ، او اصلا خدا نيست . خدا آن است كه در زمين و در آسمان‏ و در ميان تمام ذرات موجودات عالم است . « و هو الله فی السموات و فی الارض » . اوست خدا ، در آسمان است و در زمين است . اگر ما از اينجا بر يك مركب نوری سوار بشويم ، يك ميليارد سال از اين فضا برويم ، نسبتمان با خدا همان نسبتی است كه در اين نقطه نشسته‏ايم‏ ، از آن طرف هم برويم همين‏جور است:
« فاينما تولوا فثم وجه الله »
به هر كجا رو كني به سمت خدايي
پس مساله محدود بودن مكان و نامحدود بودن مكان در مساله توحيد اثر ندارد . اين را در نظر داشته باشيد تا بسياری از حرفها از ميان برود.

مسأله محدود و نامحدود بودن زمان هم از همين قبيل است‏. بسياری‏ از افراد خيال می‏كنند كه لازمه اعتقاد به وجود خدا اين است كه زمان محدود باشد يعنی عالم آغاز داشته باشد.
اين حرف كه برخي به اشتاباه ميگويند " جهان بايد آغاز داشته باشد " يعنی چه ؟
يعنی‏ همين عالمی كه الان ما داريم ، برويم جلو بگوييم صدهزار سال پيش عالم‏ بوده است، يك ميليون‏ سال پيش عالم بوده است ، يك ميليارد سال پيش عالم بوده است ، ده‏ ميليارد سال پيش عالم بوده است ، ولی بالاخره ما به جايی می‏رسيم كه در آنجا ديگر عالم نبوده است ، يعنی زمان محدود است، زمان متناهی است و ما بايد زمان را متناهی بدانيم تا بتوانيم خدا را اثبات كنيم ، چرا ؟ برای اينكه در آن وقت بوده كه خدا عالم را ايجاد كرده . چون اگر زمان‏ محدود نباشد پس كی خدا عالم را خلق كرد؟

جوابش اين است كه خدا كه‏ عالم را خلق كرده ، اساسا كی ندارد ، اين كی‏ها مال ماست . خدا الان هم‏ دارد عالم را خلق می‏كند ، الان هم عالم در حال خلق شدن است ، می‏خواهد عالم آغاز و ابتدا داشته باشد ، می‏خواهد نداشته باشد . من نمی‏خواهم بگويم‏ صد درصد عالم آغاز دارد يا صد درصد عالم آغاز ندارد چون از نظر علمی همين‏ مسأله هم الان محل بحث است كه آيا اين عالم يك آغازی دارد يا آغاز ندارد بلكه روی اصول توحيدی بايد گفت عالم آغاز ندارد . گيرم اين عالم‏ آغاز دارد ، باز به شكل ديگری يك عالم ديگری بايد باشد.

لازمه اينكه عالم خدايي داشته باشد كه فياض بالذات‏ است و قديم‏الاحسان است، اين است كه تا خدا بوده مخلوقات هم داشته . اصول توحيد ايجاب می‏كند كه اين جور بگوييم ، گو اينكه از نظر اصول علمی‏ اين مسأله هنوز ثابت نشده . غرضم اين جهت است كه اين حرف را ما بايد از گوش خودمان بيرون كنيم كه زمان را حتما بايد محدود بگيريم تا خدا را اثبات كنيم ، و اين در فكر بسياری از موحدين اروپايی وجود دارد ، اصلا وقتی می‏خواهند خدا را اثبات كنند دنبال محدود بودن زمان می‏روند . برای‏ اينها خدا يعنی كسی كه روز اول عالم را خلق كرد در صورتي كه اينطور نيست.
بعد از اين مقدمات به سراغ سه را اثبات خدا خواهيم رفت.

پايان مقدمه سوم

پايان مقدمات اثبات وجود خداوند

دوستان من مقدمه رو خيلي خوب انشاء بندي كردم كه از تكلف بيرون بياد و قابل فهم بشه. حوصله خودتون رو از دست نديد فقط مقدمات توحيد سخته بقيش راحته. اگه مقدمات رو بخونيد تمومه. هفت خان رستم رو رد كرديد بعدش ديگه فقط سوال و جوابه. يعني يكي دو سطر در مورد راه اثبات توحيد ميگيم و بعد سوال و جواب ميكنيم از هم.

فقط مقدمات واجبه تا بدونيم اصلا چي رو ميخواهيم اثبات كنيم. چه جور خدايي رو اثبات كنيم

بعد ميريم سراغ 3 راه اثبات توحيد:

1-راه فطري
2-راه علمي و شبه فلسفي
3-برهان هدايت

كه ديگه اونجا فقط دو سه سطر آشنايي با برهان توسط يكي از دوستان گفته ميشه بعد كسي سوالي داشته باشه به بحث گذاشته ميشه.
كتاب توحيد شهيد مطهري رو از اينجا دانلود بفرماييد

بعد از download و extract كردن فايل zip از پوشه ايجاد شده فايل start.html را باز كنيد. در صورتي كه در بالاي صفحه نواري ظاهر شد، روي نوار كليك راست كرده و روي گزينه allow blocked content كليك كنيد. اكنون در محيط internet explorer بدون نياز به وصل به اينترنت ميتوانيد كتاب را مطالعه نماييد.
سلام

من نیز تشکر ویژه دارم از همه دوستان و مخصوصا تنها جون که اصلا این موضوعو مطرح کرد..

و فقط یه خواهش کوچولو....

رفقا به فکر چشم و حوصله خوانندگانتون هم باشین..

همه مثه من حوصله نمیکنن پستای بلند رو تا آخر بخونن ها.....
حیف این مطالب هست که فقط به خاطر طولانی بودن دیده و خونده نشه...
اگر یک ماه طول بکشه گفتنش و 50 نفر بخونن خیلی بهتره که یک هفته ای تموم بشه و فقط 10 نفر استفاده کنن...

دیگه خود دانید...53258zu2qvp1d9v

بازم ممنونم..
در پناه امن یاد خدا؛ایام به کام..یاعلی.
نقل قول: از محمد و مجتبی و خسته تشکر ویجه دارم

پس من چی؟ Tears قهر میکنم میرم ها خداییش من نبودم این بحثا هیچکدوم اینقدر داغ میشد؟؟!!!!!!


خداییش سوال پرسیدن سخته اونم اینقدر رک که من میپرسم چون بعدش اکثرن اعصابم میریزه بهم و عذاب وجدان میگیرم و اینا... ولی از طرفی میدونم اینا سوال همه ماهاست ولی اینقدر که پرسیدنش سخته کسی قدم پیش نمیذاره.. نمیخوام بگم که خیلی هنر میکنم ها فقط میخوام بگم من نشم یه وقت آدم بده!!! Tears
راستی با سها موافقم پست های خیلی طولانی اکثرن خونده نمیشن... چون ماها که اومدیم تو فروم میخوایم یه مقاله "فرومی" بخونیم... مگر نه میرفتیم کتابخونه... درست نمیگم؟
بله موافقم منم با سها خانم و تنها خانم.
اما مقدمات توحيدي سلسله وار ميان و به هم ربط دارن.
البته من سعي كردم تا حدي خلاصه كنم. از دفعات بعد فقط سوال جواب ميشه.

ولي اين رو حداقل قبول كنيد كه ما بايد بدونيم كه دنبال اثبات چه چيزي هستيم. مقدمات مهم بود.
از دوستان خواهش ميكنم مطالب مقدمات رو بخونن تا سوال جواب رو شروع كنيم.

ضمنا من شخصا از هدف خانم تشكر ميكنم. هدف خانم روحيه حقيقت طلبي دارن و اين قابل ستايشه و همين روحيه شون بحث ها رو گرم نگه ميداره.
منم با طولانی بودن پستها موافقم اما پست آخریه خودمم طولانی شد و دلیلش به این بر می گرده که مبحث گستردس ! و واقعا بچه ها اگه بخوان حرفشون رو تو دو خط بزنن نه شما قانع میشی و نه اونها تونستن مطلبشون رو برسونن !!

اما میشه از طریق رنگی کردن قسمتهای مهم و بزرگ کردن و تغییر فونت خیلی بهتر مطلب رو نشون داد که حوصله خواننده سر نره و یا خلاصه وار بتونه بخوونه !


هدف جان امام باقر نقل می کرده که حضرت ادم از خدا این سوال که دقیقا سوال شما بود رو پرسیده و این گفتگو بوده و در اصل به نظر من واسه سطح تفکر مردم اون زمان مجبور بودن مطالبشون رو به این صورت بیان کنن !!
زمان حضرت آدم که آدمی نبود که بخواد معلول هم باشه؟؟!!!

ممنون محمد خان 53
خداوند تو قرآن ميفرمايند:

علم آدم الاسماء كلها
خداوند تمام اسماء را به آدم آموخت
بقره 31
منظور از اسماء راز هاي خلقت هست خداوند تمام راز هاي خلقت رو به آدم آموخت به حدي كه حتي ملائكه اونها رو نميدونستن و گنجايش اون رو هم نداشتن. حضرت آدم به واسطه آموختن اين اسماء از خلقت بشر باخبر بلكه از كيفيت خلائق با خبر بود.

ثانيا روح ما قبل از آفرينش مادي و اين دنيا و حتي قبل از بسته شدن نطفه در عالمي به نام عالم "ذر" وجود داشته كه مولوي هم ميگه:

جزوها را روي ها سوي كل است
بلبلان را عشق با روي گل است

يعني ما جزء اي از كل بوديم كه از كل جدا شديم ( از نيستان تا مرا ببريده اند/ از نفيرم مردو زن ناليده اند) و حالا در اين دنيا به فكر بازگشتيم(سينه خواهم شرحه سرحه از فراق / تا بگويم شرح درد اشتياق).

اين مسائل نشون ميده كه ما در عالم ذر با مسئله خلقت آشنا بوديم و همين كششي كه از بچگي به خدا داشتيم ناشي از همين مسئله است ولي در مورد حضرت آدم با آموختن اسماء يا رازها و كيفيات خلقت ميتونيم اين نتيجه رو بگيريم كه پرسش اين سوال از طرف حضرت آدم كاملا طبيعي هست و اصلا بعيد نيست
من از دوستا خواهشم اينه متمركز بكنيد سوالات رو رو بحث توحيد
بچه ها ببخشید اینو می پرسم و بحث رو خراب میکنم

هدف از افرینش انسان چیست؟

چرا انسان خلق شد و از بهشت اخراج شد و محکوم به زندگی در دنیای مادی شد تا کم کم به خدا نزدیک بشه و بعد وارد بهشت بشه؟

اصولا این شبیه به داستانهایی نیست که مادربزرگ ها برای ما تعریف میکنند ، خوشی بی پایان در جهان با تصورات انسانی
آقا داوود شما ميريد 2 روز بعد ميايد و بدون مطالعه پست هاي قبل سوالي رو كه ما از دوستان جوابش رو به طور نسبي گرفتيم و حالا داريم در مورد پاسخها بحث ميكنيم تكرار ميكنيد.
من پيشنهادم اينه اول پستها رو بخونيد و بعد در حيطه جوابهاي داده شده سوال كنيد و چيزايي كه براتون سواله و حل نشده رو مطرح كنيد. شايد گره كار شما در يك قسمت از جوابهاي دوستان باشه. چيزي كه يك عمر جوابشو نگرفتيد يا شايد دنبالش نرفتيد. پس كلا مسئله رو زير سوال نبريد. با منطق شما بايد ديگه حقيقت طلبي رو بي خيال شد و گفت بريم الكي خوش باشيم ايشاالله كه منطقي هم نباشه و همش تكامل باشه و آخرش هم جهنم و بهشتي نباشه. يا شانس بگيم و بيخيالي و بي عاري بگذرونيم
هدف خانم پست قبلي من رو مطالعه كنيد. در جواب شما نوشتم
4fvfcja

من هم از همه بچه های فعال توی میزگرد و بخصوص هدف مقدس تشکر میکنم ، و به پیشنهاد سها خانوم هم سعی میکنیم عمل بشه

من دو نکته رو اشاره میکنم :

حضرت علی (ع) :
فرزندم !

بدان خوشایند ترین چیزی که دلم میخواهد از وصیت من بگیری ، پروای خداست .

اکتفا به هر چه مقرر اوست و راه افتادنت در همان مسیری که پدران و نیکویان خاندانت طی کردند ، .

چون انها مدام دل و روحشان را می پاییدند ، همان جور ک تو می پاییی ،

به خود فکر می کردند ، چون تو که اهل فکر و مراقبه ای ،

سرانجام این مراقبه ها انها را رساند به این که ، باید به حقایقی که میشناسند عمل کنند .

و هرچه تکلیفشان نیست واگذارند .

اگر قلب تو ، این دستاورد نیاکانت را نمی پذیرد ، اگر میخواهد خودش حقیقت را بداند ،

همانطور که انها دانستند ،


1)پس مراقب باش . خواستن و جستجوی تو برای دانستن و فهمیدن باشد ،

نه غوطه در شبه ها و تشدید جدالها .


قبل از اغاز جست و جو ، از خدا کمک بخواه

به او با شوق ، رو کن تا توفیقت دهد .

هرچه تو را به شبهه و دودلی می اندازد ، کنار گذار !

دلت که یکرنگ شد و سر فرو اورد،

رای و نظرت که از پریشانی در امد و کامل شد

انگاه به حقایق این وصیت دقت کن!

اگر دلت یک رنگ نشد و فکر و خیالت اسوده نشد

پس بدان چون شتری شب کور به بیراهه میروی

و در تاریکی ها غوطه ور می شوی .

2)انکه در جست و جوی دین است ، به بیراهه نمیرود و تاریکی و روشنی را به هم نمی امیزد ..

در این امیختگی ها ایستادن بهتر از رفتن است .
4fvfcja
سلام ، چیکار کنم میخوام پست ها بهم نچسبه و طولانی نشه !!!42

به نظر من خود سوال کردن نباید ارزش باشه ، بلکه جستجو برای کشف حقیقت مهمه ، و گرنه سوال کنی برای اینکه سوال کنی ، و نخوای دنبالش بری... و فقط به همه ی مباحث با دید انتقادی دنبال سوال کردن باشی فایده ندار ه ، ما تا اون جا که میتونیم وقتی برامون سوالی پیش اومد باید دنبالش بریم ، و گرنه هی پرسیدن اون سئوال و موندنش توی ذهنمون و تکرارش شاید باعث بشه ضمیر ناخودآگاهمون طی تکرار های زیاد شک کنه ، یه شکی که خودمون بوجود اوردیم بدون این که خواسته باشیم بر طرفش کنیم ، و خیلی ها به خاطر همین مسایل ضعف اعتقادیشون بیشتر شده ، و توی حلقه ی لجبازی و تردید غیر عاقلانه افتادن .


دوم در پاسخ داوود جان میگم که ، هر کسی برنامه و هدف مشخصی داشته باشه سمتش میره ، و وقتی که گم بشه سوال میکنه ، یه نفر که دنبال ادرس بگرده ، وقتی گم بشه از بقیه میپرسه این آدرس کجاست ؟
نمیپرسه "چرا من دارم دنبال این آدرس میرم" ؟

یه گیاه و درخت طی مسیر طبیعی خودش پیش میره و رشد میکنه ، وای نمیسه بگه چرا من دارم رشد میکنم ، مگه این که از رشد طبیعی خودش باز بمونه ، هدف و مسیر مشخصه هر کسی درست توی مسر طبیعی رشد خودش قرار میگیره و توی مسیر درست و اصلی پیش میره

یک نفر راه رو بار و روشن میبینه و میدونه این مسیر اصلیه ، کاری که میکنه پیش رویه ، حالا کسی از اول تو این مسیر بوده باشه ، شاید همچین سوالی حتی بذهنش هم نیاد .

امام حسین میگه کور باد چشمی که خدا رو نبیند ، حالا خیلی از ما میشینیم بحث میمکنیم ، برای این که روش تربیت و نوع تفکرمون از آغاز کودکیمون غلط بوده و حتی چیز هایی که آموزش میدادن ،

:smiley-yell:توی وضع فعلی ، بعد از تحول فرهنگی ، بحث های بینشی و معارفی ما بیشتر پاسخ به مکتب های الحادی و کمونیستی و مارکسیستی بود که هیچ چیز رو قبول نداشتن ، ما این بحث ها و روش ها و همین نوع دفاع کردن ها رو بردیم توی مدرسه ها و دبیرستان ها ، ما جنگ های بینشیمون و این رزم ها رو بردیم توی دل های پاک خدابین و خدا جوی کودک ها و بچه های دبیرستانیمون و خواستیم با سر نیزه بشون دین رو حالی کنیم .
قسمتی از خطبه اشباح (از نهج البلاغه)

اى پرسش كننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمايى مى كند پيروى كن، و از نور هدايت قرآن بهره مند شو. و آنچه را كه شيطان تو را به ياد گرفتن آن واداشته از آنچه كه در قرآن بر تو لازم نگشته، و در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و ائمّه اثرى نيامده، علمش را به خداى سبحان واگذار، كه نهايت حق خداوند بر تو همين است.
و بدان كه استواران در دانش آنانند كه خداوند آنان را با اقرار به كلّ آنچه از آنها پنهان است و تفسيرش براى آنان روشن نيست، از ورود در ابواب و سراپرده هاى اسرار پنهانى بى نياز فرموده، و اعترافشان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه كه دانش آنها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترك تعمّق آنان را در چيزى كه بحث از حقيقت آن را امر نفرموده استوارى در علم ناميده.
پس به همان اندازه كه خداوند دانستن آن را مجاز دانسته اكتفا كن، و عظمت خداوندى را با ترازوى عقلت اندازه مگير، كه دچار هلاكت خواهى شد
.او توانايى است كه اگر همه اوهام براى شناخت نهايت قدرتش پيشرفت كنند، و انديشه هاى به دور از وساوس شيطانى بخواهند اعماق غيوب ملكوتش را دريابند، و دلها براى به دست آوردن چگونگى صفاتش عاشقانه بكوشند، و عقلها در نهايت دقت در آنجا كه به درك صفاتش نمى رسند به شناخت ذاتش برخيزند، همه و همه را پس زده در حالى كه آنها همه راهها و تاريكيهاى عوالم غيب را سير كرده، براى خلاص خود روى به درگاه او آورده اند، عاقبت از اين راه برگشته در حالى كه اعتراف دارند به اينكه با پيمودن راه و بيراه، رسيدن به عمق معرفتش ميسّر نيست، و هيچ خاطره اى براى اندازه زدن جلال عزّتش، بر قلب انديشمندان خطور نمى كند.
خدايى كه آفريده ها را به وجود آورد بدون اينكه از نقشه ديگرى اقتباس نمايد، يا در به وجود آوردن آنها از به وجودآورنده اى پيش از خود الگو بردارد. و به اندازه اى از ملكوت قدرتش، و از شگفتى هايى كه آثار حكمتش گوياى آن است، و از اعتراف نياز خلق به آنچه كه با قدرتش آن را حفظ مى كند به ما ارائه فرموده كه ما را به قيام دليل قطعى بر معرفت و شناختش راهنمايى نموده است. در ساخته هاى بديعش آثار صنع و نشانه هاى حكمتش آشكار است، از اين رو آنچه آفريده حجّت و دليلى بر وجود اوست، و اگر موجودى بى زبان باشد تدبير او در وجود آن موجود برهان گويايى بر وجود او، و دليلى محكم بر آفرينندگى ذات پاك اوست
. و شهادت مى دهم كه آن كس كه تو را به مخلوقى داراى اعضاى مختلف، و مفصلهاى به هم پيوستكه به تدبير حكمت تو در لابلاى پوست و گوشت پنهان است تشبيه كند، در غيب وجودش خالى از معرفت توست، و قلبش به اين معنا كه براى تو هرگز شبيهى نيست يقين پيدا نكرده، و گويا متن بيزارى جستن پيروان را از رهبران باطل خود در قيامت نشنيده كه مى گويند: «به خدا قسم ما در گمراهى آشكارى بوديم، كه شما را با پروردگار عالميان برابر مى كرديم».
آنان كه غير تو را با تو برابر دانستند دروغ گفتند، كه تو را به بت هاى خود تشبيه كردند، و به سبب اوهام غلط خويش صفات آفريده ها را به تو بستند، و با انديشه هاى پست خود تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند، و به عقل ناقصشان تو را همانند مخلوقات كه مركب از قواى مختلفند شناختند. و شهادت مى دهم كه كسى كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى دانست برايت نظير قائل شده، و آن كه برايت نظير قائل شود كافر است به آنچه آيات محكم به بيان آنها نازل شده، و دلائل آشكارت بدان گوياست. و شهادت مى دهم كه نهايتى و حدّى در عقلها براى تو نيست كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول در كيفيت خاصى قرار گيرى، و در انديشه ها نگنجى تا به تصرف آنعقول درآمده و محدود گردى.