کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دروووووووووووودKool

اول از همه سرپرستی داداش پارشان رو تبریک عرض می کنمKhansariha (18)303Khansariha (8)

در مورد موضوع باید بگم که
دو تا موضوع هست
اول کمک به جنس مخالف

دوم کمک به جنس موافق

در مورد کمک به جنس موافق باید گفت که به نظر من کمک کردن در این نوع باید یه سنسور داشته باشه
یعنی چی؟آدم همیشه باید با عقلش کمک کنه نه با دلش   آخه می گه محبت از حد که گذشت ابله خیال بد کند.
اول باید کسی که کمکش می کنی ارزش داشته باشه و قدر بدونه 
دوم به اندازه کمک کنی و همیشه اول خودت بعد دیگری
سوم تا جایی که میبینی اگه کمک نکنی میتونه کارش رو به سرانجام برسونه کمک نکنی
جهارم اینکه به محض اینکه با عقلت به این نتیجه رسیدی که داره سو استفاده می کنه بدون لحظه ای غفلت کمک قطع بشه23

در مورد کمک به جنس مخالف
در شرایط امروزی جامعه به نظر من جنس مخالف تو اجتماع کمک نمی خواد
فقط پس گردنی می خواد:smily man:
(1393 تير 1، 1:00)خلاصه بحث خانوم رنگین کمون : نوشته است: [ -> ]بعضی انسان ها دارای مجموعه ای از رفتارهای خوب هستن .
برای برخی ، این رفتارهای خوب ، پلی میشه برای جذب شدن به سمت انسانی که دارای این خصوصیات خوب و نیکه.
و طبعاً این جاذبه مشکلاتی رو در ابعاد مختلف برای شخص مورد نظر ایجاد می کنه.

سوال: چه راهکارهایی برای کاهش و حتی حذف این مشکلات وجود داره؟

اونطور که من برداشت کردم علاوه بر اینکه این جاذبه ، موجب مزاحمت های کاری برای فرد میشه ، دلبستگی هایی عاطفی رو اون هم به طور غلط (خصوصاً جنسیت مخالف) ایجاد می کنه که فرد مورد نظر از این برداشت اشتباه ، احساس خوبی نداره. 
خوب بحث رو در خصوص این مبحث ادامه میدیم :

من این مقوله رو از دو بعد بررسی می کنم. 

1.رهایی از مشکلات کاری ای که مردم برای شما ایجاد می کنند.
2.رهایی از مشکلات احساسی ای که برای شما ایجاد میشه.

البته تقسیم بندی فوق با هم همپوشانی دارند و ممکنه راهکاری که برای فرضاً قسمت اول بیان می کنم در مورد قسمت دوم هم صدق کنه. اما این اطمینان رو به شما میدم که این هم پوشانی دلیلی بر تناقض بین راهکارها نخواهد بود.
ضمناً  اگر بعد و جنبه ی ناگفته ی دیگری باقی مونده که مورد ابهام شما هست اون رو ذکر کنید. چون هنوز برای من نقطه ابهامی وجود داره که معضل بزرگ شما دقیقاً مربوط به کدوم بعد از سوالتون میشه.


1.رهایی از مشکلات کاری ای که مردم برای شما ایجاد می کنند.

خوب این موضوعی هست که خیلی ها با این مشکل مواجه هستند. بنابراین تجربه شخصی بنده هم هست و راهکاری رو که شخصاً من سعی کردن رعایت کنم رو به صورت دسته بندی شده خدمت شما عرض می کنم:


1.کارها رو درجه بندی کنید.
هیچ شکی نیست که کمک کردن به دوست صمیمیتون برای شما فوق العاده از اهمیت بالاتری نسبت به کمک به یک فرد عادی قرار داره.
به همین شکل میشه پدر و مادر و به طور کلی اعضای خانواده ، اقوام درجه یک و از همه مهمتر کارهایی که در حوزه ی کاری و درسی شما وجود داره رو درجه بندی کرد.
در هر برهه زمانی مجموعه ای از کارهای توسط افراد مختلف به شما واگذار شده. 
اون ها رو به ترتیب اهمیت درجه بندی کنید.
توصیه مهم : حتی الامکان این درجه بندی رو روزانه سعی کنید به روی کاغذ بیارید. (در حالت مدرن تر میتونید از یک اپلیکیشن موبایل یا نرم افزار کامپیوتر و حتی صفحات ابری وب استفاده کنید!)


2.این طرز فکر که باید همه را خشنود و راضی کرد رو از ذهنتون به طور کامل بیرون بیارید.
اطمینان خاطر بهتون بدم که با توجه به زمان محدود ما انسان ها و سیل کارهای بیشماری که روزانه برای ما وجود داره غیرممکنه که تمامی کارهای محول شده به ما رو به طور کامل انجام بدیم. بنابراین طبیعتاً چون زمان کافی برای انجام این کار رو نخواهید داشت به ناچار عده ای از افرادی که با اون ها سروکار دارید از شما ناراضی خواهند بود. اما خیالتون راحت که موفق ترین انسان ها در برنامه ریزی هم همواره عده ای ناراضی را با خود به همراه دارند.


3.با توجه به درجه بندی انجام شده در گام اول ، شروع به انجام کارها کنید.
خوب حالا شما لیستی از کارهایی رو که به ترتیب اهمیت لیست شده رو در اختیار دارید. به یاد داشته باشید که چند مورد اول لیست کارهایی هستند که با انجام ندادن آنها به شخصیت و روابط کاری خودتون ضربه خواهید زد. فرضاً دوست صمیمی شما ازتون خواسته که پارک برای قدم زدن برید و من هم از شما میخوام که لطفا در نظر سنجی فلان موضوع در کانون شرکت کنید. اگر فرض کنیم که تنها شما زمان کافی برای انجام فقط یک کار را داشته باشید با تمام قوا برنامه ریزی انجام بدید که کار اول رو تمام و کمال به اتمام برسونید. مطمئناً بعد از این کار من از شما دلخور خواهم بود اما باید این طرز فکر رو در خودتون تقویت کنید که من توانایی رضایت تمامی انسان های روی زمین رو ندارم و با انجام این اولویت رابطه خودم رو با دوست صمیمیم بیش از پیش تقویت کردم اما با شرکت نکردن در نظر سنجی چندان ضربه سختی به روابط من وارد نشده و همچنان این فرصت هست که در آینده این دلخوری رو جبران کنم.
پس وقتی از شما درخواست کاری رو دارند و شما با ارزیابی اون کار متوجه میشید که در درجه اهمیت پایینی قرار داره ناچار به قبول نکردن اون هستید. حتی وقتی که متوجه میشید که با این نه ، مسبب دلخوری یک فرد خواهید شد. 
به عبارت دیگه تلاش شما برای رفع این دلخوری کوچک ، دلخوری بزرگتر و پراهمیت تری رو به همراه خواهد داشت.


نتیجه : پس با تمام قوا تنها برای انجام کارهای اولویت دار تلاش کنید.




نتیجه قسمت اول :
هیچ انسانی توانایی کسب رضایت همه افراد را ندارد و طرز تفکر کسب رضایت همه ، تنها و تنها یک وسواس فکری بیجا و کاملاً بی اهمیته که کاملاً جدی باید در برابر اون ایستادگی کنید.
با توجه به زمان محدود انسان ، با انجام دادن چند کار با اولویت بالا  ، شما از لحاظ میانگین رضایت اطرافیان ، بیشترین امتیاز رو بدست خواهید آورد. و چه بسا که امتیازهای از دست رفته رو هم در آینده قادر به جبران آن باشید.





قسمت دوم بحث رو در پست های آینده بررسی خواهیم کرد.
ممنونم آقا پرشان
فکر میکنم خوب متوجه حرفم شده باشین
و ممنونم از همه بچه های دیگه که نظراشونو گفتن
درجهت ابهام زدایی که فرمودین بگم که
راستش خیلی بحث جنس مخالف نیس
فکر کنم همه توجهشون رفت رو اون کلمه
راستش بیشتر مسئله همون مسئله ی احساسیه
یعنی من همیشه هروقت بتونم کاری رو برای کسی انجام بدم و ندم
حالا چه گدای سر خیابون باشه و چه دوست صمیمیم
ی جورایی احساس عذاب وجدان میکنم
یا چه میدونم
از کار خودم ناراحت میشم
از این که کسی قدر ندونه هم خیلی ناراحت نمیشم
چون در درجه ی اول این کارو بخاطر آرامش دل خودم و رضایت خدای خودم انجام میدم نه واسه خاطر دیگران
خیلی از شمایی که اومدین نظر دادین خب دانشجویین
نمیگم که این مسائل تو اون سنین نیس
ولی خب قبول کنین آدما وقتی بزرگ میشن طرز فکرشونم بزرگ میشه
بیشتر مسئولیت زندگی خودشونو می پذیرن
و کمتر دغدغه ی مشکلاتی که تو نوجوونی پیش پای آدما قرار میگیره رو دارن
و کمتر دنبال تکیه گاهن
بیشتر دنبال نیمه ی گمشده ان4fvfcja
حالا به استثنای عده ای
ولی مثلا تو اطراف من آدمای زیادی بهم میگن رنگین کمون مواظبم باش یا حمایتم کن و ..
اگه این مواظبت و راهنمایی موقت و کوچیک باشه خب خیلیم افتخار میکنم که به دوستام کمک کرده باشم
ولی وقتی خیلی ممتد و طولانی میشه دیگه خسته میشم،نمیکشم و حتی پشیمون میشم
حالا از ی جنبه ی دیگه ی مثال کوچولو بزنم راجع به خودم
وقتی دوستم ی کار بدی رو برای چندمین بار انجام میده خب یکی از اصول تربیتی قهر کردنه دیگه
میام باهاش قهر کنم یا ی کم سرد باشم که بیشتر راجع به رفتار خودش فکر بکنه
ولی خودم از این قهر کردنه بیشتر اذیت میشم و مدام به این فکر میکنم که نکنه کارم بهش ضربه بزنه
یا بدترش کنه
که این کارو خراب میکنه
یا مثلا من بچه ها رو خیلی دوس دارم
و دوس دارم همه جوره خوشحالشون کنم
اما وقتی خواسته ی غیرمعقولی دارن با این که دوس دارم محکم جلوشون واستم و مخالفت کنم تا بدونن که همیشه حرف حرف اونا نیست
اما تو عمل اون تحکم لازمو ندارم و از این میترسم که ناراحت بشن
شاید ی مخلوطی از رودربایستی و احساساتی بودن بیش از حد و محکم نبودن باشه مشکلم
یا اگه دقیق تر بخوام بگم
اینه که هم بجای خودم و هم به جای دیگران فکر میکنم
و از اذیت شدن بقیه خیلی اذیت میشم
فکر کنم بازم گنگ توضیح دادم1276746pa51mbeg8j
سلام خانم رنگین کمون
اگر چند بار به رو دربایستی ها و احساساتی که مانع "نه" گفتنتون میشه بی توجهی کنید، این احساسات خود به خود کمرنگ میشن.
موفق باشید 53
رنگین کمان عزیز
نظر من این که اطرافیانت را نباید تغییر بدی طرز تفکر خودت را باید تغییر بدی

و برای زندگیت اولویت بندی بکنی که الان کمک به دوستت مهم و یا انجام کا رخودت
و وقتی تصمیم گرفتی نظر خودت را 100 درصد درست بدونی و شک و تردید به دلت راه ندی

مثلا وقتی تصمیم میگیری قهر بکنی با دوستت ،داری وظیفه دوستی انجام میدی ولی کار سختی انجام نمیدید
و لی انچه تورا اذیت میکنه
ذهنته

همه ی اطرافیانت تو را خیلی قبول دارن
ولی تو خودت ، خودت و تصمیم هاتو قبول نداری

روی اعتماد به نفس ات به نظر من کا رکن
اون موقع راحت کارا خودت را انجام میدی بدون اینکه فکر بکنی دیگران چه فکر میکنن و همچنین کمک به دوستات میکنی

و حس نقص و شرم و اینکه نکنه اشتباه کنم را از ذهنت بیرون
تو بیش از حد ذهنت را برای انجام کار ها درگیر میکنی برای همین خسته میشی

برداشت من از حرف هات این بود اگر اشتباه کردم نمیدونم
4
متاسفانه مشکلی برام پیش اومده بود هفته ی گذشته و نتونستم جواب خانوم رنگین کمون رو به موقع بدم.


 مبحثی که قرار بود صحبت کنیم یعنی:
"رهایی از مشکلات احساسی که مردم برای شما ایجاد می کنند."
رو به سمت و سویی که شما اشاره کردید سوق میدیم. 
فکر می کنم دوستان خیلی خوب و کامل به شما کمک کردن و نیازی به حرف های من نیست.
با این حال امیدوارم که شاید تحلیل عمقی این مسئله هم مثمر ثمر واقع بشه.


گاهی اوقات به مشکلاتی برمیخوریم که به قدری در جامعه ای شایع میشه که من مخاطب ،  در برابر این مشکل فرد (یا افراد) عکس العمل طبیعی دارم.
یا حتی اون رو بیماری نمی بینم.
به عنوان مثال 70 درصد مردم کشور ما دچار فقر پروتئین هستند (البته همین جمله و انگیزه های تبلیغاتی اون کلی جای بحث داره) 
یا درصد بالایی از مردم ما انحراف بینی دارند.
و یا سینوزیت.
اما اونقدر این مشکلات شایع است که شما در قبال این مشکلات  میتونین همذات پندارهای بی شماری رو در اطراف خودتون پیدا کنید.


مشکلی که شما فرمودین ، از حیث آماری درصد بالایی از مردم ما به اون مبتلا هستند و از این لحاظ یک مشکلی خیلی خیلی خیلی طبیعی هست.
اما این طبیعی بودن دلیلی بر بیماری نبودن این مشکل نیست.


شرم کاذب یک نوع بیماریه که در میان هر قشر و صنف و جنسی از مردم ایران پیدا میشه. 

جنبه تاریخی

اینو در کتابی ننوشته اما بعید نیست که این بیماری سابقه ای بسیار طولانی در کشور ما داشته باشه.
استنباط شخصی من اینه که حمله مغول یک شروع بسیار خوب برای این بیماری در ایران میتونه باشه. (شروع انزوا ، پیدایش عرفای گوشه نشین ، تغییر سبک شاعری و.... از این زمان بوده).


اما چاره چیست؟

ببینید فقدان توانایی نه گفتن یا حساس بودن یکی از نتایج شرم پنهانه. 
در نگاه اول ، ما به دنبال حل همین مشکل شما خواهیم بود. یعنی ارائه راه حلی برای اینکه بتونید به راحتی نه بگید و یا حساسیت خودتون رو کاهش بدید.
اما غافل از اینکه اگرچه شاید ما مرهمی برای این مشکل پیدا کردیم اما این کار ، اقدامیه در جهت حذف صورت مسئله ی اصلی. یا به بیان دیگه ما معلول رو خنثی کردیم و نه علت اصلی رو.


نتیجه اونکه اگه راه حلی برای شرم پنهان شما پیدا شد ناخودآگاه مشکلاتی که شما هم بیان کردین به صورت خودکار رفع میشه.
این کار دو فایده ی اساسی داره :


1.همونطور که پیشتر بیان شد تیشه به ریشه ی مشکل اصلی شما میخوره.
2.سایر مشکلاتی که ناشی از این شرم پنهانه و شما هم از اون شاید بی خبر باشید رفع خواهد شد.


علل این مشکل :

1.فکر می کنم خانواده تاثیر بسیار مهمی میتونه در رفتار شما داشته باشه. به عبارت دیگه این مشکل از والدین به بچه ها میتونه سرایت کنه و شما هم آینه رفتار پدر و مادرتون هستید.
نمی خوام بگم که والدین در این زمینه اشتباه کردند یا مقصر اصلی هستند. منظور اینه که خانواده به طور ناخواسته و بدون اینکه اصلا اطلاع از چنین مشکلی داشته باشند این چنین رفتاری رو فرزندان خودشون انتقال میدن.


2. : شاید کمی عجیب باشه اما تغییر مقطع تحصیلی یکی از بدترین ضربه ها رو  در خصوص این رفتار به شما میزنه. کتابی رو چند وقت پیش مطالعه می کردم که نویسنده ش عقیده داشت تغییر مقطع از دبستان به راهنمایی و مرحله دوم از راهنمایی به دبیرستان فشار بسیار زیادی به فرد در خصوص شرم کاذب میزنه و عقیده داشت که باید برای رفع این مشکل تا جایی که ممکنه این تغییر مقطع به حداقل برسه یا به عبارت دیگه طول مقطع راهنمایی کاهش پیدا کنه. (و خوشحالم که الان این نویسنده به آرزوِی خودش رسیده!)
پروفایل شما رو نگاه می کردم و متوجه شدم که تازه وارد مقطع دبیرستان شدید ، پس بعید نیست که این رفتار در شرایط سنی شما به اوج خودش رسیده باشه.

پیامدها :

شاید بعضیا بگن که بیش از حد موضوع رو شلوغش کردی اما همونطور که گفتم مشکل ریشه ای تر از حرف هایی هست که شما فرمودید و در واقع بیانات شما نتایج مشکلاته و نه خود مشکل.
و نکته ی دوم این که این پیامدها الزاماً به شخص شما بر نمی گرده . بلکه میتونه شخص خجالتی و با شرم کاذب دچار چنین پیامدهایی بشه و یا نشه. 


در مورد جنسیت مونث 
آرایش زیاد گاهاً به این مشکل بر می گرده.
بی حجابی و سعی در جلب توجه بیش از حد نرمال
خود ارضایی.
فقدان طرز تفکر مستقل و احساس اینکه راه حل دیگران در هر زمینه ای درست تر از راه حل خودتونه.
و...
باز هم تکرار می کنم این پیامدهای شایع این مشکله و ممکنه که شما به مشکلات فوق برنخورده باشید.

راه حل :
و مهمترین بخش بحث اینکه راه حل چیه؟ به نظر من گزینه های زیر رو خیلی مد نظر داشته باشید.


1.گذر زمان : بگذارید زمان مشکل شما رو حل کنه. صبور باشید .
 با گذران مقطع دبیرستان و وارد شدن به دانشگاه می بینید که مشکل شما در یک سراشیبی بسیار عمیق قرار گرفته که با نگاهی به عقب به شخصیت سابق خود به ترحم نگاه خواهید کرد.

2.مراجعه به روانشناس: کاش که یک روانشناس خوب و زبده در این خصوص پیدا کنید.و کاش که به حرف من عمل می کردید!
 رفع این مشکل در سن شما آینده تون رو دگرگون می کنه. به عبارت دیگه با مراجعه به روانشناس شما از زمان سبقت خواهید گرفت و یا از سیل بی شمار افراد مشابه خودتون زودتر این مشکل رو حل خواهید کرد.

3.خودتون رو حداقل در یک کار قوی و متخصص کنید: این کار روش های زیادی رو می طلبه و بهترین راه حلش کاریه که در خصوص اون استعداد داشته باشید. اما اینکه استعداد کلاً چیه و چطور میشه اون رو پیدا کرد از حوصله بحث خارجه و به تنهایی یک بحث مفصل در موردش نیاز هست. تنها این رو به یاد داشته باشید که تخصص کامل در یک کار همچون آتیشیه که قادره مزرعه ی هرز شرم کاذب رو به وسعه بسیار زیادی بسوزونه.

نتیجه گیری :

وقتی اطرافیان خودم رو نگاه می کنم . اگه بخوام در مورد افرادی که چنین مشکلی رو دارن اظهار نظر کنم باید بگم که این افراد ( که شما هم جزوشون هستید.) افرادی هستند که بیش از دیگران مهربان اند. با عاطفه ترند ، کمتر چهره ای عبوس و ناراحت دارند و به طور کلی مجموعه ی صفات خوبشون بیشتر از افرادی هست که از زمان کودکی پر رو و (شاید) با اعتماد به نفس کاذب هستند!
من دوستان خودم اغلب افرادی هستند که شرم ذاتی در وجودشون هست و تنها شرم کاذب رو در خودشون کاهش دادند. 


به عبارت دیگه نکات بیان شده در خصوص این بود که شما شرم کاذب رو از وجود خودتون تا حد ممکن حذف کنید که دچار پیامدهای بد اون نشید. اما به هیچ عنوان...

به هیچ عنوان دست به راه حل هایی نزنید که شرم و حیای ذاتی شما خدشه دار بشه. چرا که در این صورت به شخصیت حقیقی و سالم خودتون آسیب رسوندید.


 همونطور که شرم کاذب از یه دور برگردون دور میزنه و از پشت به شرم و حیای شما خنجر میزنه. (همچون آرایش غیرعادی و... که بیان شد.)
راه حل های تقویت اعتماد به نفس خطرناک هم کم نیست و در آینده هم کم با اونها مواجه نخواهید شد.
معیار تشخیص راه درست هم سلامت نفس و عقله که شما دارید و از بحث بیشتر در مورد اون پرهیز خواهیم کرد.


عذرخواهی بابت اینکه متن طولانی شد. تا جای ممکن سعی کردم که از صحبت های متفرقه خودداری کنم.
به طور کلی غرض بنده اینه که بحث رو به گونه ای کلی مطرح کنم که با ارائه ی یک راه حل جامع ، علاوه بر شخص مورد نظر برای سایرین هم مفید واقع بشه.


موفق باشید.53
موضوع میزگرد قبل به دلیل حضور پیدا نکردن خانوم رنگین کمون و طرح موضوع جدید متاسفانه بدون اطلاع ایشون خاتمه پیدا می کنه.امیدوارم که جواب سوالشون رو گرفته باشند.
موضوع میزگرد جدید به درخواست سها خانوم با عنوان بحث شیرین عشق هست که توسط مرد مجاهد عزیز مطرح شده.
سوالاتی که قراره در مورد این مبحث جواب داده بشه از این قراره :

-چه نسبتی بین عقل و عشق وجود دارد؟


-ماهیت ، خاستگاه ، منشأ  و انواع عشق چیست؟


-آیا عشق زمینی و غیر زمینی دو نوع متفاوت از عشقند که اشتراک لفظی دارند یا خیر؟


-و در نهایت آیا ممکنه که عشق به شکل عقل ملکه شده نمود پیدا کنه؟



در صورتی که سایر دوستان ، سوال دیگه ای در این مبحث دارند و یا حتی سوالی در مورد سوالات فوق دارند مطرح بفرمایند.
پیشاپیش از حضور گرم دوستان در بحث میزگرد سپاسگزارم.53
(1393 مرداد 1، 21:41)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]سلام


فقط من اینو بگم ک عشق شدت عقله!
وقتی زیادی تایید میکنی با عقل عاشق میشی..

و صد البته فرق هست بین این نوع عاشقی با عشق های بی عقلی ک این روزها شایع هست..22


در پناه خدا..
یاعلی.53
سلام، 

ممنون از توجهتون و مطرح کردن این بحث؛

منم همینطوری حدسی حس میکنم شاید عشق شدت عقله؛

اما تا حالا کسی رو ندیدم که از شدت تعقل، قلبش به آتش کشیده بشه.
نقل قول: عقل نمود کامل اختیار و اراده هستش
اگه منظورتون از نمود، معلوله؛ مطمئن نیستم که عقل معلول اراده باشه؛ شاید هم برعکس؛ یعنی عقل در راس باشه و تعقل منجر به اراده بشه. پس اگه عقل علت ناقصه باشه، میتونه با جمع شدن با علل ناقصه ی دیگه به معلول های مختلف بیانجامه.
اما اگه منظورتون از نمود، اینه که اینا همیشه با همن، بازم فکر کنم درست نیست .... همه ی اعمال ارادی عاقلانه نیستن.
ولی عشق نمود کامل بی اختیاری و از روی احساس رفتار کردن
اینجا هم علت عشقه به نظر میاد نه معلول... تا چه باشد منظور از نمود.
نمیشه هم اختیار داشت هم بی اختیار بود.
نمیشه به اختیار بی اختیار بود یا شد؟
در عقل " من " اهمیت داره....اینکه چه چیزی برای " من "  اهمیت داره
العقل ما عُبد به الرحمان و اکتُسب به الجنان ؛ "من" اش کجاست؟
اینجا باید معلوم بشه که منظورتون از عقل چیه؟ عقل محاسبه گر روزمره که تو بازار  و اینور اونور مشغول یه قرون دو زاره؟ یا چیز دیگه؟
و در عشق " او " مفهوم داره....اینکه چه چیزی برای " او " اهمیت داره

رفتار یک مادر در قبال فرزندش از نوع " عشق " هست... "او" گشنه نمونه. " او " سختی نکشه.." او " خوابش کم نشه... " من " اهمیتی ندارم!

مادر از همه خودش میگذره حتی جونش رو میده ولی که برای فرزندش اتفاقی نیفته.

این نمود " بی اختیاری" هستش. که با عقل که نمود " اختیار و اراده " است در تضاده.
یعنی مادرا عقلانی عمل نمیکنن؟
اگه نه، که بحث باید بشه که چرا.
اگه آره؛ که اتفاقا مثال نقض خوبیه برای اینکه عقل و عشق مانعة الجمع نیستن؛
اینکه مادری، در روز عاشورا سر بچه اش رو دوباره پرتاب کنه به سمت دشمن که ما چیزی که در راه خدا دادیم رو پس نمیگیریم، عشق مادرانه است؟ اگه در این مادری کردن، عقلی نبود، نمیتونست از کمند اون عشق مادری رها بشه و به این عشق برسه.

اگه صحیح خاطرم مونده باشه در اشعار حافظ هم شخص " زاهد " نماد افرادی هستن که با عقل میخوان در راه دین و عرفان پیش برن
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.

این میتونه در تقویت نظر شما باشه.
که حافظ همیشه با طعنه باهاشون سخن میگه

و طریقت خودش که عاشقی و رندی هست رو صحیح میدونه
اما،
 در جایی میگه که:
جامی می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم

جام می، با خودش فراموشی و مستی و زوال عقل میاره؛ اما فعل گزیدن یه فعل اختیاریه؛ اونم از اهل جهان بگردی یه پاکدل انتخاب کنی. خیلی عقل میخواد ... پس این یه بی عقلی عاقلانه است.
-------------------------------------------------------------

اون چیزی که مد نظر شماست عشق زمینی..من اسمشو میزارم دوست داشتن زیاد.
سوالم اینه که آیا این عشق های تحسین برانگیز زمینی، صرفا شبه عشقن یا اینکه خاستگاهشون مشترک با همون عشق متعالیه؟ و دو جلوه ی مختلفن؟ یا اینکه نه، صرفا یه شهوت پاک و تمیزن.
به قول دکتر شریعتی " دوست داشتن از عشق برتر است. "

چون در عشق فقط خوبی های طرف دیده میشه و عاشق کور و کر هست.
مگه نمیگن بعد ازدواج چشمتون رو روی بدیهای هم ببندید؟ اگه دو نفر به اینجا برسن که هیچ بدی ای از هم اصلا به چشمشون نیاد، از جمله ی پایینی شما پایین ترن؟

اما در " دوست داشتن " در عین عاقل بودن و با دیدن کمبود ها و نقطه ضعف های معشوق اون رو دوست داره و قبولش داره
اینکه همسرش فلج باشه، بهتره که به چشمش بیاد و قبولش کنه یا اصلا نیاد و اینو یه حسن ببینه نه یه ضعف؟
به نظر من از این نوع دوست داشتن میشه به عشق آسمونی هم رسید
بالاخره این دوست داشتن، از جنس عشق هست یا نه؟ اگه از جنس عشق باشه، یعنی شما میگین که با متعالی شدن این دوست داشتن، آسمونی میشه؛
 اما اگه از جنس عشق نباشه، برای تبدیل به عشق آسمونی شدن، محتاج نوعی انقلاب و استحاله است ... یعنی هر چی اینو خالصش کنی، چون جنسش یه چیز دیگه است، به اون عشق ناب نمیرسه، محتاج یه اکسیره. اون چیه اون وقت؟ 
اما با عشق زمینی ممکنه بشه به آسمون رسید و ممکنه نشه! شانس بزنه و معشوق زمینی "صحیح" انتخاب شده باشه!

حتما داستان گوهرشاد رو شنیدید...کسی عاشق اش شده بود و گوهرشاد بانو براش شرط تعیین کرد که 40 روز برو مسجد و دعا و راز و نیاز کن

و اون شخص بعد از 40 روز به عشق آسمونی رسید و گوهرشاد بانو رو هم رها کرد...

اما در دوره زمونه ما کم پیدا میشه از این عشق های زمینی که به آسمون ختم بشه! واسه همین گفتم که : ریسکه!
(1393 مرداد 1، 21:41)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]فقط من اینو بگم ک عشق شدت عقله!
وقتی زیادی تایید میکنی با عقل عاشق میشی..
میشه بیشتر توضیح بدید؟ 


یعنی اینطور فکر می کنید که آدمی که عاقل تر باشه ، عاشق تره (یا عاشق بهتریه)؟ پس عقل و عشق در تضاد هم نیستن؟
و در مورد جمله دوم عشق معلول عقل (یا عقل (نسبتاً) کامل)  معرفی شده؟
دروووود
یه خسته نباشید ویژه به دوستان می گم
بحث بسیار جالب و یگانه ایه
ای کاش این مطلب ادامه پیدا کنه 
نظر این حقیر اینه که اول بحث از اصل باشه بعد یه فرعیات پرداخته بشه
یعنی اینکه اول عشق چیه؟شاید به قولی عشق تعریف نداره
به نظر من عشق بسیار شریف و گرامیه و هدف خلقت بوده
و شاید بشه گفت که از عقل باید به عشق رسید ولی به نظر منم در عشق جایی از عقل نیست
حاصل عمرم سه سخن بیش نیس .... خام بدم پخته شدم سوختم
میگن موجوداتی که عقل ندارن عشق هم ندارن ولی شاید خیلی جاها بشه این نظر رو رد کرد 
مثلا میگن بلبل در فراق معشوقش نابود میشه
ولی من فکر کنم عشق بیشتر از اون چیزی باشه که ما فکر می کنیم
من دوست دارم مثل مرد مجاهد بیتی از حافظ بیارم و فعلا حرف رو تموم کنم

عجب علمیست علم هیئت عشق ............. که چرخ هشتمش هفتم زمین است
منم وقتی اون طرف رو دیدم
اول هی دیدم خوبه کارش درسته
هی تاییدش کردم
تا بلاخره دیدم میخوامش
ولی نمی تونم بگم عاشقش شدم
چون به خاطر غیرتی که روش داشتم
ازش گذشتم نه که ایراداشو ندیده بگیرم
(1393 مرداد 2، 19:30)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]
نقل قول: عقل نمود کامل اختیار و اراده هستش
اگه منظورتون از نمود، معلوله؛ مطمئن نیستم که عقل معلول اراده باشه؛ شاید هم برعکس؛ یعنی عقل در راس باشه و تعقل منجر به اراده بشه. پس اگه عقل علت ناقصه باشه، میتونه با جمع شدن با علل ناقصه ی دیگه به معلول های مختلف بیانجامه.
اما اگه منظورتون از نمود، اینه که اینا همیشه با همن، بازم فکر کنم درست نیست .... همه ی اعمال ارادی عاقلانه نیستن.
منظورم اینه که جایگاه اراده و اختیار و منطق انسان در عقل اون قرار داره.

اما جایگاه عشق و محبت و احساس در قلب ( دل) انسان قرار داره. چیزی که قرآن به اون " فواد " میگه.

این دو از یک جنس و یک سنخ نیستن. ( یک مثالی توی کتاب دبیرستان داشتیم : که شنوایی کسی رو نمیشه با بینایی کسی دیگه مقایسه کرد. چون شنوایی و بینایی از یک جنس نیستن. )

ولی عشق نمود کامل بی اختیاری و از روی احساس رفتار کردن
اینجا هم علت عشقه به نظر میاد نه معلول... تا چه باشد منظور از نمود.
نمیشه هم اختیار داشت هم بی اختیار بود.
نمیشه به اختیار بی اختیار بود یا شد؟
باز هم " با اختیار " تصمیم به بی اختیاری گرفته شده.

در عقل " من " اهمیت داره....اینکه چه چیزی برای " من "  اهمیت داره
العقل ما عُبد به الرحمان و اکتُسب به الجنان ؛ "من" اش کجاست؟ عقل آن چیزی هست که سعادت و بهشت رو در پی داره. برای کی؟ برای " من "

برای سعادت خودم تلاش میکنم به بهشت بروم. نه برای " او "..نه برای سعادت کسی دیگه

عقل اون چیزی که منافع و سعادت " من " و خود من رو در پی داره در نظر میگیره.

اینجا باید معلوم بشه که منظورتون از عقل چیه؟ عقل محاسبه گر روزمره که تو بازار  و اینور اونور مشغول یه قرون دو زاره؟ یا چیز دیگه؟

اون چیزی که شما میگین ، عقل محاسبه گر که چیزی شبیه به نیرنگ و کلک هست، شبه عقل هست ولی عقل نیست.

مثلا سیاست زیرکانه و حیله گرانه داشتن مشابه عقل هست ولی عقل نیست.
ظاهرش شبیه عقل هست.
 
( مثلا دقت کنید به تفاوت غیرت و تعصب..یکی مشابه دیگری هست ولی از نوع منفی است و  اصل نیست. بلکه " شباهت ظاهری " هست و از باطن فرق میکنه. )

پس عقل محاسبه گر، اون عقلی نیست که ما راجع بهش صحبت میکنیم.
و در عشق " او " مفهوم داره....اینکه چه چیزی برای " او " اهمیت داره

رفتار یک مادر در قبال فرزندش از نوع " عشق " هست... "او" گشنه نمونه. " او " سختی نکشه.." او " خوابش کم نشه... " من " اهمیتی ندارم!

مادر از همه خودش میگذره حتی جونش رو میده ولی که برای فرزندش اتفاقی نیفته.

این نمود " بی اختیاری" هستش. که با عقل که نمود " اختیار و اراده " است در تضاده.
یعنی مادرا عقلانی عمل نمیکنن؟
اگه نه، که بحث باید بشه که چرا.
اگه آره؛ که اتفاقا مثال نقض خوبیه برای اینکه عقل و عشق مانعة الجمع نیستن؛
اینکه مادری، در روز عاشورا سر بچه اش رو دوباره پرتاب کنه به سمت دشمن که ما چیزی که در راه خدا دادیم رو پس نمیگیریم، عشق مادرانه است؟
نه عشق مادرانه نیست. عشق به اله هست. که عشق مادرانه در زیر مجموعه آن قرار داره. عشق مادرانه پرتو کم نوری از عشق الهی هست.( البته این نظر شخصی منه و قابل بحث)
اگه در این مادری کردن، عقلی نبود، نمیتونست از کمند اون عشق مادری رها بشه و به این عشق برسه.

دقیق متوجه نشدم؟ من عشق و عقل رو از یک جنس نمیبینم. به دلیلی که بالا گفتم.
همچنین از نظر من عشق مادرانه و عشق به خدا در تضاد با هم نیستن که رسیدن به عشق الهی لازمه رها شدن از عشق مادری باشه. 
اگه صحیح خاطرم مونده باشه در اشعار حافظ هم شخص " زاهد " نماد افرادی هستن که با عقل میخوان در راه دین و عرفان پیش برن
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست.

این میتونه در تقویت نظر شما باشه.
که حافظ همیشه با طعنه باهاشون سخن میگه

و طریقت خودش که عاشقی و رندی هست رو صحیح میدونه
اما،
 در جایی میگه که:
جامی می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم

جام می، با خودش فراموشی و مستی و زوال عقل میاره؛ اما فعل گزیدن یه فعل اختیاریه؛ اونم از اهل جهان بگردی یه پاکدل انتخاب کنی. خیلی عقل میخواد ... پس این یه بی عقلی عاقلانه است.

میدونم که حافظ  در شعرهاش مسیر  عرفان رو از طریق دل میدونه و در مخالفت با عقل، اونجا که میگه:
حلاج بر سر دار، این نکته خوش سراید : از شافعی مپرسید، امثال این مسایل
که حلاج نماینده دل هست
و شافعی نماینده عقل

پس حافظ این دو رو از هم جدا و سوا می دونسته.
------------------------------------------------------------


اون چیزی که مد نظر شماست عشق زمینی..من اسمشو میزارم دوست داشتن زیاد.
سوالم اینه که آیا این عشق های تحسین برانگیز زمینی، صرفا شبه عشقن یا اینکه خاستگاهشون مشترک با همون عشق متعالیه؟ و دو جلوه ی مختلفن؟ یا اینکه نه، صرفا یه شهوت پاک و تمیزن.
به نظر من خاستگاهشون یکی هست. مثالی که بالاتر گفتم : یک پرتو کم نور از عشق اصلی هست
.

به قول دکتر شریعتی " دوست داشتن از عشق برتر است. "

چون در عشق فقط خوبی های طرف دیده میشه و عاشق کور و کر هست.
مگه نمیگن بعد ازدواج چشمتون رو روی بدیهای هم ببندید؟ اگه دو نفر به اینجا برسن که هیچ بدی ای از هم اصلا به چشمشون نیاد، از جمله ی پایینی شما پایین ترن؟

اما در " دوست داشتن " در عین عاقل بودن و با دیدن کمبود ها و نقطه ضعف های معشوق اون رو دوست داره و قبولش داره
اینکه همسرش فلج باشه، بهتره که به چشمش بیاد و قبولش کنه یا اصلا نیاد و اینو یه حسن ببینه نه یه ضعف؟
به نظر من از این نوع دوست داشتن میشه به عشق آسمونی هم رسید
بالاخره این دوست داشتن، از جنس عشق هست یا نه؟ اگه از جنس عشق باشه، یعنی شما میگین که با متعالی شدن این دوست داشتن، آسمونی میشه؛
 اما اگه از جنس عشق نباشه، برای تبدیل به عشق آسمونی شدن، محتاج نوعی انقلاب و استحاله است ... یعنی هر چی اینو خالصش کنی، چون جنسش یه چیز دیگه است، به اون عشق ناب نمیرسه، محتاج یه اکسیره. اون چیه اون وقت؟ 
اما با عشق زمینی ممکنه بشه به آسمون رسید و ممکنه نشه! شانس بزنه و معشوق زمینی "صحیح" انتخاب شده باشه!
رده بندی  تو ذهن من اینطوریه :
عقل
دوست داشتن
عشق

دوست داشتن حد ما بین عشق و عقل هست. مخلوطی از این دو هست. نه به غلظت عقل هست و نه به غلظت عشق.
عشق زمینی هم میتونه انسان رو به عشق الهی برسونه. به شرطی که اون عشق زمینی پاک و صحیح باشه.اما همونطور که گفتم ریسکه. چون معلوم نیست معشوق درست انتخاب شده باشه. در واقع عاشق شدن دست انسان نیست.

اما دوست داشتن ، مخلوطی از عشق و عقل هست. ریسک کمتری داره. میشه ایرادات معشوق رو دید و با چشم باز اونو انتخاب کرد. یعنی در ابتدای راه نسبت عقل به عشق > 1 باشه.


بعد از انتخاب به قول شما : چشم ها رو باید کم کم بست...درجه عقل رو کمتر کرد و درجه عشق رو برد بالاتر.
حالا نسبت عشق به عقل > 1 بشه.

من اینطوری فکر میکنم.

امیدوارم منظورمو خوب رسونده باشم.303


حتما داستان گوهرشاد رو شنیدید...کسی عاشق اش شده بود و گوهرشاد بانو براش شرط تعیین کرد که 40 روز برو مسجد و دعا و راز و نیاز کن

و اون شخص بعد از 40 روز به عشق آسمونی رسید و گوهرشاد بانو رو هم رها کرد...

اما در دوره زمونه ما کم پیدا میشه از این عشق های زمینی که به آسمون ختم بشه! واسه همین گفتم که : ریسکه!
سلام 
به نظر من
عشق یعنی از خود گذشتن . چه معنوی چه زمینی .