مثلن یه پسر رو در نظر بگیر که به صورت کاملن خود خواهانه و دیوانه وار عاشق شده ، کاملن از روی نیاز به محبت ، و اون دختری که دیده از همه صفاتش خوشش اومده ، قیافه و چشم و ابرو رو پسندیده ، اخلاقش رو همینطور ، و کلن همینطوری تا میبینتش احساس عشق و نیاز اون هم به طور شدید برای خودش ! میکنه
پسره رو این طور فرض کن که صد درصد همه اهداف و فکر و ذهنش اون دخترست ، کاملن خود خواهانه
بعد دختره شرط میذاره ، میگه اگه بخوای با من عشاقانه و در کنارم باشی مثلن باید :
1) بریم فلان شهر زندگی کنیم
2) قید مادرت و روابط با خانوادت هم بزنی ،
3) و ..
پسره میگه اینطوری من بیکار میشم ، نمیشه که من به مامانم تعلق دارم و میخوامیش ، دختره هم میگه این شرط حتمیه و من کوتاه نمیام ، پسره هم قبول میکنه
..........
توی لاین داستان پسره ، اون دختر را دوست داره ، و مرجع دوست داشتنش ، شاید صفات دختره باشه ، ولی بلاخره اون پسر از دوست داشتن اون دختر لذت میبره و بخوای خوب فکر کنی در واقع بخاطر خودش اون دختر رو دوست میداره ،
ولی همین عشقش و دوست داشتنش (که منشاء ش رو بررسی کردیم و خودش بود ) ، باعث میشه ، از یه چیز هایی از خودش بزنه ،
یعنی از خودش میزنه تا به یه هدفی از خودش برسه ،
و این چیز هایی هم که میزنه کم چیز هایی نیست ، مثلن قوی ترین روابط بین مادر و پسر ، و رها کردن کار و زندگی و دوستان و همه وابستگی هاست ،
توی این داستان پسره ، بخاطر هم نشینی با اون دختر ، خیلی از چیز های خودش ، "من " بودن خودش رو ندید ، گرچه این ها هم به خاطر خودش بود ،
...........................
یکی میگه من آبادانی دنیا رو دوست دارم ، در واقه خودش ار این که این دنیا آباده لذت میبره
یکی میگه من گل رو دوست دارم ، چون زیبایی رو دوست داره و چون از زیبایی لذت میبره
و یکی میگه من خدا رو دوست دارم ، چون مثلن خالق تمام و کمال و این هه زیباییه .
حالا نتیجه این داستان اینه که اگه یکی خدا رو به این علت دوست داشته باشه ،
لااقل از دوست داشتنش لذت و طرواوت و شادی روح میبره ، پس در واقع خودش رو دوست داره ، ولی توی این راه دوستی خدا شرط میذاره ، میگه باید تقوا و جانب من رو نگه داری ، توی این مسیر میگه فلان کار و فلان کار رو انجام بده که تا با من هم نشین بشی ،
انسان هم که نیاز مند واقعی بخداست ، چون زیبایی رو انسان دوست داره ، و خدا مظهره زیباییه ، از بزرگی و هیبت خوشش میاد خدا مظهر هیبت و بزرگیه ، انسان دوست داره معشوقش تک باشه ، که خدا تکه ، حقیقتا وقتی خدا رو خوب بشناسه عاشق خدا میشه ، و از این احساس لذت می بره ، و خودش رو بدون خدا لحظه ای حاضز نیست فرض کنه ، و ار این دوست داشتن لذت میبره ، ب
از هم این جا مرجع نفس خودشه و این که میگه خدا یا من بدون تو نمی تونم ، اینجا هم من هست..
تا این که کم کم انسان توی این مسیر مثل اون پسر عاشق از خودش و چیز هایی که خودش دوست داره (ولی خدا دوست نداره )میزنه ، در جهت خودش ، عین اون پسر عاشق که مثال زدم از یه بخش ها و امیال و احساسات خودش میزنه تا به اون چیزی که "خودش" می خواد و از دوست داشتن خدا بهره میبره برسه ، برای همین کم کم هی از خودش میزنه ،
توی این از خودش زدن ها ، بیشتر محو جمال خدا میشه ، و همنشینی با خدا رو بیشتر حس میکنه ، چون هرچی تو هم صفتش باشی بیشتر احساس قرب و هم جواری میکنی
هی از خودش و این تعلقات و خاطرات میزنه ، , و صفات غیر الهی رو از دست میده ، تا این که خودش میمونه و خداش ، این وسط همه صفات خودش به صفات خدا تبدیل میشن ، و کم کم دیگه 2 تا نیستن بلکه یکی میشن .
و دیگه خودی وجود نداره که طرف ببینه همش خدا رو میبینه .
این حتما رخ میده ، ون اولن سیر ما به سمت خدا تا بی نهایته ، و ثانین توی مسیر اطاعت و دوستی با خدا ، خدا شرط گذاشته که باید از صفاتی که من خوشم نمیاد بزنین ، و صفاتمون رو به صفات خدا تبدیل کنیم ، ما تکاملمون به این سمته
(1389 شهريور 25، 17:03)edrissss نوشته است: [ -> ]....zبه نظرم فقط از دست خدا بر می آد که کسی رو این طور عاشق کنه
خدا از دو راه آدم ها رو عاشق خودش میکنه ،
یک راه این که خودش انتخاب میکنه ، و شور و حال و عشق خاصی دراون شخص بوجود میاره و جذب خودش میکنه
راه دوم هم که به همه گفته ، اگه به لقای من امید وارین ، تقوا پیشه کنین ، یعنی انسان میتونه خودش رو صاف و پاک و زلال بکنه ، اون وقت گیراییش میره بالا و جذب میشه ....
(1389 شهريور 25، 17:03)edrissss نوشته است: [ -> ]نکته: چنان عشقی که انتظار دارید، خارج از ظرفیت انسانه، یعنی هیچ انسانی اون قد ارزش نداره که این طور عاشقش شد.
میگن یه عشق بیشتر نیست و اون عشق بخداست ، یعنی عشق به خدا یه جنسه ، ولی انواع مختلف داره ، یک نوعش عشق به انسان دیگست ، یک نوعش عشق به درخت یا گل و ... هست ، و همشون عشق بخدا هستن ،
این وسط تو وظایف و تکلیفت و امر خدا رو انجام میدی ، امر خدا هم در جهت به کمال رسیدن و باروریه کل هستیه ، پس بهترین نحوه عشق ورزیدن به کل هستی و همه ی جهان اینه که در جهت کمالشون(کمالی که خدا قرار داده ) قدم برداری و اون چیزی نیست جز انجام وظیفه و اطاعت امر خدا ، فقط با یک نیت خیلی بالاتر .