کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام
ممنون هدف جان كه بحث جديد راه انداختي..

من يه سوال بپرسم..عشق كلا چيه؟يعني ميخوام بگم ..تعريف مشخصي ازش بديم..كه راجع به همون نظر بديم..

شايد فرويد تعريفش با ايني كه ما داريم فرق ميكرده كه اينو گفته!!!

هدف جان گفتي تا وقتي "من " وجود داره عشق وجود نداره...خب منطقيه...اصلا توي تمام داستانهي عاشقانه، محبوب و محب..معشوق و عاشق اعتراف كردن به يكي بودنشون....نه؟

من ميگم ... عشق وقتي ايجاد ميشه كه همون "من" نباشه..
وقتي كه منه سها به خاطر محبوبم خودمو بزنم كنار...وقتي كه غير از اون چيزي رو نبينم...اين ميشه كه من عاشق شدم..

وگرنه كه اين توهماتي كه از عشق هست كه عشق نيست....

نظريه فرويد رو ميشه اصلاح كرد..
آدم تا وقتي از خودش نگذشته نميتونه عاشق هيچ كس به جز خودش بشه...!!!

53258zu2qvp1d9v
موفق باشين..ياعلي.
اما سها جان کیه که از خودش بگذره و اگر هم باشه ممکنه به خاطر همون حس هایی که هدف گفت باشه من که میگم این حرفی که همیشه ورد زبون دختر ها بوده{عشق واقعی وجود نداره} درسته اگه یه مثال آوردیم که وجود داره اون وقت میشه این نظریه آقای دانشمند رو رد کرد.Tears
سها جان من باید ازتون تشکر کنم که شرکت میکنین تو بحث
سها جان با این نظریه چیزی به نام از خود گذشتگی هم وجود نداره... چون بازم به خاطر خودمه، تا وقتی "من" هستم نمیتونم عاشق دیگری باشم و فقط وقتی "من" نیستم که مرده باشم

ادریس حرفت درسته که گفتی لزومن همه کارها برای خودمون نیست اما فروید هم گفته که "در نهایت" انسان فقط عاشق خودشه، یعنی در ظاهر شاید کارات به خاطر معشوق باشه اما در واقعیت به خاطر لذت خودت این کارو انجام میدی و قطعن به دنبال اون لذت درونی خودت هستی

این یکی شدن و اینا همش کشکه در این صورت،

انسان نمیتونه از خودش بگذره، چون وقتی از خودش هم میگذره به خاطر اون حس لذتی که بهش میده این کارو میکنه... یعنی بازم خودخواهی!!

تعریف عشق هم، عشق به هر چیزی میتونه باشه...

بعد یه چیزی... لطفن اشتباه نکنین که مثلن دخترا فلانن و نمیتونن عاشق بشن یا الان وضع جامعه خرابه و این شعر و ورا، وقتی یه دانشمندی یه نظریه میده منظورش نوع بشر هست در همه زمان ها و مکان ها
4fvfcja
اينكه كمتر كسي هست كه از خودش بگذره دليل نميشه كه كلا كسي نباشه...
و
اگه هم كسي از خودش بگذره ديگه دليل و اما و اگر نداره...آخه اون موقع ديگه اصلا "من" وجود نداره....


مگه ميشه نشه از خود گذشت..!!!
(حالا ماها نتونستيم و نديديم ..دليل نيست!)

مثال بزنم،
وقتي يه مادر توي يه حادثه خودشو فداي بچه اش ميكنه ..اگه عشق نيست پس چيه؟

حالا ممكنه بگين اين ميشه همون خودخواهي كه چون خودش رو دوست داره و خودش بچه اش رو، پس بچه اش رو حفظ ميكنه تا خودش رو راضي كنه.....
اما آيا واقعا اينه؟؟؟

توي مثالم گفتم..خودش رو فدا ميكنه...نه اينكه در كنار خودش بچه اش رو هم حفظ كنه!....خب اين عينه گذشته....

يا كسي كه از جونش تو راهش (چيزي كه بهش ايمان داره) ميگذره...جوني كه مقدس ترين و باارزش ترين دارايي هر كسي هست...خب اين اگه گذشت نيست پس چيه؟؟؟

مثالهايي از اين دست زيادن...53258zu2qvp1d9v
ياعلي.
عشق نیاز نیست ، تصمیمه ، هر نوع رابطه ای که بر طبق نیاز و یا پاسخ و واکنش باشه ، اون رو عشق نمی دونن ،

میگن خدا ما رو دوست داره و عاشق ماست ، چون تصمیم گرفت و ما رو آفرید ، و هیچ دلیلی جز عشق برای آفرینش ما نیست ، البته عشق دلیل نیست ، یه دلیل بی دلیل ،

برای همین وقتی من به سطح روابطم و نهایت انگیزه هام نگاه میکنم ، هر چیزی جزء این باشه رو دوست ندارم ، حاضر نیستم و ذاتا دوست ندارم نهایت آرزو و اهدافم خودم باشم ،

وقتی بخوای هدف گذاری کنی ، می بینی هیچ دلیلی جزء عشق برای پرستش خدا پیدا نمی کنی ، خدا عشق ورزید و طبیعت و هستی رو به وجود اورد ، تو هم سعی میکنی مثل اون عشق بورزی ،

حتی دوست ندارم شهید بشم ، به این هدف که به مقام شهید برسم ، یا این که رتبه ام پیش خدا بالا بره ، این ها همش بر می گرده به خودم ، من طبیعتا از عمق احساسم از این خوشم نمیاد ،

من هم دروغ نمی گم ، نمی گم من اینطوریم ، بلکه میگم دوست دارم ، هنوز خیلی از کارهام ریشه در خود خواهی و بخاطر نیازم داره ، ...


خدا عشق رو به ما یاد داد ، که تصمیمه نه نیاز ، و از اول خلقتش ،
ما رو بخاطر این که هستیم دوست داره ، نه بخاطر اعمالمون ، بلکه این اعمال ماست که حجاب رابطه بین ما و خدا میشه ،

پس ما هم سعی کنیم از اون یاد بگیریم ، و دوست داشتن رو یه تصمیم بدونیم ،

همین الان میتونی عشق رو تجربه کنی ! این طوری که یک نفر رو فقط بخاطر این که هست، صرف نظر از افکار و صفات و خصوصیاتش دوست داشته باشی ، فقط بخاطر این که هست .

دوستت دارم رو خیلی ها ، این طور معنا میکنن که من به تو تعلق دارم ، یا من به گردن تو حق دارم ، من صاحب تو ام ، در صورتی که اینها چیزی جزء تعلق و نیاز نیست ،
ولی اگه دوست داشته باشی ، بخاطر این که هست ، مثلن عرفای مسیحی معنی میکنن : درود بر خدای باطن تو!
.......................................................................................................................


4fvfcja هر جا عشق باشه ، دیگه خود بینی نیست یا کم هست ، دیجیتال هم نیست که یا صفر باشه یا یک ، هر کجا خودبینی کم یا کمتر باشه ، اون جا عشق خالص تر و بیشتر بوده ،

اینکه یه نفر خودش رو اصلا نبینه مال خیلی از مراتب بالای انسانیته ، ما مرگی داریم که طرف زنده ست ، پیامبر میگه موتو قبل ان تموت ، بمیرین قبل از این که (به طورت ظاهری ) بمیرین .
عشق مادر (یا پدر) به بچه که کاملن یه چیز غریزی و بر اساس بقای ژن ها برنامه ریزی شده است



مثلن وقتی یه شیر به یه گله گاو حمله میکنه، هیچکی از دیگری دفاع نمیکنه مگر گاو مامانه از بچه ش خب اون که حالیش نیست عشق و اینا چرا این کارو میکنه؟ به خاطر بقای نسلش چون بچه ش حکم ژن ش رو داره و بقای خودش رو در بقای نسلش میبینه

یا مثلن یه جور عنکبوت هست که بعد از جفت گیری جانور نر خودش رو تو دهن جانور ماده قرار میده تا انرژی لازم برای رشد جنین و ... برای ماده تامین بشه و جانور ماده اونو میخوره... خب این کارا واسه چیه؟ مسلمن از روی عشق نیست!!!! واسه اینه که نسلشون ادامه پیدا کنه و خزانه ژنش حفظ بشه، یعنی هدف اصلی موجودات: بقای نسل

انسان هم تکامل یافته حیوانات دیگه است... ژن خیلی بی رحم تر و مکانیکی تر از این حرفا عمل میکنه و تنها هدفش بقای خودشه اصلن عشق پسر به دختر و برعکس هم همین غریزه تلاش برای بقای ژن به وجود میاره یه جورایی




البته من نمیگم اینا ارزش ندارن یا زیبا نیستن، مثلن همین تلاش برای بقای نسل خیلی زیبا میتونه باشه، یا مثلن منکر زیبایی علاقه مادر به بچه یا یه دختر به یه پسر نیستم... فقط من متاسفانه اینجوری سطحی راضی نمیشم، دنبال یه چیزی هستم که تا تهش هم فقط به خاطر دیگری باشه که یافت می نشود انگار...


راستی مجتبی منم همین رو میگم، یعنی ممکنه خود کم بینی "کمتر" بشه اما "صفر" نمیشه و هیچ راه فراری نیست چون غیر ممکنه انسان بتونه رو خودش پا بذاره... وقتی پاشو بذاره زمین دوباره میشه خودش...
نکته: چنان عشقی که انتظار دارید، خارج از ظرفیت انسانه، یعنی هیچ انسانی اون قد ارزش نداره که این طور عاشقش شد. به نظرم فقط از دست خدا بر می آد که کسی رو این طور عاشق کنه
4fvfcja

مثلن یه پسر رو در نظر بگیر که به صورت کاملن خود خواهانه و دیوانه وار عاشق شده ، کاملن از روی نیاز به محبت ، و اون دختری که دیده از همه صفاتش خوشش اومده ، قیافه و چشم و ابرو رو پسندیده ، اخلاقش رو همینطور ، و کلن همینطوری تا میبینتش احساس عشق و نیاز اون هم به طور شدید برای خودش ! میکنه

پسره رو این طور فرض کن که صد درصد همه اهداف و فکر و ذهنش اون دخترست ، کاملن خود خواهانه

بعد دختره شرط میذاره ، میگه اگه بخوای با من عشاقانه و در کنارم باشی مثلن باید :
1) بریم فلان شهر زندگی کنیم
2) قید مادرت و روابط با خانوادت هم بزنی ،
3) و ..

پسره میگه اینطوری من بیکار میشم ، نمیشه که من به مامانم تعلق دارم و میخوامیش ، دختره هم میگه این شرط حتمیه و من کوتاه نمیام ، پسره هم قبول میکنه

..........
توی لاین داستان پسره ، اون دختر را دوست داره ، و مرجع دوست داشتنش ، شاید صفات دختره باشه ، ولی بلاخره اون پسر از دوست داشتن اون دختر لذت میبره و بخوای خوب فکر کنی در واقع بخاطر خودش اون دختر رو دوست میداره ،

ولی همین عشقش و دوست داشتنش (که منشاء ش رو بررسی کردیم و خودش بود ) ، باعث میشه ، از یه چیز هایی از خودش بزنه ،

یعنی از خودش میزنه تا به یه هدفی از خودش برسه ، و این چیز هایی هم که میزنه کم چیز هایی نیست ، مثلن قوی ترین روابط بین مادر و پسر ، و رها کردن کار و زندگی و دوستان و همه وابستگی هاست ،

توی این داستان پسره ، بخاطر هم نشینی با اون دختر ، خیلی از چیز های خودش ، "من " بودن خودش رو ندید ، گرچه این ها هم به خاطر خودش بود ،
...........................
4fvfcja
یکی میگه من آبادانی دنیا رو دوست دارم ، در واقه خودش ار این که این دنیا آباده لذت میبره
یکی میگه من گل رو دوست دارم ، چون زیبایی رو دوست داره و چون از زیبایی لذت میبره
و یکی میگه من خدا رو دوست دارم ، چون مثلن خالق تمام و کمال و این هه زیباییه .

حالا نتیجه این داستان اینه که اگه یکی خدا رو به این علت دوست داشته باشه ،
لااقل از دوست داشتنش لذت و طرواوت و شادی روح میبره ، پس در واقع خودش رو دوست داره ، ولی توی این راه دوستی خدا شرط میذاره ، میگه باید تقوا و جانب من رو نگه داری ، توی این مسیر میگه فلان کار و فلان کار رو انجام بده که تا با من هم نشین بشی ،

انسان هم که نیاز مند واقعی بخداست ، چون زیبایی رو انسان دوست داره ، و خدا مظهره زیباییه ، از بزرگی و هیبت خوشش میاد خدا مظهر هیبت و بزرگیه ، انسان دوست داره معشوقش تک باشه ، که خدا تکه ، حقیقتا وقتی خدا رو خوب بشناسه عاشق خدا میشه ، و از این احساس لذت می بره ، و خودش رو بدون خدا لحظه ای حاضز نیست فرض کنه ، و ار این دوست داشتن لذت میبره ، باز هم این جا مرجع نفس خودشه و این که میگه خدا یا من بدون تو نمی تونم ، اینجا هم من هست..

تا این که کم کم انسان توی این مسیر مثل اون پسر عاشق از خودش و چیز هایی که خودش دوست داره (ولی خدا دوست نداره )میزنه ، در جهت خودش ، عین اون پسر عاشق که مثال زدم از یه بخش ها و امیال و احساسات خودش میزنه تا به اون چیزی که "خودش" می خواد و از دوست داشتن خدا بهره میبره برسه ، برای همین کم کم هی از خودش میزنه ،

توی این از خودش زدن ها ، بیشتر محو جمال خدا میشه ، و همنشینی با خدا رو بیشتر حس میکنه ، چون هرچی تو هم صفتش باشی بیشتر احساس قرب و هم جواری میکنی

هی از خودش و این تعلقات و خاطرات میزنه ، , و صفات غیر الهی رو از دست میده ، تا این که خودش میمونه و خداش ، این وسط همه صفات خودش به صفات خدا تبدیل میشن ، و کم کم دیگه 2 تا نیستن بلکه یکی میشن .
و دیگه خودی وجود نداره که طرف ببینه همش خدا رو میبینه .


این حتما رخ میده ، ون اولن سیر ما به سمت خدا تا بی نهایته ، و ثانین توی مسیر اطاعت و دوستی با خدا ، خدا شرط گذاشته که باید از صفاتی که من خوشم نمیاد بزنین ، و صفاتمون رو به صفات خدا تبدیل کنیم ، ما تکاملمون به این سمته
(1389 شهريور 25، 17:03)edrissss نوشته است: [ -> ]....zبه نظرم فقط از دست خدا بر می آد که کسی رو این طور عاشق کنه

خدا از دو راه آدم ها رو عاشق خودش میکنه ،

یک راه این که خودش انتخاب میکنه ، و شور و حال و عشق خاصی دراون شخص بوجود میاره و جذب خودش میکنه

راه دوم هم که به همه گفته ، اگه به لقای من امید وارین ، تقوا پیشه کنین ، یعنی انسان میتونه خودش رو صاف و پاک و زلال بکنه ، اون وقت گیراییش میره بالا و جذب میشه ....
(1389 شهريور 25، 17:03)edrissss نوشته است: [ -> ]نکته: چنان عشقی که انتظار دارید، خارج از ظرفیت انسانه، یعنی هیچ انسانی اون قد ارزش نداره که این طور عاشقش شد.

میگن یه عشق بیشتر نیست و اون عشق بخداست ، یعنی عشق به خدا یه جنسه ، ولی انواع مختلف داره ، یک نوعش عشق به انسان دیگست ، یک نوعش عشق به درخت یا گل و ... هست ، و همشون عشق بخدا هستن ،

این وسط تو وظایف و تکلیفت و امر خدا رو انجام میدی ، امر خدا هم در جهت به کمال رسیدن و باروریه کل هستیه ، پس بهترین نحوه عشق ورزیدن به کل هستی و همه ی جهان اینه که در جهت کمالشون(کمالی که خدا قرار داده ) قدم برداری و اون چیزی نیست جز انجام وظیفه و اطاعت امر خدا ، فقط با یک نیت خیلی بالاتر .
به به بحث جدید .. اونم عشق 4fvfcja

جمله ای که جناب فروید فرموده جمله ی خیلی خیلی جالبیه که واقعا ادمو به فکر فرو می بره...البته منظور من عشق واقعیست نه هوسی که برچسب عشق روش می چسبونند.هوس را میشه گفت صددرصد خودخواهیه اما عشق نه.
عشق خودخواهی نیست یکی از نیازهای هر آدمی هست.نمیشه گفت صددرصد خودخواهیه چون هیچکس نمیتونه به اختیار خودش عاشق بشه.عشق یا آروم اروم در قلب آدم جا برای خودش پیدا می کنه یا ناگهانی و بی اجازه وارد میشه.عشق را اگر تجزیه اش کنی به ع ش ق میشه علاقه ی شدید قلبی.یعنی آرامش را از ادم می گیره تا به خواستش برسه.وقتی با معشوق حرف بزنی و دردو دل کنی،صداشو بشنوی،ببینیش،پیشش باشی،یا حداقل یه نشونه هرچند کوچیک ازش بهت برسه به آرامش میرسی.اما این ارامش قبل از طوفانه و مقدمه ای میشه برای آتش گرفتن های پی در پی.این هم برای عشق زمینی صادقه و هم برای عشق آسمانی.
خب حالا برگردیم به جمله ی جناب فروید که گفته هر کس در نهایت عاشق خودش میتونه باشه.یعنی میشه گفت جناب فروید می خواسته بگه اون معشوقی هم که انسان پیدا می کنه و عاشقش میشه هر جور حساب کنی به نفع خودشه و در واقع این انسان این معشوق را فقط برای این پیدا کرده که آرامش را بهش هدیه کنه و این میشه خودخواهی انسان.در واقع میشه این چرخه الف>ب>الف ، یعنی الف به واسطه ی ب به خودش میرسه و میشه عاشق خودش!
حالا میشه جواب این جمله رو داد که اگه انسان بخواد در نهایت عاشق خودش باشه می تونه یه حصار دور خودش بکشه و به زندگیش ادامه بده و هیچ عشقی جر عشق به خودش را نداشته باشه.چنین چیزی نمی تونه امکان داشته باشه چون عشق اصلا دست انسان نیست.اگر دست انسان بود هیچ وقت عاشق نمی شد چرا چون عشق علاوه بر آرامش بی نهایت بار آتش گرفتن داره.انسان بارها در عشق به جایی میرسه که از خودبی خود میشه و اون آرامش قبلی ازش سلب میشه.
اگه یه جور دیگه هم بخوای حساب کنی انسان بدون عشق به چیز دیگری جز خودش اصلا معنا پیدا نمی کنه . یعنی اسم انسان را نمیشه روش گذاشت.نه انسان بلکه کل موجودات عالم.این عشقه که به هر موجودی اجازه ی حرکت میده.
از این حرفا گذشته عشق هم بی انتهاست.عشق مثل یه پلکانی می مونه که انتها نداره هر چی ازش بالا بری بیشتر میشه.حتی اگر همیشه و هر لحظه پیش معشوق باشی فکر نکن عشقت تو همون مرحله متوقف شد و فقط در یه حد خاصی عاشق معشوقت هستی.اگر دیدی این عشقی که ازش دم میزنی متوقف شد و دریه حدخاصی ایستاد دیگه اسم عشق روش نذار.بلکه اگر عشقت حقیقی باشه هر لحظه و دم به دم عاشق جزء به جزء معشوقت میشی و این ادامه پیدا می کنه و میره تا بی نهایت.خب در این صورت انسان اصلا چه فرصتی پیدا می کنه که به فکر خودش باشه؟!این عشقی که خود آدمو از یاد خودش برده و خودشو در مقابل معشوق هیچ می دونه و تلاش می کنه که اون طور باشه که معشوق دوست داره نه خودش این انسان می تونه عاشق خودش باشه؟!!!
41
آفرین علیرضا خیلی قشنگ توضیح داد :
(1389 شهريور 26، 18:02)A.L.I.R.E.Z.A نوشته است: [ -> ]به به بحث جدید .. اونم عشق 4fvfcja

نمیشه گفت صددرصد خودخواهیه چون هیچکس نمیتونه به اختیار خودش عاشق بشه.

حالا میشه جواب این جمله رو داد که اگه انسان بخواد در نهایت عاشق خودش باشه می تونه یه حصار دور خودش بکشه و به زندگیش ادامه بده و هیچ عشقی جر عشق به خودش را نداشته باشه.چنین چیزی نمی تونه امکان داشته باشه چون عشق اصلا دست انسان نیست.اگر دست انسان بود هیچ وقت عاشق نمی شد چرا چون عشق علاوه بر آرامش بی نهایت بار آتش گرفتن داره.انسان بارها در عشق به جایی میرسه که از خودبی خود میشه و اون آرامش قبلی ازش سلب میشه.

از این حرفا گذشته عشق هم بی انتهاست.عشق مثل یه پلکانی می مونه که انتها نداره هر چی ازش بالا بری بیشتر میشه.حتی اگر همیشه و هر لحظه پیش معشوق باشی فکر نکن عشقت تو همون مرحله متوقف شد و فقط در یه حد خاصی عاشق معشوقت هستی.اگر دیدی این عشقی که ازش دم میزنی متوقف شد و دریه حدخاصی ایستاد دیگه اسم عشق روش نذار.بلکه اگر عشقت حقیقی باشه هر لحظه و دم به دم عاشق جزء به جزء معشوقت میشی و این ادامه پیدا می کنه و میره تا بی نهایت.خب در این صورت انسان اصلا چه فرصتی پیدا می کنه که به فکر خودش باشه؟ین عشقی که خود آدمو از یاد خودش برده و خودشو در مقابل معشوق هیچ می دونه و تلاش می کنه که اون طور باشه که معشوق دوست داره نه خودش این انسان می تونه عاشق خودش باشه؟!!!

در باره مثال نقض که میلاد می خواست :
قرآن در باره حضرت محمد میگه :
قل ان صلاتي ونسكي ومحيايى ومماتي لله رب العالمين
بگو حیاتم و زندگیم و مرگم برای پروردگار جهانیان است .

یا قرآن به حضرت محمد میگه نزدیکه که از حرصی که برای هدایت مردم داری خودت رو هلاک کنی

از حضرت علی (ع) میپرسن خدا رو برای چی میپرستی ؟
میگه برای این که خدا روشایسته ی ستایش و بندگی یافتم .

قرآن بهترین انگیزه و هدف رو برای پرستش و زندگی و نفس کشیدن ، امید به لقای خدا میدونه :
اولش دو نوع انگیزه رو معرفی میکنه :
" ومن جاهد فإنما يجاهد لنفسه إن الله غني عن العالمين "
]یعنی هر کس برای کمال نفس خودش تلاش کنه ، در حقیقت برای خودش تلاش کرده ، و خدا بی نیاز ستوده است .

رابطه ای که اینجا بین خدا و انسانی که این انگیزه رو داره تعریف شده ، رابطه دادن پاداش به انسان ، و این که نهایت خواسته اش خودشه ، و این که خدا بی نیاز و ستوده است

اما آیه قبلیش خیلی قشنگ تر گفته : فوقلعاده این آیه زیبا و عاشقانست :
من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لات
هر کسی امید لقای خدا را دارد پس خدا منتظر است (خدا سر وعده می آید ) ...
توی این جا ، در باره ی انسانی حرف میزنه که به لقای خدا امید واره ، و رابطه ای که خدا ازش اسم میبره ، انتظار و سر وعده اومدنه ،

آیه قبلی گفت کسی که برای کمال خودش تلاش میکنه خدا پاداشش رو میده ولی بی نیاز و ستوده هست ، و حضور و وعده و انتظار خاص نداره
ولی توی این آیه گفت کسی که امید به لقای خدا داره ، من منتظرشم


اینجا خدا نممیگه ، لقا ، بلکه میگه امید به لقاء
لقاء توی لغت و معنی یعنی فانی شدن ، یعنی خود رو از دست دادن و خدا شدن ، یه مفهوم ظاهری نیست ، چیزی مثل چشیدن خداست ، صفات الهی را تا حد زیادی پیدا کردن ، هر چقدر صفات خدا رو پیدا میکنیم ، صفات خودمون رو هم از دست میدیم ،

ولی لقاء رو توی قدم اول نمیشه چشید یا پیدا کرد ، اما میشه بش و به رسیدنش امید پیدا کرد و این رو هدف قرار داد .

بازم قرآن جاهای دیگه میگه: (در باره ی فروید ! )
ووأمّا الذين كفرا بآياتنا ولقاء الآخرة فأُولئك في العذاب محضرون
کسانی که آیات ما و لقای مای را تکذیب کردند ، پس چقدر زیانکارن !

ان کثیر من الناس بلقاء ربهم کافرون
اکثر مردم به لقای خدایشان کافرند
...........
یا خدا میگه :
وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
جانب خدا را نگه دارید (خود را در آغوش او حفظ کنید و خارج نشوید ) و بدانید که شما خدا را ملاقات (به لقای او میرسید ) میکنید ، پس بشارت باد بر مومنین !
برای همین بشارت هم ما امید پیدا میکنیم به لقای خدا

....................
نتیجه حرف ها ی من هم اینه که ، وقتی انسان به کمال رسیده که به صفات الهی رسیده ، و دیگه اون جا چیز خارجی و بیرونی وجود نداره که تو از بیرون خودت رو جدا ببینی ، اون چا خودت رو یکی میبینی با خدا ، چون از اون شدی ، و طعم خدایی رو چشیدی و به لقاء رسیدی ، و در لقاء فانی شدی

توی این آیات میشه فهمید که خدا حتی اونهایی که برای کمال خودشون هم تلاش میکنن ، یک روزی از خود بینی و اهداف و انگیزه ها برای خودشون جدا میکنه ، گفته من از فضل و کرمم درستش میکنم ،
این اتفاق برای همه میفته چه خوب و چه بد ، ولی یه عده کال و نرسیده سمت خدا بر میگردن و محجوب و کر و کور ، اون که بیناست و چشم داره میتونه این تجلی رو ببینه و محو تجلی میشه و دیگه خودش رو نمیبینه و یکی میشه .
پس :
وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
جانب خدا را نگه دارید (خود را در آغوش او حفظ کنید و خارج نشوید ) و بدانید که شما خدا را ملاقات (به لقای او میرسید ) میکنید ، پس بشارت باد بر مومنین !

.......................................................................................................
این رو دیروز سر کلاس استاد تفسیر ، که تفسیراش بیشتر عرفانیه ، و دکترای عرفان اسلامی . داره گفت .

پس بهتره همین الان نیت هامون رو وقصدمون رو برای کارهامون رسیدن به لقای خدا بذاریم ، حتی نفس کشیدنمون ، بعدش هر چی هم عملمون ناخالص یا ناقص باشه ، از خدا بخواییمکاملش کنه .
عشق بدترین و بهترین چیز تو این دنیاست.هم یک نوش دارو و هم درد بی درمان میتونه باشه.عشق میتونه آدم رو به تباهی برسونه و هم میتونه به سعادت و خوش بختی.عشق هم سیاه و هم سفیده.چیز قشنگ در مورد عشق اینه که حد واسط هم داره مثلا میتونه هیچ تغییری در زندگی آدم ایجاد نکنه اما این برای افراد پخته کارامدتره.اصولا هر فردی یک معشوقی داره که از بذل تولد بهش فکر میکنه که می تونه حتی وجود خارجی هم نداشته باشه.قربون خدا برم بعضی وقتا بد جوری دهن بنده هاش رو تو راه عشق سرویس میکنه بطوریکه تا مرز جنون میرسونه و بعد میگه دو راه داری یا خودت رو بکش یا صبر کن مرگت برسه.
درباره پست بالایی مجتبی:
مجتبی جان دستت درد نکنه. در ضمن اکثر آیه ها اشکال تایپی داشتن یا یه ذره غلط داشتن. یه آیه هم نوشته بودی که خیلی داغون بود اصلا توی قرآن اینجوریشو نداریم. که ظن شما آن باشد که به لقای پروردگارتان می رسید. در ضمن ظن دوتا معنی میده. یکی اطمینان ۱۰۰٪ و دیگری شک. مثلا الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم یعنی اطمینان دارن که پروردگارشون رو ملاقات میکنن
از بحث دور نشیم...
(1389 شهريور 26، 22:23)davod_2005 نوشته است: [ -> ]عشق بدترین و بهترین چیز تو این دنیاست.هم یک نوش دارو و هم درد بی درمان میتونه باشه.عشق میتونه آدم رو به تباهی برسونه و هم میتونه به سعادت و خوش بختی.عشق هم سیاه و هم سفیده.چیز قشنگ در مورد عشق اینه که حد واسط هم داره مثلا میتونه هیچ تغییری در زندگی آدم ایجاد نکنه اما این برای افراد پخته کارامدتره.اصولا هر فردی یک معشوقی داره که از بذل تولد بهش فکر میکنه که می تونه حتی وجود خارجی هم نداشته باشه.قربون خدا برم بعضی وقتا بد جوری دهن بنده هاش رو تو راه عشق سرویس میکنه بطوریکه تا مرز جنون میرسونه و بعد میگه دو راه داری یا خودت رو بکش یا صبر کن مرگت برسه.
تا اون جایی که من بحث و خوندم................

یه جورایی به نظر من عشق جورای مختلف و دلایل مختلف داره که نباید باهم قاتیشون کنیم. مثلا عشق به خدا یه جوره اما عشق به یه نفر که پنج دقیقه باهاش حرف زدیم و احساس میکنیم دوستش داریم یه چیز دیگه. هزار نفرو میشناسیم که بخاطر معشوقشون خودکشی کردن اما تاحالا نشنیدیم یکی به خاطر عشق به خدا خودکشی کنه42 پس یه فرقایی داره
به نظر شخصی من از خود گذشتگی توی عشق به آدم (به این معنی که مثلا بخواهیم با کسی ازدواج کنیم ) معنی نمیده . به هر حال معمولا اینطور نیست که فردی به خاطر اینکه مثلا به نفع معشوقش باشه باهاش ازدواج کنه ، اصلا از کجا معلوم که اون فرد با کس دیگه ای خوشبخت تر نشه ؟
مثلا همین داستان لیلی و مجنون رو در نظر بگیرید ، می بینید که توی این داستان مجنون باعث آبرو ریزی لیلی می شه ، در ضمن اگه به ازدواج هم ختم میشد بعید بود که بتونه از پس اداره زندگی و تربیت بچه و ... بر بیاد . پس اگه مجنون می خواست خودیتش رو کنار بگذاره همون بهتر بود که از این ازدواج منصرف بشه .
البته اگه فردی بخواد خودخواهی رو در نظر نگیره باز هم ازدواج می کنه ، ولی نه اینجوری که مثلا بگه : من اگر با فلانی ازدواج نکنم میمیرم و ... (می بینید که در این جمله هم بحث خودخواهی مطرحه)

اگر هم عشق رو به این معنی بگیریم که فرد خودیتش رو کنار بگذاره و با معشوق یکی بشه و ... ، من با نظر ادریس موافقم که یه آدم ارزش این جور عشق رو نداره

البته تمام اینها نظر شخصی منه.