کانون

نسخه‌ی کامل: میز گرد کانون
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
(1393 مرداد 3، 11:55)ParShaN نوشته است: [ -> ]
(1393 مرداد 1، 21:41)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]فقط من اینو بگم ک عشق شدت عقله!
وقتی زیادی تایید میکنی با عقل عاشق میشی..
میشه بیشتر توضیح بدید؟ 


یعنی اینطور فکر می کنید که آدمی که عاقل تر باشه ، عاشق تره (یا عاشق بهتریه)؟ پس عقل و عشق در تضاد هم نیستن؟
و در مورد جمله دوم عشق معلول عقل (یا عقل (نسبتاً) کامل)  معرفی شده؟

سلام
بله توضیح میدم.. 53258zu2qvp1d9v
جمله اول دوم جدا از هم نیستن..

و عشق و عقل اصلا متضاد نیستن!
من میگم عشق و عقل در طول هم هستن..
عقل مرتبه عام شناخت هست و عشق مرتبه بالاتر.. فیلتر رسیدن ب عشق هم شناخت و بهره مندی بیشتر از عقله..

آدمی ک عاقلتره و از عقلش قشنگ استفاده میکنه صحیح تر عاشقی میکنه..

این زمین و زمان و آدم و حوا ک میگیم و جنس مخالف و گل و بلبل همش مظاهر هیجانهای احساسی هستن..
اصلا این ک عشق نیست!1276746pa51mbeg8j

عشق اون وقتیه ک تمام توجه ب سمت معشوق باشه..1

عاشقی سخته!

در پناه خدا..
یاعلی.53
پس یعنی به عشق به غیر حضرت باری، اعتقادی ندارین؟

یعنی نمیشه در یک ساختاری، عشق زمینی و الهی رو جمع کرد.

عشق یک دانه است و آن عشق آن دردانه است و بس؟

اینکه میگه:

لیلی و خروش چنگ در بر
مجنون چو رباب دست بر سر

لیلی سر زلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد

اینا افسانه است؟
عشق از نظر من بسیار پاک و مقدس هست که به اسانی و برای هر کسی قابل دسترسی نیست باید عاشق شد تا عشق رو فهمید..
عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند
عاشق آنست که دل را حرم یار کند.. 53
(1393 مرداد 8، 3:07)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]پس یعنی به عشق به غیر حضرت باری، اعتقادی ندارین؟

یعنی نمیشه در یک ساختاری، عشق زمینی و الهی رو جمع کرد.

عشق یک دانه است و آن عشق آن دردانه است و بس؟

اینکه میگه:

لیلی و خروش چنگ در بر
مجنون چو رباب دست بر سر

لیلی سر زلف شانه میکرد
مجنون در اشک دانه میکرد

اینا افسانه است؟

سلام
نه اصلا.. منظورمو شاید بد گفتم..

ببینین من میگم کسی ک یهو عاشق ی نفر میشه ک اصلا از سخنش نیست..یا اصلا ویژگیهای مطلوبش رو نداره..یا حتی بدی داره..
دچار هیجان احساسی شده..

اما ی وقتی هست محبت و علاقه در اثر شناخت و تناسب و تکامل پیش میاد..
این محبت وقتی شدت میگیره عشق میشه...


در مورد خدا وقتی شروع کنیم ب شناختن.. ب خاطر کمالی ک داره ب شدت با عقل تایید میشه و محبتش ایجاد میشه و عاشقی ان شاء الله محقق میشه..ک ب شناخت بستگی  داره..1

نمیدونم الان واضح شد حرفمم یا بدتر شد..42

در پناه خدا..
یاعلی.53
(1393 مرداد 12، 10:16)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]ببینین من میگم کسی ک یهو عاشق ی نفر میشه ک اصلا از سخنش نیست..یا اصلا ویژگیهای مطلوبش رو نداره..یا حتی بدی داره..
دچار هیجان احساسی شده..

اما ی وقتی هست محبت و علاقه در اثر شناخت و تناسب و تکامل پیش میاد..
این محبت وقتی شدت میگیره عشق میشه...

سلام

پس شما اینی که میگن: طرف با یه نگاه یک دل نه صد دل عاشق شده رو قبول ندارین؟

نمیدونم برداشتم از حرفاتون درست بوده یا نه



و کلا یه سوال از همه ی دوستان دارم:

عشق رو بعد از ازدواج قبول دارین یا قبل از ازدواج؟

بذارین بیشتر بازش کنم:

1- یکی میگه من باید حتما حتما عاشق بشم تا باهاش ازدواج کنم حتی اگه همه چیزش خوب باشه

2- یکی دیگه میگه، اون طرف همه چیش خوبه ولی عاشقش نیستم، اشکال نداره، بعدا توی زندگی به مرور زمان

عشق بدست میاد و ازدواج میکنه باهاش

کدوم از اینارو قبول دارین؟
سلام
نقل قول: پس شما اینی که میگن: طرف با یه نگاه یک دل نه صد دل عاشق شده رو قبول ندارین؟

نمیدونم برداشتم از حرفاتون درست بوده یا نه
برداشتتون درسته..
اما بدبختانه ب خاطر خیلی چیزا (ک شاید انحراف از مسیر عقل اصلی ترینش باشه) این مدل عاشقی ها رو هم قبول دارم!
میدونم تضاد داره..22

و
تو ازدواج باید ی محبت اولیه باشه..ب دل نشستن.. مقبولیت.. حس خوب..
خیلی نباید معامله ای نگاه کرد..1

و اگه محبت نبود ولی تناسب ویژگی ها باشه میشه امیدوار بود ک محبت و علاقه بعدا در اثر هم نشینی و شناخت ایجاد بشه ..
ک خیلی هم عمیق خواهد بود..1


در پناه خدا..
یاعلی.53
حالا برخی پستای قبلی رو هم شرکت کنیم و روش بحث کنیم؛ مثل پست خانم گل سرخ.

اما،

من یه تجربه ی عجیب دارم!
حس میکنم بعضی وقتا ممکنه عشق از یه نفرت اولیه شروع بشه!
یعنی از یه چیزی بدت بیاد؛ بعد با یه تغییر رویکرد، اون چیز یهو بچسه به دلت و دلت رو فرابگیره.

من یه بار که به طرز شدید علاقه یا شاید درجه ای از عشق رو تجربه کردم؛
در دبیرستان بود که شیفته ی یکی از دوستام شده بود و دلبسته.
اما یادمه در اولین برخوردا اتفاقا ازش شاید بدم می اومد!

این تجربه رو شنیدین یا دیدین؟
یعنی شروع عشق از نفرت؟
(1393 مرداد 12، 11:25)ata نوشته است: [ -> ]و کلا یه سوال از همه ی دوستان دارم:

عشق رو بعد از ازدواج قبول دارین یا قبل از ازدواج؟

بذارین بیشتر بازش کنم:

1- یکی میگه من باید حتما حتما عاشق بشم تا باهاش ازدواج کنم حتی اگه همه چیزش خوب باشه

2- یکی دیگه میگه، اون طرف همه چیش خوبه ولی عاشقش نیستم، اشکال نداره، بعدا توی زندگی به مرور زمان

عشق بدست میاد و ازدواج میکنه باهاش

کدوم از اینارو قبول دارین؟
اتفاقاً بحث و سوال بسیار جالبی هست و شاید در زندگی هم کاربردی. 
برای همین من فکر می کنم این بحث رو موکول کنیم به فصل دوم! این موضوع میزگرد شاید بهتر باشه.
به عبارتی ما اینجا یک نتیجه گیری در مورد عشق و انواعش داشته باشیم و در میزگرد بعدی در مورد کاربردهای عشق در زندگی نظیر عشق یا تفاهم؟  و... صحبت کنیم.

(1393 مرداد 13، 1:30)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]حالا برخی پستای قبلی رو هم شرکت کنیم و روش بحث کنیم؛ مثل پست خانم گل سرخ.

اما،

من یه تجربه ی عجیب دارم!
حس میکنم بعضی وقتا ممکنه عشق از یه نفرت اولیه شروع بشه!
یعنی از یه چیزی بدت بیاد؛ بعد با یه تغییر رویکرد، اون چیز یهو بچسه به دلت و دلت رو فرابگیره.

من یه بار که به طرز شدید علاقه یا شاید درجه ای از عشق رو تجربه کردم؛
در دبیرستان بود که شیفته ی یکی از دوستام شده بود و دلبسته.
اما یادمه در اولین برخوردا اتفاقا ازش شاید بدم می اومد!

این تجربه رو شنیدین یا دیدین؟
یعنی شروع عشق از نفرت؟
کاملاً درسته ، هنوز پست های قبلی به نتیجه نرسیده. بهتره که از پست های قبلی شروع به جمع بندی کنیم.

البته ان شاءالله اگه امروز قسمت بشه من هم نظرم رو در خصوص پست ها می نویسم.
بذارید من هم بگم بعد جمع بندی رو شروع کنید.4fvfcja


--------------------
در مورد شروع عشق با نفرت نظرم اینه که فکر نمی کنم شروع عشق ارتباطی با احساس اولیه ی فرد نسبت به معشوق داشته باشه. چرا که احساس اولیه ی فرد (حالا هرچی که باشه) ناشی از عدم شناخته.

فرد ممکنه در اولین نگاه یا ارتباطات از مخاطبش



  • نفرت داشته باشه.


  • بی تفاوت باشه.


  • یا از اون خوشش بیاد.




که در حالت آخر عشق و احساس اولیه با هم انطباق پیدا می کنه و به قولی میشه عشق در یک نگاه.

-بنابراین در جواب افرادی که میگن به عشق در یک نگاه عقیده دارید؟

باید گفت که این نظریه همیشه درست نیست اما گاهی شاید به این موارد بر بخوریم و علتش هم فکر می کنم عدم ارتباطی هست بین احساس اولیه و عشق واقعی که در صورت انطباق به یک تصادف جالب می انجامه. 

همین شروع عشق با نفرتی که گفتی خودش بهترین مدعاست بر نقض عقیده ای که اشاره شد.

نظر سایر دوستان رو هم دوست دارم ببینم در این مورد چی هست؟
  • دوستان نوشتن مطالب ذیل ساعت ها وقت برده ، میدونم زیاده اما در صورت امکان ممنون میشم که کامل بخونید.

قسمت اول

خوب من ابتدا از تعریف عشق شروع می کنم. قبل از هر چیز باید بگم تمامی حرف ها یک نظریه است. هیچ حرفی در قبال صحیح یا غلط بودنشون ندارم.
و سعی می کنم که در بین تعاریف ، صحبت ها رو به گونه ای پیش ببرم که به صحبت های دوستان ختم بشه.
خوشحال میشم که صحبت یک طرفه نباشه و نقدی هم از جانب مقابل داشته باشم.

تعریف عشق  : یک کیفیت لغیره ، مختص انسان ، قابل درک به شکل وجدانی.


توضیح :

کیفیت لغیره : بدین معنا که  جزو کمیات نیست و قابل اندازه گیری نیست. بلکه شدت و ضعف داره (تشکیکی). عشق رو ما اگه به نور تشبیه کنیم میتونه کسی به اندازه ی نور لامپ از  وجود عشق بهره ببره یا حتی به اندازه ی نور خورشید.
مختص انسان : عشق ویژگی و خاصیتی هست که در وجود انسان وجود داره. نه در حیوانات ، نه در نباتات و نه در جمادات.

(1393 مرداد 6، 1:36)شبهه : پس عشق خداوند به بنده هاش چطور قابل توجیه هست؟ نوشته است: [ -> ]شاید بشه گفت که خدا هم عاشق بنده هاش هست. اما مطمئناً این عشق ما با عشق خداوند کاملاً تفاوت داره. به بیان دیگه تنها این واژه های عشقی که هم ما برای انسان و هم خدا به کار می بریم یک نوع اشتراک لفظیه و ما اسم عشق روی اون احساس خداوند گذاشتیم. از کجا میشه فهمید شکل احساس خداوند به بنده هاش چطور هست؟ پس محبت خداوند رو در واقع ما تشبیه کردیم به عشق و احساسی که در وجود ماست و نزدیک ترین واژه ای که این حالت رو توصیف کنه رو روش گذاشتیم. یعنی عشق.


قابل درک به شکل وجدانی: شکل و نوع عشق قابل بیان نیست. بلکه هرکس اون رو در وجود خودش احساس می کنه یا باید احساس کنه تا بفهمه عشق چه حالتی هست. بنابراین اگر فردی به ما بگه که عشق چه احساسیه؟ هیچ تعریف دقیقی نمیشه برای اون بیان کرد. مثل غم ، درد ، خوشحالی و... که فرد اون خاصیت رو در وجود خودش حس می کنه و بهترین راه تعریفش همون درک وجدانیه خود فرده.
 
(1393 مرداد 6، 1:36)alOne but Happy نوشته است: [ -> ]عشق از نظر من بسیار پاک و مقدس هست که به اسانی و برای هر کسی قابل دسترسی نیست باید عاشق شد تا عشق رو فهمید..

با توضیحاتی که داده شد با جمله ی فوق موافقم. چون الون خانوم نحوه ی درک این احساس وجدانی رو به خوبی بیان کرده. 


اقسام عشق: 

عشق رو گاهی به شکل زیر تقسیم بندی می کنند:
  • عشق غلط
  • عشق مجازی
  • عشق حقیقی

از توضیح هر یک از اقسام فعلا پرهیز می کنم. به تدریج در حین عرایضم به تعریف هر کدام خواهم پرداخت.
برای اینکه به رابطه ی عشق و عقل پی ببریم نیاز به شناخت عقل داریم.

عقل: برای عقل و قوه ی عاقله تعاریف متعددی ذکر شده و بین فلاسفه از اهمیت بسیار زیادی برخورداره اما ما در اینجا تنها به تعریف عامیانه از عقل بسنده می کنیم.

قوه ای در وجود انسان که ادراکات و احساسات انسان رو پردازش و کنترل می کنه . 


به طور کلی نحوه ی درک انسان از هر موضوعی و احساسی به میزان عقل شخص  وابسته است. برای همین بدیهیه که به میزانی که عقل انسان بالاتر باشه میزان درک اون از هر موضوعی به واقع نزدیک تره.

رابطه ی عشق با عقل
همونطور که بیان شد عشق یکی از احساسات انسانه. بنابراین باید بین عشق و عقل رابطه ای وجود داشته باشه. چرا که گفتیم عقل روی احساسات انسان وظیفه ای کنترلی و ادراکی رو بر عهده داره. 
اما این قوه ی کنترلی تنها بر درک احساس تاثیر گذاره و نه کلاً با وجود احساس.به بیان دیگه عقل تنها نحوه ی درک عاشقی رو قادر به تغییرش هست و نه عدم یا وجود خود عشق رو. (دقت)
راه اثباتش هم اینه که حیوان قوه ی عقل در وجودش نیست اما احساساتی نظیر درد رو در وجود خودش داره. 
بنابراین با جملات
(1393 مرداد 1، 21:41)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]فقط من اینو بگم ک عشق شدت عقله!
وقتی زیادی تایید میکنی با عقل عاشق میشی..
...
..
.
آدمی ک عاقلتره و از عقلش قشنگ استفاده میکنه صحیح تر عاشقی میکنه..

این زمین و زمان و آدم و حوا ک میگیم و جنس مخالف و گل و بلبل همش مظاهر هیجانهای احساسی هستن..
اصلا این ک عشق نیست!

عشق اون وقتیه ک تمام توجه ب سمت معشوق باشه..

عاشقی سخته!
(1393 مرداد 2، 15:48)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]منم همینطوری حدسی حس میکنم شاید عشق شدت عقله؛
چندان موافق نیستم.
چرا که همونطور که بیان شد عقل اصلا وظیفه ای در قبال تشدید عشق نداره و تنها نحوه ی درک عشق رو تغییر میده که اون درک میتونه موجب تشدید و تضعیف یک عشق بشه و نه خود عقل. (دقت)
در توضیحاتی که در ادامه سها خانوم فرمودند با این قسمت از جمله که "آدمی ک عاقلتره و از عقلش قشنگ استفاده میکنه صحیح تر عاشقی میکنه.." کاملاً موافقم. اما این بدین معنا نیست که  زمین و زمان و گل و بلبل و جنس مخالف که فرمودین تنها هیجان های احساسی باشند و نه عشق. اون ها هم عشقه با یک مرتبه و سطح و درکی از عقل یک شخص. تنها میشه گفت سطح عشق توجه تمام و کمال به معشوق بالاتر از سطح عشق گل و بلبل و... هست.


رابطه ی عقل ، عشق و اختیار
اختیار به معنای وجود قوه ای در وجود انسانه که توانایی ترجیح یک چیز نسبت به چیز دیگه رو داره. و عقل وظیفه ای کنترلی بر روی این انتخاب.
به میزانی که عقل انسان کامل تر باشه این انتخاب به واقع و صحت نزدیک تره.
با تعریفی که پیشتر از عشق از بیان شد می فهمیم که عقل ، عشق و اختیار سه چیز متفاوتند. نه زیرمجموعه ی دیگری هستند ، نه علت و معلول همدیگرند و نه بر وجود یا عدم هر کدوم تاثیر می گذارند.
(1393 مرداد 6، 1:36)گل سرخ نوشته است: [ -> ]عشق نمود کامل بی اختیاری و از روی احساس رفتار کردن

نمیشه هم اختیار داشت هم بی اختیار بود.
نمیشه به اختیار بی اختیار بود یا شد؟(مرد مجاهد)
باز هم " با اختیار " تصمیم به بی اختیاری گرفته شده.


در عقل " من " اهمیت داره....اینکه چه چیزی برای " من "  اهمیت داره

برای سعادت خودم تلاش میکنم به بهشت بروم. نه برای " او "..نه برای سعادت کسی دیگه
عقل اون چیزی که منافع و سعادت " من " و خود من رو در پی داره در نظر میگیره.

و در عشق " او " مفهوم داره....اینکه چه چیزی برای " او " اهمیت داره

این (عشق) نمود " بی اختیاری" هستش. که با عقل که نمود " اختیار و اراده " است در تضاده.

اختیار انسان غیرقابل چشم پوشیه . و همچنین اختیار به بی اختیاری هم محاله.
اونطور که متوجه شدم شما ارجحیت منفعت دیگری نسبت به خود که از عشق منتج میشه رو تعبیر به بی اختیاری کردید و ارجحیت منفعت خود رو نمود کامل عقل. در حالی که اختیار به بی اختیاری یعنی انسان هیچ چیز رو را قادر به ارجح دونستن نیست (و این محاله) و اگه منظور اینه که اون چیزی که حتی به نفعش نیست رو انتخاب می کنه باز هم دلیل برای اون انتخابش داشته (با قضاوت صحیح یا غلط عقل کاری ندارم) و این دلیل باز هم یعنی اختیار و نه اختیار به بی اختیاری.
نتیجه اون که انسان در هر مرحله از شدت و ضعف عشق و تکامل و نقصان عقل باشه باز هم بر مبنای اختیار عمل می کنه.
این تقسیم بندی ارجحیت او برای عاشق ، و من برای عاقل ، به نظر من صحیح نیست. در این نوع مقایسه عشق و عقل (اگرچه از دو جنس متفاوت بیان شده) اما باز هم در مقابل هم اند. در حالی که اصلا در مقابل یکدیگر  هم نیستند.


------------------------------------------------------------
در قسمت دوم به ادامه بحث می پردازیم.
نا گفته نمونه که این نقد نظرات دوستان از دیدگاه نظریه ای هست که من در قبال عشق دارم و به معنای صحیح یا غلط بودن دیدگاه ایشون و  یا نظر من نیست.


ممنون از اینکه برای مطالعه این متن وقت گذاشتید.53
قسمت آخر و نتیجه گیری


خوب مثل اینکه چندان از بحث استقبال نشد. 
ضایععععععععع شدیم. 4fvfcja
بحث های از قبیل بیان مفصل اقسام عشق ،تفاوت دوست داشتن و عشق ، آیا می توان از عشق زمینی به عشق خدایی و عرفان رسید؟ آمیختگی عشق و شهوت چطور باید عاشق شد.  و در نهایت نقد نظرات سایر دوستان باقی موند که متاسفانه مجالی برای بیان حاصل نشد.
تنها به این نکته بسنده می کنیم که  عشق غلط ، درجا زدن و چه بسا عقب رانده شدن از مسیر الهی رو در پی داره. (اگرچه دارای ماهیتی با عشق خالص و کاملاً عاری از  شهوت) هست.
عشق مجازی شاه راهی به سوی عشق الهی ست که می توان از آن به عشق حقیقی دست یافت.
و عشق حقیقی هم همان عشق الهی ست.
و اینکه  عدم بررسی نظرات سایر دوستان به معنای عدم توجه به نظرات  نیست بلکه جمله به جمله و چه بسا حتی کلمه به کلمه ی نظرات مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته.


در پایان به سوالاتی که در ابتدای میزگرد مطرح شد پاسخ خواهیم داد:


-چه نسبتی بین عقل و عشق وجود دارد؟
همانطور که بیان شد عشق احساسی ست که بر انسان عارض میشه و عقل وظیفه ای کنترلی بر روی این احساس داره. این عقل میتواند شدت عشق رو کاهش یا افزایش دهد. (هیچ نسبت مستقیمی بین آن دو وجود ندارد)  عدم و وجود هیچ کدام به یکدیگر وابسته نیست. یعنی انسان بی عقل هم می تواند عاشق گردد ، انسان عاشق می تواند عاقل باشد و دو نسبت دیگر آن . که هر چهار نسبت صحیح است. 

-ماهیت ، خاستگاه ، منشا و انواع عشق چیست؟
ماهیت عشق رو پیشتر بیان کردیم. از لحاظ ماهیتی تفاوتی بین انواع عشق وجود ندارد. و یک نوع تقسیم بندی برای عشق ، عشق غلط ، عشق مجازی و عشق حقیقیست. (این تقسیم بندی به معنای تفاوت در ماهیت این عشق ها نیست. )


-آیا عشق زمینی و غیر زمینی دو نوع متفاوت از عشقند که اشتراک لفظی دارند یا خیر؟
عشق زمینی (انسان به انسان) و غیرزمینی (انسان به خداوند) هر دو دارای ماهیتی یکسانند. البته عشق خدا به انسان از نوع دیگریست که ما لفظ عشق رو بر روی آن گذاشتیم.




و در نهایت آیا ممکنه که عشق به شکل عقل ملکه شده نمود پیدا کنه؟
عقل ملکه شده یا عقل کل (در معصومین به صورت کامل و در سایر بزرگان تا حدودی) انسان رو به سوی عشق حقیقی و عشق درست و صحیح رهنمون میسازد. و ارتباطی با خاص عاشق شدن تنها ندارد.


ممنون از اینکه برای مطالعه این متن وقت گذاشتید.53
نه آقا پرشان اتفاقا من فکر میکنم موضوع پرحاشیه و قشنگ و جالبی مطرح شد دراین میزگرد ..daghighan

فقط پستها و بحث ها یکم طولانی بود.. 22 و برای آدمهای کم حوصله تر مثل من یکم کار سختی بود دنبال کردنش.22

اما الان که  تازه جمع بندی اش رو خوندم خیلی هم خوشم اومد... 128fs318181 
بقیه پست ها رو هم دوست دارم بخونم..4

(1393 مرداد 19، 8:26)ParShaN نوشته است: [ -> ]بحث های از قبیل بیان مفصل اقسام عشق ،تفاوت دوست داشتن و عشق ، آیا می توان از عشق زمینی به عشق خدایی و عرفان رسید؟ آمیختگی عشق و شهوت چطور باید عاشق شد.  و در نهایت نقد نظرات سایر دوستان باقی موند که متاسفانه مجالی برای بیان حاصل نشد.
تنها به این نکته بسنده می کنیم که  عشق غلط ، درجا زدن و چه بسا عقب رانده شدن از مسیر الهی رو در پی داره. (اگرچه دارای ماهیتی با عشق خالص و کاملاً عاری از  شهوت) هست.
عشق مجازی شاه راهی به سوی عشق الهی ست که می توان از آن به عشق حقیقی دست یافت.
و عشق حقیقی هم همان عشق الهی ست.


 

(1393 مرداد 13، 6:54)ParShaN نوشته است: [ -> ]
اتفاقاً بحث و سوال بسیار جالبی هست و شاید در زندگی هم کاربردی. 

برای همین من فکر می کنم این بحث رو موکول کنیم به فصل دوم! این موضوع میزگرد شاید بهتر باشه.
به عبارتی ما اینجا یک نتیجه گیری در مورد عشق و انواعش داشته باشیم و در میزگرد بعدی در مورد کاربردهای عشق در زندگی نظیر عشق یا تفاهم؟  و... صحبت کنیم.

در ادامه حرفهای آقا عطا و  مرد مجاهد به نظر من هم جا داره در اون موارد بیشتر صحبت بشه. مثلا در مورد همین عشق غلط و اینکه چطور میشه که عشق به بیراه میره.... 
من یکی منتظر شرکت در فصل دوم همین میزگرد که قراره بقیه مباحث مرتبط با عشق رو شامل بشه هستم..... 

128fs318181
سلام خدمت همه ی دوستان و ممنون از برادر پرشان

و سلام خدمت خانم بهار،

البته شایدم منظور آقا پرشان از قسمت آخر و نتیجه گیری،

قسمت آخر حرفای خودش باشه.

و فکر میکنم هنوز بحث بازه و خیلی هم خوب که ادامه بدیم.

یا علی
(1393 مرداد 19، 16:13)bahar2 نوشته است: [ -> ]نه آقا پرشان اتفاقا من فکر میکنم موضوع پرحاشیه و قشنگ و جالبی مطرح شد دراین میزگرد ..daghighan

فقط پستها و بحث ها یکم طولانی بود.. 22 و برای آدمهای کم حوصله تر مثل من یکم کار سختی بود دنبال کردنش.22

اما الان که  تازه جمع بندی اش رو خوندم خیلی هم خوشم اومد... 128fs318181 
بقیه پست ها رو هم دوست دارم بخونم..
من هم فکر می کنم موضوع جالبی هست. 
و خیلی ممنونم از شما بابت اینکه پست ها رو نقد می کنید. حتماً در مباحث آینده سعی بر اینه که خلاصه تر و کمتر مباحث رو بیان کنم.
الان قسمت  بندی شده تازه انقدر طولانیه4fvfcja
و خدا رو شکر که چنین هست.
و اگر شرایطی برای ادامه ی بحث بود حتماً ادامه پیدا خواهد کرد.

(1393 مرداد 19، 16:20)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]سلام خدمت همه ی دوستان و ممنون از برادر پرشان

و سلام خدمت خانم بهار،

البته شایدم منظور آقا پرشان از قسمت آخر و نتیجه گیری،

قسمت آخر حرفای خودش باشه.

و فکر میکنم هنوز بحث بازه و خیلی هم خوب که ادامه بدیم.

یا علی
عرض سلام مرد مجاهد عزیز.
در حقیقت به دلیل طولانی شدن مدت زمان راکد بودن بحث و بی نتیجه ماندن میزگرد ، هدف اتمام نتیجه گیری در مورد میزگرد بود و نه بحث های خودم.
اما اگر مایل به ادامه هستید ، حتماً ادامه خواهیم داد. خصوصاً اینکه شروع کننده این بحث هم خودت هستی و بحث رو تا جایی که مد نظرت هست میتونی ادامه بدی.
خودم هم راغب به ادامه ی بحث هستم.
میگردم دنبال سایتهای مهم و کاربردی.خوشم می آید. مستاسل که میشوم، میروم دنبالشان.
نصف شبها، اوقات تنهایی، بعد از دوش های طولانی. میدانید که
میگردم دنبال جواب این سوال که چرا. چگونه. تعجب میکنم از مزه خاطرات تلخش. خاطره ای که بارها و بارها در زندگی من و شما تکرار میشود. میگردم دنبال راه حل. میگویند فضایت را عوض کن مثلا. خودت را سرگرم کن تا به فلان فکر، فکر نکنی.
به زبان خودمانی هروقت هوسی زد به سرت یا بعد از چند روز حس کردی پتویت یک جورهایی بازهم نرم شده، فکرت را منحرف کن.
تا کجا ذهنم رو منحرف کنم ؟ یعنی تا کی ؟ تا چه زمانی ؟ 
تا کی اینجوری بشود که یهو مغزم شروع کند به سوت کشیدن ؟
من تصور میکنم قصه جاهای اساسی دیگری میلنگد. فکر میکنم یک جورهایی توانایی انتخابمان را از دست داده ایم. مثل یک معتاد. که هر وقت بشیند پای بساط، دوباره میزند بالا همه چیز.

حس میکنم اطرافم را فرا تحلیل پر کرده مثلا : 

- قشنگترین و قرمانانه ترین راهی را که آدم بزرگی (نه لزوما بزرگ حقیقی. رسانه بزرگش کرده. شرایط روز... یا هرچیزی شاید) پیشنهاد میدهد را قاب کنیم به دیوار
- رویا پردازی کنیم از خودمان که اگر من مسلمان واقعی بودم هیچ وقت چنین کار زشتی نمیکردم...
.
.
.
تجربه شخصی : 
یکبار نیمه شبی و کوفت و زهر مار، یک چیزی توی دنیای خیال آمد و محکم خورد توی سرم.
دقت کرده اید که سایت های س.ک.س طبقه بندی شده اند ؟ بیخیال چرا و چگونه. هرکدام از ما وقتی مغزمان سوت میکشد سراغ یکی ازین دسته ها میرویم. هرکسی یک جور فتیشی دارد. رویم به دیوار من متاسفانه جوراب احوالم را به هم میریزد!!!
پای یکی از همین مستهجنات بودم که به ذهنم آمد
چرا اینبار به جای فلان گروه و دسته، دسته دیگری را انتخاب نکنم ؟ مثلا به جای جوراب مرض کش دار، عمه های کچل بدون سیبیل را.
ضربان قلبم پایین آمد. فرایند های ذهنی آهسته شدند.
یک لحظه دیدم که چقدر این مرض های کش دار زشت و بی ریخت هستند اکثرا. یک لحظه دیدم چقدر کارهایشان شبیه هم است و ادا اطوار مثل همی دارند. پرسیدم از خودم چرا ازین ها خوشم بیاید و از دیگری خوشم نیاید ؟ چرا دیگری را انتخاب نکنم ؟ 
دیدم انگار حتی جنس لذت مردان در دسته بندی های مختلف پشت دوربین هم فرق میکند. یعنی کارگردان فیلم هم میداند که جنس لذت ها فرق دارد که به بازیگر گفته فلان جور بازی کند.
فرق دارد.فرق دارد.فرق دارد
یک لحظه جرقه ای آمد که فرق دارد ما چطور زنی را بخواهیم جرقه بعدی این شد که مزه ی س.ک.س ها هم پس باید فرق داشته باشد. این شد که گفتمن کند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟
نکند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟
نکند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟

نکند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟


نکند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟

نکند مزه هایی وجود داشته باشند که حتی تصورشان هم نمیتوانم بکنم ؟؟؟
مثل این میماند که تا حالا رفته باشی با پراید ترمز دستی کشیده باشی بعد تصور کنی اگر بنز باشد چه میشود ؟ 
بعد به این فکر بیفتی که اصلا کدام مغز خر خورده ای است که با بنز دستی بکشد ؟ آدم بنز میخرد که برود توی جاده ها گازش بدهد. نرم حتی توی دست انداز. گاهی بگذارد روی اتوماتیک که 110 تا برود و خیالش نباشد کی گاز بدهد یا دنده عوض کند
بنظر شما آیا مستحق محروم ماندن، حتی از تصور اینکه جور دیگری و با مزه ی دیگری و با لطافت دیگری هم میتوان هم آغوش شد، هستیم ؟
- چرا توی جامعه ما همه ی تصویر ها درباره این حرف ها یک جور است ؟ 
-چرا فکر نکنیم جور دیگری میتوان لذت بیشتری برد !؟ 
-چرا قانع باشیم به چیزی که تنها در 1 دقیقه تا 5 دقیقه موتورمان را پایین می آورد ؟ 
-چرا فکر نکنیم قلبمان هم اگر حضور داشته باشد، حتی توی تصورمان، لذت جور دیگریست ؟