نقل قول: برادر جان، من به شما اعتماد دارم و شما رو برادر بزرگتر خودم می دونم،
من دیگه توانش رو ندارم.
اگر بهترین راه رفتن از کانون، لب تر کنی دکمه رو زدم و رفته ام از کانون و پشتم رو هم نگاه نمی کنم.
راستش این پیام برای خودم هم تلنگر بود.
ممد، چرا این قدر لوس بازی در میاری، بسه دیگه.
توانش رو نداری، بکش کنار.
این سال ها کانون خیلی بهم کمک کرد.
یکی از نقاط عطف زندگی من بود.
دلم نمی اومد حالا که شازده کوچولو، یکی از استوانه های کانون، رفته،
وقتی که با رفتنش کلی کار حالا روی زمین مونده، منم آرمین رو دست تنها بذارم.
آرمین! و تو چه می دانی آرمین کیست؟ دوستان قدر این مدیر زحمت کش و خلاق و دانشمند و پر فکر رو بدونین.
ولی کلا فکر که می کنم کار خاصی هم انجام نمی دادم برای کانون، قرار بود من ناظم بشم تا دیگه توی کانون شاهد دعوا نباشیم، اونم نشد.
پیر شدیم و دیگه توان قبلی رو نداریم. داریم ضرر می زنیم به کانون.
خلاصه که این چند روز خیلی چیزها رو دیدم.
این که تیم مدیریت فعلی چقدر قویه.
این که در حال حاضر چه الماسهای درخشانی توی کاربرها وجود دارن.
کلی مدیر کل آینده توی کاربرها داریم.
و همین پیگیری کردن هاتون، نشون می ده که کانون چقدر براتون مهمه.
بله من خسته ام، و باید بازنشست بشم و چون روم نمیشه به آرمین بگم، باید از کانون برم.
و با توجه به اعضای فعلی کانون، مطمئن هستم که کاربران و مدیریت فعلی اون قدر نیرو داره که با رفتن من آب از آب تکون نخوره.
این کانونی که من دیدم گلیم خودش رو از آب می کشه و نمیذاره کانون تعطیل شه.
تجربیات مدیریتیم رو هم توی پست های زیر نوشته ام.
پست اول
پست دوم
پست سوم
توی این میزگرد هم همه چیز شفاف شد و حالا کاربرها هم خبر دارن اون پشت توی مدیریت چه خبره.
(البته تاحدودی. دوستان اجازه ندادن کامل بگیم همه چیز رو)
در کل قرار نیست ننه من غریبم بازی دربیارم مثل بعضی از دوستان که خداحافظی می کنن.
راست و حسینی می گم این رفتن قرار بود دیر یا زود اتفاق بیافته. دست و پای آخرم رو می زدم.
شاید روزهای آینده مدیران دیگه ای هم برن.
خواستم بگم این وظیفه کاربرها رو سنگین تر می کنه که اگر یه مدیری رفت جای اون رو پر کنن.
البته اگر می خواید که کانون بمونه.
باید برم چون دیگه طاقت سابق رو ندارم. تذکر که می دم لحنم جدی تر شده.
خانم رعنا می گن، اون تذکر اولیه آقای عاشق فلان و بهمان. اما دیگه نمی دونن چقدر همون تذکر از من انرژی گرفته.
و رفتارهای بعدی خانم رعنا باعث شده که من هم تند تر بشم در مقابل خانم ایرانا مثلا و رفتارهای خانم ایرانا هم باعث شد تند تر بشم برای خانم فاطمه.
و این آخری، یعنی خانم فاطمه رو امیدوارم من رو ببخشن. من از یکی از خطوط قرمزم گذشتم در مورد خانم فاطمه و اسرار ایشون رو فاش کردم. امیدوارم که بنده رو حلال کنید.
فکر می کنم احتمالا دفعه بعدی بخوام تذکر بدم، اول قشنگ طرف رو می شورم، بعدش تذکر و اخطار رو یه جا می دم و آخرش هم بنش می کنم.
چند تا وصیت هم دارم:
- نذارید کانون تعطیل بشه.
- قوانین جدید آماده است تقریبا. سعی کنید قوانین رو بر اساس اون آپدیت کنید.
- الان این میزگرد وضع خوب و خوشگلی داره. همین رو بچسبید و پیگیری کنید تا به قوانین و روش مدیریت مطلوب برسیم. (بستن پروفایل ها ایده بسیار بسیار بسیار خوبیه)
- صادقین رو دریابید. یکی دیگه از استوانه های کانون که نبودش قطعا ضربه بزرگی هست. شما نمی دونید که چقدر ایشون مهم هستن برای کانون.
- کلی کار نکرده داریم توی کانون. این کانونی که می بینید حتی ۵۰ درصد اون چیزی که باید بشه هم نیست.
- حرفهای مرد مجاهد رو گوش ندید که ساختارسازی رو قبول نداره.
(داداش من شما رو خیلی دوست دارما. شما واقعا مربی من بودی این سالها، اما ایده هات در مورد کانون رو قبول ندارم. چون دیدم تلاش های ما برای ساختارمند کردن کانون جواب داده.)
- بازم صادقین رو دریابید، دو دستی بچسبیدش که در نره.
- بازم صادقین.
- حرف های آرمین رو گوش بدید، کلی ایده داره برای کانون و کلی کار انجام نشده. کمکش کنید.
- اگر آرمین هم رفت و قرار شد کانون باقی بمونه، تاپیک های مختلف مدیریت رو بخونید و کارهای نیمه تموم رو ادامه بدید. نرید یه وقت از اول شروع کنید ایده پردازیا. البته این کار رو هم بکنید. ولی ایده های خیلی خوبی داشتیم که فرصت نشد عملیشون کنیم. اونا رو هم دنبال کنید.
- وصیت آخر هم این که توی کانون وقتتون رو برای کسی بذارید که بی ارزه. می بینید یه نفری خیلی بی حاشیه است، شاید هفته ای یک پست توی کانون بزنه، از اون طرف یه نفر روزی ۵۰ تا پیام پروفایل می فرسته و در و دل می کنه و همه اش افسرده هست و از مشکلاتش می گه.
یه وقتی هست شما یک ساعت برای نفر اول وقت می ذاری، اما چنان اثری گذاشته می شه ۵۰ ساعت وقت گذاشتن برای دومی اون اثر رو نداره.
برای دومی هم وقت بذارید، اما بی حاشیه ها رو هم تحویل بگیرید.
- و این که از این رفتارهای این چند وقت اخیر من تقلید نکنید. من پدرم سیگار می کشید، بعد بهم می گفت تو هم هر موقع به ۴۰ رسیدی اجازه داری سیگار بکشی. شما هم هر وقت ۷ سال توی کانون بودی، اجازه داری که کانون رو به هم بریزی. البته چه بهتر که هیچ وقت لب به سیگار نزنیم.
و این که بازم حلالیت می طلبم از برادران و خواهرای خوبم توی کانون.
اگر تذکری دادم و ناراحت شدید، اگر جایی حقی از کسی ضایع شد. این آخری سفیر بهشت خیلی از دستم دلخور شد. امیدوارم من رو حلال کنه. سفیر بهشت عزیز چاره ای جز اون کار نداشتم.
و این که کانون رو به شما و شما رو به کانون می سپارم.
و خطاب این حرفم همه هستید، هم مدیریت و هم کاربران
بازم عذرخواهی می کنم از مدیرای عزیز که اول به اون ها نگفتم.
اولین پستم توی این میزگرد برای کانون یک شوک بزرگ بود.
آخرین پستم توی این میزگرد هم شوک بعدی.
امیدوارم که این دو تا شوک کانون رو احیا کنه.
خب دیگه. بسه. ما هم دل رو کندیم و رفتیم.
نه هنوز یه چیز دیگه هم مونده
اصل قضیه یادم رفت و اون هم پاکیه.
اگر دوست داشتید برید پیام های من توی بعضی تاپیک ها رو بخونید. مثلا تاپیک تجربیات، یا مصاحبه های من رو.
من خدا رو شکر خیلی جواب گرفتم از کانون توی پاکی و الان دویست و اندی روز پاک دارم.
همین دیگه.
خیلی حرف نگفته دارم. اما بماند در این سینه بهتره.
باشه. خداحافظ