1400 مهر 21، 22:57
(1400 مهر 21، 22:44)افرا نوشته است: [ -> ]امروز نبودم ولی الان پیام هارو خوندم.... جالب بود....
اولین مورد اینکه کسی به جز خدا ازون چیزی که توی دل منه با خبر نیست.پس اونقدر با قطعیت صحبت نکنید. من خودم میدونم توی دلم چه خبره
همونطور که هر روز به دوستان و یدونه خواهر خودم کمک میکنم برای بچه های کانون هم وقت میذارم
که اینو مدیرا خیلی خوب درک میکنن...
اونچه که مشخصه اینه که فضای مجازی تا حدودی مسموم شده ولی قرار نیست همه رو به یه چشم ببینیم....
خیلی راحت توانایی من رو در زمینه ی مشاوره ی روان و کنکور زیر سوال بردن ، البته من نیازی نمیبینم که خودم رو به کسی اثبات کنم و هدف
این تاپیک هم چیز دیگه اییه ، پس توضیحی نمیدم ، بعضیا میدونن بعضیا هم نمیدونن فرقی نداره.
نقل قول: شما مشاوره رو چند ساله میدین ؟من 6 سال کنکور دادم و کلاس و مشاوره نموند ک رفتم
این مدل پیام ها عاقبت خوبی نداره... لطفا مقایسه نکنید...ما که برای قدرت نمایی پیام نمیذاریم...
نقل قول: آقای افرا خانم فاطمه چون ب خاطر حرف زدن بیش از اندازه با شما تذکر دریافت کرده بودن . با سه تا اکانت با اسم پسرو دختر ثبت نام کردن و ب شما پیام دادن ک راهنمایی کنید .کمک شما میبینید تا چ حدی جلو رفته ؟!
ی دختر میاد ادعا میکنه پسره . ما دیگه ب کی میتونیم اعتماد کنیم ؟!
باید چک کنم ببینم واقعا با چنین اشخاصی صحبت کردم یا نه....اگه کرده باشم هم در حد یکی دوتا پیام بوده ، حق با شماست خودم متوجهش نشدم.
ارتباط من بیشتر با کارما و خانم رعنا و باب الحوائج و خانم فاطمه و قبلا با آقای آبی و بقیه عزیزان بوده....
ماشالاه خانم یاقوت چه حافظه ایی دارید ، خودم همرو فراموش کرده بودم .
...........
من در گذشته شرایطی مشابه خانم فاطمه داشتم....
زمان ما وبلاگ ها بیشتر توی چشم بودن. خودم اون زمان آرشیو خاطرات یه پزشک یا دانشجوی پزشکی رو میخوندم...هنوز هم یادمه یکی بود که
پزشک بود توی تبریز فکر کنم الان هم سرچ کنم بیاد...
برام لحظات خیلی جالبی بود.
اون شخص رو ندیده بودم . و نوشته هاش رو میخوندم...
حتی عاشق این شده بودم که شیفتای شب سنگین اذیتم کنن!
وقتی به قسمت زمستون آرشیوش نزدیک میشدم حتی اون سرما رو حس میکردم...
اینا رویاهام بودن که بهم آرامش میدادن...
منو از افکار ناجورم جدا میکردن و امید میگرفتم که بیشتر بخونم.
یک ربع خوندن اون خاطرات ازم وقتی نمیگرفت ولی کلی بهم انگیزه میداد...
اشکالی نداره که افکار مربوط به کار درمان و ارتباط با ادما جای افکار ناجور و عشق و احساسات زودهنگام رو بگیره...
...........
دوستان خواهش میکنم که برای به کرسی نشوندن صحبتتون همدیگرو تخریب نکنید و تجربیات اونارو زیر سوال نبرید.
اگه اینطوری باشه تک تکمون باید یه رزومه درست کنیم بگیریم دستمون و هرکی رزومش سنگینتر بود حرف اون قبول بشه که خب خنده داره!
.............
موقع نوشتن این پست خیلی مراقب بودم که کسی ناراحت نشه .حرفم تند نباشه، ولی اگه دوستان حس میکنن منم باید مثل بقیه خیلی راحت
هرچی توی ذهنمه رو بریزم بیرون و دعوا کنم بگن که امشب هم درست نخوابیم!!!
حرمت ها وقتی از بین بره سالها طول میکشه که برگرده و هیچوقت مثل روز اولش نمیشه...
انشالاه که موفق باشید....
افرا جان
من هم از ناراحتی شما ناراحت هستم.
بنده مطمئن هستم که شما نیت بدی نداشته اید.
این رو در ایمیلی که براتون فرستادم هم ذکر کرده بودم.
تذکر دادم به شما و شما هم پذیرفتید. درسته؟ بعدش هم خداحافظی کردید.
ولی وقتی برگشتید همان روال سابق رو پیش گرفتید.
من واقعا توی تذکر دادن خیلی دقت می کنم.
بقیه مدیران هم همین طور.
معمولا صبر می کنیم و تا جایی که می شه چشم پوشی می کنیم.
اما اگر به شما تذکر دادیم، قطعا مدیریت چیزی دیده بود.
اصلا بیا و فرض کنیم تذکر بنده اشتباه بود. اما داداش گلم، من انتظار داشتم که شما به احترام مدیریت هم که شده بهش توجه کنی.
اما شما بعد از برگشتن اتفاقا مدیریت رو متهم کردی که به شما اجازه کمک نمی دهند و گفتید «باید مدیریت خجالت بکشد.»
اون پیام شما قطعا دل خیلی از مدیران ما رو شکوند. و ناراحتی مدیران بیش از ناراحتی فعلی شما بود.
قبول دارم که پیام های مطرح شده خیلی تند هستند. اما وسط دعوا حلوا خیرات نمی کنند.
ولی باز هم بنده شخصا از شما، جلو تمام کاربران عذرخواهی می کنم، اگر باعث رنجش شما شدیم.