خوب حس بسیار بدیه و شخصیت رو خورد و متزلزل میکنه ، توی شرایط خاصی اگه عامل اصلی و نیت مهم و انگیزه شخص برای رسیدن به هدفش بشه ، طرف رو در کل نابود میکنه و آخر عاقبت و قصّه غم انگیزی براش رخ میده . بش
میگن از خود بیگانگی شخصیتی . چند شخصیتی شدن ، تقویت احساس حقارت ، خشم و همینطور بیشتر شدن ضعف های شخصیتی ، مثل آب شور و سراب هست ، طرف برای جبران کمبود هاش ، دنبال خود مطرحی و جلب توجه می رفت ، ولی اون درمان یا آبی نیست که می بایست باش سیراب میشد ، بلکه مشکلش رو بد تر کرد .
روحش که داغون میشه ! شاید وقتی با این انگیزه مریض و ناسالم به موفقیت رسید ، مثلا با این انگیزه که بگه : "من بودم که !! " یا بگه من برترینم ! یا بگه من از بقیه شما بهترم ، شاید به ظاهر در نظر مردم موفق و ایده آل بنظر برسه ، ولی متاسفانه بعد موفقیت هم وجودش سیراب نمیشه ، و احساس تزلزل و بیگانگی شخصیتی داره ، اون اضطراب و استرس ها و کمبود ها ، ترس ها و حقارت های عصبی که به طور تعکیس و فرافکنی منفی سعی داشت با قهرمان شدن و شاگرد اول شدن و اثبات برتریش جبران کنه ، هنوز این احساس ها باقی می مونه ! این که باید برتر باشه ، باید عالی باشه ، باید بی نقص باشه ، باید کامل باشه ، این یه ایده آلیه که عصبی هست ، و چون بلند و بالاست بسیار شکننده ، وقتی طرف به طور عصبی این افکار ناسالم رو داشته باشه ، خود یکبار شاگرد اول شدن یا رکورد زدن براش مهم نیست ، بلکه اون دوام این برتری و بی نقصی رو میخواد ، و مرتب این ایده ال بلند و شکننده رو سعی میکنه بش برسه و حفظش کنه ، اگه جایی این ایده آل فرو بریزه و این غرور ها ش بشکنه ، کل شخصیتش در هم میریزه و به هرچیزی برای جبرانش متوسل میشه ، احساس حقارت و یاس عجیبی موقع در هم شکستن این ایده آلش میکنه ، و معمولا چون این غرور ها و انتظاراتش غیر واقعی و عصبی هست ، احتمال شکستن و ایجاد اونن یاس توش بسیار بالا میره ، گاهی موفق میشه ولی میبینه هنوز اون حس هست ، و همیشه یه اظطراب و استرس ناخود آگاه برای حفظ اون خود ایده آلیش داره ، وقتی هم موفق نشد و یا بلاخره یکی از این غرور ها و باید هاش نقض شد و در هم شکست ، شخصیت خودش و شرایظش فعلیش رو وقتی با خود ایده آلیش مقایسه میکنه ، از یه دید حقرت و ضعف زیاد خود فعلیش رو میبینه ، و با یه انتظار غیر واقعی و خیلی بالا مثل کسی که از یه ارتفاع بلند به کف استخر نگاه میکنه ، اونه م از دید خود ایده آلی خود فعلیش رو از اون دید میبینه ، این نگاه باعث میشه کم کم خود و اقعیش رو گم کنه ، انسان سالم تصور درسیتی از توانایی ها و انتظارات و اهدافش داره ولی کسی که توی این چرخه با انگیزه خود مطرحی و عصبی می افته ، همیشه دیدش یکی از این دو نگاه هست : خود فعلی یا خود ایده آلی ، و چون معمولا شکسته شدن غرور ها زیاد براش اتفاق میا فته ، چون باید ها و اهدافش غیر واقعی و انتظاراتش هم بیش از حد و اصلاغیر طبیعی هست ، احتمال نقض شدنش زیاد هست ، مثلا :
مثل بی نقص بودن در رشته ورزشی خودش ، همیشه اول بودن ، در همه چیز برتر بودن ، مثال میزنم ها ،
غرور به این که عقل و اندیشه من از همه بهتره
غرور به این که من همیشه موفق میشم و کلن انسان موفقین
غرور به با انصاف بودن ، من نباید کسی را آزار بدم ، "باید همیشه گذشت داشته باشم " " باید همیشه فلان باشم " باید بی نقص باشم " باید منصف باشم ":
یه احساس زور و تسلط توی این باید هاست که نشون میده ناشی از انگیزه های واقعی و طبیعی آدم های سالم نیست ، این باید ها کم و بیش در همه اگه دقت کنیم یافت میشه ، ولی با پیشرفتشون توی فرد نقش و اهمیت زیادی پیدا میشه
وکم کم این انتظارات و باید ها هستند که شخصیت فرد رو شروع میکنند به ساختن ، کم کم حالت جبری و غیر منطقی بودن این باید ها زیاد میشه چون وقتی ایاده آلها و غرور های اون فرد میشکنه ، راه جبرانی که در دسترس داره ، یه تصور محکم تر و یا جدی تز از خود ایده آلش هست ، این میشه که این باید ها و انتظارات مثل یک چرخه عاملی میشند برای بالاتر رفتن و غیر واقعی شدن خود ایده آلی ، یعنی طرف وقتی دچاز شکست و احساس حقارت بیشتری میشه ، بدتر میاد توی تصورات و تخیلاتش و توی اهداف و آرزوهاش ، اون باید و اهدافش رو محکمتر و شدید تر تصور میکنه ، در حالی که اونها از اول غرور بودن و در شخص تا حد زیادی وجود نداشتن ،
نشانه این باید ها ، غیر منطقی بودن ، عملی نبودن ، عصبی بودن و یا نوعی تعصب و غرور هست ، و همین طور انتظاراتشون ایده آل گرایانه و بالاتر از حد توان معمولیشون هست .
چرخه ادامه پیدا میکنه ، تضاد ها و انتظارات فرد مرتب زیاد میشه ، باید ها و قوانین فرد زیاد میشند ، و شکست ها و احساس یاس ها ناشی از شکست غرور ها زیاد میشه ، همچنان فرد برای جبران شکست غرور ها و جبران فروریختن های خوود ایده آلی ، و برای جبران نقایص خودش این تکنیک ساخت و ترمیم خود ایاده آلی و غرور رو بکار میبره ،
و همون طور که میدونیم توی این تکنیم و جبران نقش تخیل خیلی مطرح میشه ، به این ترتیب که وقتی غرورش یا یکی از غرور های عصبیش جایی میشکنه ، یا وقتی که به یکی از باید هاش نمیرسه و نقض میشه ، یا وقتی انتظرات ایده آلش برآورده نمیشه ، طرف اولین کاری که میکنه در تخیل این غرور شکسته و انتظار یا باید نقض شده رو سعی مکینه جبران کنه و تصور بهتری از خود ایده آلش بسازه ،
مثلا از کسی یا گروهی ترد میشه ، در تخیل تصور میکنه که اونها اومدن به التماسش ! یا مثلا در درس و کنکور موفق نشده ، مدام در تخیلاتش و آرزوهاش میبینه از همه اونهایی که پیششون کم میورد برتر شده و بهتر امتحان داده ، گاهی برای هر تضاد درونیش ، اگه خیلی عمیق نگاه کنیم ، حتما تخیلی برای فرد پیش میاد ، مثلا شخصیت برتری طلب مدام میبینه که مورد برتزی و افتخار قرار گرفته و در تخیل از بقیه بهتر شده و اون ها پیشش کم اوردن ، این یه جواب ناشی از مقایسه و احساس حقارت خودش بود ، ومنشاء اصلیش انتظارات عصبی و خود ایده آل بود ،
وقتی شکست رخ میده ، طرف دو نگاه داره ، یا وضع فعلیش رو با خود ایده آلش مقایسه میکنه ، و اونوقت دچار عکس العمل سریع یاس و افسردگی به شکل عناد به خود و خود آزاری و یا خشم نسبت به خود میشه
نگاهی هم که نسبت به شخصیت خودش نسبت به اطرافیان داشت ، همیشه در تصورش ایده آل و برتر بود ، این جا موقع شکست و در هم شکست غرورو ها ، عکس العملی که براش رخ میده ، بش میگن تعکیس منفی ، و یا فرافکنی ، یعنی در یک مقایسه بین خودش و بقیه احساس حقارت میکنه ،
جبران احساس خشم درونی رو مثلا با خود آزاری مثل باخت عمد ، کشیدن به کنار در میدان مسابقه یا مثلا خود ارضایی ا بروز میده
و جبران احساس حقارت که ناشی از مقایسه خود فعلی دهم شکسته اش با خود ایده آلیش در نظر دیگران بوده رو ، با تعکیس منفی یعنی به شکل هایی مثل : توجیه ، آزار دیگران ، و به رخ کشیدن و ادعا نشون میده .
.............
...............
و خلاصه طرف که توی این چرخه خیلی پیش بره ، کم کم احساسات و انتظارات اصیل و واقعی خودش رو گم میکنه ، یعنی خود واقعیش رو گم میکنه ،
همه کارهاش از روی باید و الگوی هایی میشه که به حکم زور و خود ایده آلی انتخاب میکنه ،
عشق و علاقه در زندگیش میره
دائم به چه کنم چه کنم و احساس تردید دچار میشه
چون خود واقعیش رو گم میکنه ، نمیتونه نیاز هاش رو به شکل واقعی و حقیق جواب بده ، بنابریان همیشه حس میکنه مشکل داره ، حس رضایت رو از دست میده ، و هیچ وقت نمیتونه خودش رو بشناسه ، وقتی شناخت واقعی رفت ، از ظرفیت ها و توانایی های واقعیش بی خبر میشه و تصمیات و برنامه ها و اهدافش معمولا نشدنی ، ایده آل و غیر ممکن به نظر میرسه .
وو پیشروی بیشتر احساس یاس ، کناره گیر ی یا واکنش هایی مثل خود آزادی مداوم ویا دنبال جلب توجه بودن میره ، و یا عزلت طلبی و کناره گیری ویا مهر طلبی ، یعنی همیشه همراه شدن و دنبال جلب نظر و توحه بقیه بودن ،
مثلا شخصیت مهر طلب همیشه دنیبال جلب توجه بقیه به هر قیمتی هست ، و غرور ها و باید هایی ار این دست پیدا میکنه که ناشی از نیاز های شخصیتیش برای جبران شکست های خود آیده آلیش هست ، حتی شده با رنجور نمایی ، و بر انگیختن اخساسات بقیه به هر قیمتی ، اون همیشه باید همه ازش راضی باشند و همه ازش تعریف کنند ، همیشه توی زندگیش دنبال حفظ این باید هست و نشد در خیالات دنبالش هست ،
.........
...........
برای همین خیالاتی که ما داریم مهمترین عامل برای شناخت و خودکاوی ماست .