شادن و آتریسا جان مهم نیست چقدر درگیرش بودیم چن ماه و چن سالش مهم نیست مهم اون انگیز و پشتکار و اراده ماست
من خودم یادمه از 7-8سالگی درگیرش بودم
ولی واقعا تا کی خودمونو بی ارزش کنیم
بنظر من ارزش دادن به خودت از مهمترین ارکان زندگیه
تو با گناه نکردن و نشکستن به خودت ارزش میدی
اون موقع خدا هم هوای بنده با ارزششو داره
من در حال حاضر روزای سختی رو دارم میگذرونم
من تو این مدت قدر خیلی از داشته هامو ندونستم
فقط با یاغی گری کارامو پیش میبردم
ولی الان که به خودم اومدم دیدم ای داد بیداد چه چیزایی رو از دست دادم و غرق در گناه بودم
الان که تصمیم گرفتم نمیدونم خدا بهم رحم میکنه اونا رو بهم برگردونه
سلام. بچه ها روم نمیشه بگم، اما من اصلا حالم خوب نیست.
وسوسه رو نمیگم ها. اون اوکی هست. حال روحیم، شرایط زندگیم داغونه. در حدی که از خونه زدم بیرون. فقط به خاطر مادرم برگشتم.
من بی عرضه ام. همچی تو این زندگی لعنتی باید سر من خراب شه. هر کسی حق داره هر جور دلش می خواد باهام رفتار کنه، اما من نباید یه کلمه بالا و پایین بگم.
تو این شرایط بد اقتصادی من همه چیزم رو از دست دادم، از صبح سگ دو میزنم تا نصف شب، حالم خوب نیست، کلی بدهکارم ، اعصابم داغونه، ولی همه انتظار دارن فقط من درک کنم، با بدرفتاری ها فقط من مدارا کنم. چرا؟ چون از همه کوچیکترم. مشکلات دیگران مشکلاته، اما مال من شکلاته.
امروز می خواستم خودمو خلاص کنم از این زندگی لعنتی. ولی باز سعی کردم من درکشون کنم! چون هرچند از دستم راحت میشن، ولی میشه واسشون آبروریزی.
تو این دنیای بی سر و ته خدا، یه نفر، حتی یه نفر نیست من رو دوست داشته باشه.
میتونستم با صد تا دوست داشتن های دروغین خودمو دل خوش کنم اما به خاطر وجدانم نکردم، میتونستم به پیشنهاد کثیف و آبرومندانه ای که توش ماهی هفتاد هشتاد میلیون پول داشت جواب مثبت بدم و واسه خودم ارزش و احترام دروغی بخرم اما نکردم، میتونستم به وسوسه هایی که روز و شب وبال گردنمه و واسه تمام فشارهایی که رومه یه لحظه لذت بخرم حتی دروغینش، اما نکردم، نکردم تا همچین روزی انقدر بدبخت و تنها نباشم. ولی هستم و خدا... اونم درکم نمیکنه. که باشه، من اشتباه می کنم، بیا و بهم بگو اشتباهم چیه، مرگم چیه. سرم داره میترکه. گریه هام تمومی نداره. فقط یک لحظه قد یک ساعت آرامش می خوام.
ببخشید... خیلی حرف داشتم و کسی رو نداشتم.
مژگان عزیز میتونم درکت کنم
نمیخوام تو دلتو خالی کنم ولی ما آدما خودمون تعیین میکنیم هرکسی باهامون چطوری رفتار کنه
ولی خب تو به این فکر کن که به آدم غریبه خدمت نکردی اونا خانوادتن
بعد نه اینکه دوست نداشته باشن نه ولی خب چون چندین سال هیچ اعتراضی نکردی پس فکر اینکه توهم اذیت میشیو نمیکنن
بعد بنظر من خانواده ها وقتی یکی از اعضاشونو دوست داشته باشن بیشتر ازش انتظار دارن
تو به خودت فکر کن
تو به خودت ارزش بده تا بقیه هم متقابلا بهت بدن
با خودکشی واقعا فکر میکنی خلاص میشی؟!!
نه از چاله میفتی تو چاه
قربون مژگان عزیزم ک ناراحتیش ماروهم ناراحت میکنه
خداداره میبینه ...و مطمئن باشه همه چ همه چ راه حلی داره و حتما حل میشه
چ خوب ک تو میتونی آروم باشی و ی کلمه بالا پایین نگی من مطمئنم ک تو خیلی صبوری و اخلاق محشری داری..مشکل مالی و بدهی و همه دارن این دلیل خوبی نیست برا خودکشی...و اینکه با خودکشی حل نمیشه ک هیچ بلکه بدترم میشه:(
من کلمه ای ای برای تسلی ندارم...اما میخوام ب خاطر حرف هات سرزنش کنم..
نگو اینطوری...کی از راه هایی ک میگی خوشبخت شده ک تو دومیش باشی؟؟؟همه میتونیم این راه و بریم اما در واقعیت راه نیست ی بیراهه هست...
دنبال چ هستی؟؟؟عشق؟؟؟؟صداش نکن چون خودش میاد ...چرا فکر میکنی کسی دوستت نداره؟پس چرا ب خاطر مادرت برگشتی؟؟؟مادرت و بقیه دوستت دارن فقط این دوره زندگیت کمی پرتنش داره طی میشه..ب خدا توکل کن شاید دیر جواب بده اما بالاخره درست میشه....واقعا با دلت توکل کن بهش و همه چی و بسپر بهش...
ذهن تو رها کن.همش نگو حل نمیشه...مشکلات و صدا نزن...بلکه برو سراغشون و بگو ک حل میشه
..
من برات دعا میکنم عزیز جان
مژگان عزیز
همگروهی سابق و خوبم
گاهی وقتها ملاک های ما خیلی سخت گیرانه هستن
به فرض من برگشتم گفتم نه من نمی زنم تو کار پایان نامه نوشتن و اصلا کار خوبی نیست! الان می گم اون زمان سخت گیرانه به قضیه نگاه کردم و محاسنی هم داشت اما من خیلی متعصب بودم اما الان خیلی فاصله افتاده تو درسم و دیگه کشش این چیزها رو ندارم !
حالا به شما میگم درباره اون موقعیت مالی که برات پیش اومده از دیدگاه های مختلفی نگاه کن شاید داری سخت گیرانه و متعصبانه فکر می کنی
مبادا موقعیتی باشه که بعدا حسرتش رو بخوری
ممنونم ازتون بچه ها. ديشب خيلى حالم بد بود. الان بهترم.
darling جان، من اگر چيزى نمى گفتم بهشون چون نمى خواستم احترامى شكسته شه، ميگفتم بزرگترن، موقعيتشون بده، ولى اونا هميشه احترام منو ناديده گرفتن. من فقط يك بار جورى كه خودشون هر بار و هر بار باهام رفتار مى كنن رفتار كردم و به بدترين شكل طردم كردن! به خاطرشون از خيلى چيزها گذشتم، ولى فهميدم كه هيچكس رو تو اين دنيا به خودم ترجيح ندم. حتى پدرم!
آتريسا، عزيزم من خيلى وقته به خاطر همين آدما عشق رو در وجود خودم كشتم و دنبالشم نيسم. چون اصلا عشقى وجود نداره. دوره پر تنش زندگيمو هم تحمل مى كنم. چون يا تموم ميشه يا ميگذره هرجورى هست. ولى بهت قول ميدم كمتر كسى مثل من انقدر براى خانواده اش گذشت كرده. اين حقم نيست! من به دوست و رفيقام ، به كسايى كه دوستم داشتن حق ميدم طردم كنن، چون من براشون دوستى نكردم و اتفاقا دليلش هم همين پدر محترمه كه نمى خواد من حتى يه دوست داشته باشم، و راحت بگم من مجبورم همه دوستام رو بپيچونم كه پدرم متوجه رابطه نزديك من با هر شخصى بشه روزگار من سياهه! ولى بى مهرى و بى محبتى خانواده ام كه بى وقفه وقفشون هستم رو نه!
ميتوانم بانو من كارى واسم كسر شأن نداره، ولى وقتى كارى ايراد داشته باشه، من انجام نميدم، و براى اون كار من بايد مشترى كاذب جذب مى كردم كه يه جور فريب اذهان عمومى محسوب مى شد. كارى كه خيلى ها انجام ميدن و بهش افتخار هم مى كنن. ولى من اين كار رو نكردم چون به نظرم درست نيست! من پول حلال و شرافتمندانه مى خوام كه متاسفانه چنين پولى معمولا جواب يكى از بدهى هاى منو نميده!
به هر حال اين روزا اوضاع اقتصادى همه داغونه و تنش بدى افتاده تو كشور كه تاوانش رو من و امثال من بايد پس بدن. خدا بزرگه! حل ميشه انشاءالله.
ممنون كه وقت گذاشتيد و ببخشيد ديشب ناراحتتون كردم.
سلام دوستان
تموم امیدم به خدا بود
من باهاش عهد بستم که دیگه گناه نمیکنم فقط به خواستم برسونتم
امروز رفتم سمتش
نمیدونید چه استرس بدی داشت
فردا روز سرنوشت سازیه عاجزانه ازتون التماس دعا دارم
بچه هااااااا یادتونه من از زلزله ترسیده بودم هر صدای کوچیکی فکر میکردم زلزله اس سکته میزدم
دیشبم ی سوسک بود رفت اشپزخونه گم شد من تا امروز صبح رو چیزای بلند میشستم الانم هر چیز کوچیکی به دشت وپام بخوره یا ی چی تکون بخوره فکر میکنم سوسکه در حد سکته میترسم
من چرا اینجوریم؟
متخصصی چیزی نیس که من برم دیگه اینجوری
نباشم ؟
فقط شما اینجوری نیستی زینبی ...بنظرم عادیه
واقعا عادیه؟؟
قبلا هم فکر کنم گفتم رضوانه ی ترسی انگار تو وجودم هست که خیلی زود به همه چی عکس العمل نشون میدم
(1397 مرداد 10، 14:31)mojgan نوشته است: [ -> ]darling چى شد؟
من یکم کارام پیچیده ست
چون کارم شیفتیه
مثلا اون مذاکره ای که بهتون گفتم دیشب،امشب 11-12شب انجام میشه
دعا کنید واسم
منم دقیقا همین شکلی ام
نه تها نسبت به سوسک بلکه بسیاری از حشرات موذی و گاهی هم تاریکی و تنهایی و صداهایی که تو تنهایی می شنوم
(1397 مرداد 10، 20:22)زینبی نوشته است: [ -> ]واقعا عادیه؟؟
قبلا هم فکر کنم گفتم رضوانه ی ترسی انگار تو وجودم هست که خیلی زود به همه چی عکس العمل نشون میدم
نسبت به بچه ش هم همین حسو داری ؟
من با بچه ش مشکل ندارم خیلی شیک میکشمش
نمی دونم شاید چون ناشناخته و مرموز و رنگش تیره ست
مثلا اگه صورتی بود خشکش میکردیم لای دفتر کتابا نگهداری میکردیم ازش
خودش بچه اش جد وابادش
نه میتونم ببینم ن بکشم ن صدای کشتنش رو بشنوم نه مرده اش رو ببینم