بهلول در راهی نشسته بود و با انگشت برخاک تصویر خانه ای می کشید و می گفت این خانه را بخرید تا خدا شما را پاداش دهد !
خلیفه با همراهان گذر می کرد یکی از همراهان چند سکه داد و خانه نقش بسته را از بهول خرید !
خلیفه شب در خواب دید که آن همراه را در بهشت قصری از زمرد عطا کرده اند!
فردا نزد بهلول آمد و گفت : خانه ای نیز به من بفروش !
گفت : تو را آن پاداش ندهند زیرا که او ندیده خرید !
سلام
خوبین؟
یه خواهشی دارم ازتون....همگروهی های گلم..میشه یه پیام به من بدن اعلام وضعیت کنین....یه ذره بیشتر باهم درتماس باشیم...نظرتون چیه؟ها؟
من الان گیج شدم....دقیق نمی دونم با کی همگروهیم
در سال قحطی عارفی غلامی دید که شادمان بود گفت: چطور در چنین وضعیتی شادی می کنی ؟
گفت من غلام اربابی هستم که چندین گله دارد و تا وقتی برای اوکار می کنم روزی مرا میدهد
عارف گفت: از خودم شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمیدهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
عصر همگی بخـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
من دوبـاره اومـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
وای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود بچه ها
فقط ازم نپرسین که چرا 1سال به کانون سر نزدم مهم اینه که الان اومدم و اینجام
و یه تصمیم دارم اینکه دوباره از نو یعنی از صفر صفر شروع کنم.آخه الان که به اخره راه رسیدم دیگه انگیزه ی خاصی ندارم اما تازه وارد که بودم هر روز شوقم بیشتر از روزه قبل بود و به خاطره همین می خوام دوباره با تازه نفس ها شروع کنم و دوباره برسم به اینجا
سلام
تبسم تو این یه سال شوووووهر کردی؟
بچه دختره یا پسر؟:22::22::22:
سلاااااااااااام دختراااااااااااا
ببینین کی اومدههههههههههه
تبسم خودتیییییییییییییییی
چقد دلم برای پستای سبزت تنگ شده بودا
به یاد راس میگی اگر عروس شدی بگو من طاقت شنیدنش رو دارم
به اینجایی ک هستی ک هیچ به بهترشم میرسیییییییییییییییی
نری دوباره غیبت بزنه هاااا
منتظرتییییییییییییم
پدر روزنامه می خواند اما پسر کوچکش مزاحمش میشد پدر صفحه ای روزنامه با عکسنقشه جهان قطعه قطعه کرد و به
پسر داد و گفت: ببیم می توانی جهان را دقیقا همان طور که هست بچینی ؟
میدانست پسرش تمام روز گرفتار اینکار است اما یک ربع بعد پسر با نقشه کامل برگشت پدر پرسید : جغرافی بلدی ؟! چگونه این نقشه را چیدی ؟
پسر گفت : نه پشت این صفحه عکس یک ادم بود وقتی این را دوباره ساختم دنیا را هم ساختم
بچه ها من چند روزه همش میخوام بشکنم
تا الان مقامت کردم
اوضام خیلی خرابه
(1392 خرداد 17، 11:27)ترلان نوشته است: [ -> ]بچه ها من چند روزه همش میخوام بشکنم
تا الان مقامت کردم
اوضام خیلی خرابه
عزیزم خیلی خوبه که مقاومت کردی.
چرا میخوای بشکنی؟ بهش فکر کردی؟ چی باعث میشه دلت اینو بخواد؟
مطمئنا نمیخوای روزای خوبتو از دست بدی
همینجوری نذار پیش بری
یه تغییری تو خودت بده. هر چی که فکر می کنی کمکت می کنه.
یه کم به خودت سخت تر بگیر تا بگذره.
اگر می تونی روزه بگیر حتما.
هم گروهی من شیییییییییییییییییییییره
(1392 خرداد 17، 11:27)ترلان نوشته است: [ -> ]بچه ها من چند روزه همش میخوام بشکنم
تا الان مقامت کردم
اوضام خیلی خرابه
سلام
من دیروز شکستم والان اوضام خراب تر از قبل!!!!
پس الان اوضات خراب نیس !!! خرابی واقعی بعد از شکسته !!! من اینو دیروز فهمیدم
سلام بر گلهای نسیمی!!
حالتون خوبه؟؟
کاری نداشتم فقط میخواستم بگم من اینجام، پیشتونم، اصلا نگران نباشید
مشکل خاصی نیست، و هیچ کس نخواهد شکست
سلام گل دخترا
پرواز جون من خوبم
امیدوارم همگی مثل من خوب باشن
وای ببین که ایجاست !!!! تبسم!!!
خوش برگشتی خانم خانما پیشمون بمون
از دیدن پست به یاد حق جونم کلی ذوق کردم و خوشحال شدم خدایی!!
به یاد حق جون بازم پیشمون بیا و خوشحالم کن
مانا جون که عشخ من بیده
ترلان تو میتونی قهرمان..با ستاره سهیل کاملا موافقم
پس لطفا همچنان مقاوم بمون باشه آبجی گلم
راستی عید مبعث رو هم به هممون تبریک میگم
میگم چقد خوب میشه من و هرکدوم ما بتونیم مثل پیامبر خوش اخلاق و مهربون باشیم
کسی
که اخلاق خوبش زبانزد بوده