کانون

ممنونم کیمیا جوون،حرفات خیلی آرومم کرد،خیلی
کاشکی شما همیشه باشید و هیچوقت تنهام نزارید،من یه کم میترسم
یه کمم خسته ام،فقط خدا میدونه تو این چن روز چه بر من گذشته...
هیچوقت تو عمرم انقدر از خودم شاکی نبودم
دلم میخواد به زندگیم به آرزوهام سروسامون بدم
این شکست خیلی روم تاثیر بد گذاشت،دعام کنید زودتر بتونم خودمو جمو جور کنم
اینجوری به هیچکدوم از برنامه هام نمیرسم و اوضاع خیلی بد میشه،بازم ازت ممنونم،اینجا بهم آرامش میده
خیلی دوستون دارم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

دخمراااااااااای خوشمل

نبینم دلاتون گرفته باشه هاااا

دنیا وقت دل گرفتن نیست

وقت شادیه

ببینم امسال میخواین سفره 7سینتون چه رنگی بااشه؟؟؟

(1391 بهمن 28، 23:32)Roya Rahayi نوشته است: [ -> ]هییییییییییییییی روزگار......... چقد دلم گرفته
نشکستم ها زیر قولام هم نزدم ها نمیدونم چرا گرفته خو
راستش خیلی دوس دارم باهتون بیشتر دوست شم آبجیای گلم
منم بازی؟

نبینم دلت گرفته باشه رویاجونمممممممممممم

بیا یکمی دور هم بشینیم درد و دل کنیم دلامون وا شه




از کی شده ما دخملا یه بار درست حسابی جمع نشدیم ها!!!

بیا اینجا کنار شومینه...بیا پیش خودم بشین...

حالا بگو دلت از چی ها ممکنه گرفته باشه آجی جونم ؟

---

---

(1391 بهمن 29، 1:25)happpygirl نوشته است: [ -> ]

سلااااااااااام دخترا خوبيد ؟

ببينيد كي اومده ..

جيگر ترين . خوشمل ترين .. با نمك ترين . باحال ترين .. چاقاله جهان . يعني من .. هپي جيگر..

هپی

هپی

خیلی ذوخخخ مرگ شدم دیشب دیدم اومدی

اخه جات خالی زارا هم برگشته

خوش اومدی عزیزمممممممم

کلا این روزا حال و هوامون رو شاد کردین ها

خب بیا بگو ببینم این 2 ماهه کجا بودی؟

چرا اینجا نبودی؟

هدفت از ترک ما چی بود؟

برای چی رفتی؟

چی شد که تصمیم گرفتی برگردی؟

کلا عشق به کانون درونت شعله وره؟

دیگه از عشق چی ها میدونی؟

مانا....سنجاقتو بیار هپی رو باید سنجاق کنیم....باید جواب پس بده........گفت عاشخخخخخ شده

---

(1391 بهمن 29، 2:00)darling نوشته است: [ -> ]

یوهوووووووووووووووو:22:

دارلینگ اومده

اومده بگه همتونو دوس داره

:22::22:

کیمی هم دوستت داره:22: پ چی فکر کردی؟!

---

(1391 بهمن 29، 10:53)fereshte نوشته است: [ -> ]ممنونم کیمیا جوون،حرفات خیلی آرومم کرد،خیلی
کاشکی شما همیشه باشید و هیچوقت تنهام نزارید،من یه کم میترسم
یه کمم خسته ام،فقط خدا میدونه تو این چن روز چه بر من گذشته...
هیچوقت تو عمرم انقدر از خودم شاکی نبودم
دلم میخواد به زندگیم به آرزوهام سروسامون بدم
این شکست خیلی روم تاثیر بد گذاشت،دعام کنید زودتر بتونم خودمو جمو جور کنم
اینجوری به هیچکدوم از برنامه هام نمیرسم و اوضاع خیلی بد میشه،بازم ازت ممنونم،اینجا بهم آرامش میده
خیلی دوستون دارم

خواهش عزیزمممم

اوه چه فکر عالی ای! سر و سامون دادن!

دقیقا منم باید این کا رو بکنم...منم تازگی ها نظمم یکمی به هم خورده..باید دوباره توی زندگیم نظم رو بیارم.

منم امیدوارم زودتر خودتو پیدا کنی.
میدونی چیه اینکه آدم تو حالت دو به شک بمونه...حالت بلاتکلیفی
این خیلی بده
یه مرحله ای هست که باید سعی کنی زود ازش در بیای.
برای هر کسی پیش میاد

من واقعا بهت تبریک میگم که اینقدر احساسهای پشیمونی و عذاب وجدان رو داری...این عالیه
چون باعث میشه قوی و بهتر عمل کنی و کمتر دفعه های بعد ضربه ببینی
اما حواست باشه گلم از اونور بوم نیفتی
و نذاری این حس ناراحتی از پا درت بیاره خدایی نکرده
منتظرم همین روزا بیای بهمون بگی اوکی اوکی هستی

(1391 بهمن 29، 13:21)chakavak نوشته است: [ -> ]ببینم امسال میخواین سفره 7سینتون چه رنگی بااشه؟؟؟

همتون بگین هااا

سلام چکاوک جونمممممممممم

خوبی؟

خب من هنوز بهش فکر نکردم راستش... اما فکر کنم از سفالهای لالجین بگیرم

خیلی خوشگل هستن ...از این مدل های سنتی

این عکس نمونه اش: از این مدل ها منظومه :





اما خب یاد سوال خودم هم انداختیم

شنیدین میگن یکی یه دکمه رو بر میداره میره خیاطی

میگه آقا برای این دکمه من یه کت بدوز بی زحمت!!!

شده حکایت من!!

یه شال نارنجی خریدم...حالا نمیدونم به جز رنگ سفید دیگه با چه رنگی ست میشه؟؟؟


بچه ها یه هم فکری به من برسونین

اهـــــــــــــــم اهــــــــــــــم
سامو علیـــــــــــــــــــــکممممممم
اینجانب نازی داش مشتییه مشت مشتیان!!!
خودمونو معرفی میکنیممم مونا بجیی
چرا خشونت...عشق دوستی محبت..
هستیم در زیز سایه ی رفیق رفقا و بچه ها ی بامرام نیسیمی
ما میریمو جلدی برمیگردیم انشالااا
زت زیااااد

سلاااااااااااام:22:

چه عجب اینجا بعد از مدتها به ذره شلوغ شده

هپــــــــــــــــــی .....خیلی جات خالی بود واقعا.....خیلی ب یادت بودم....من کلا تو ابراز احساسات مشکل دارم شرمنده..ولی واقعا خیلی به یادت بودم.....دیگه نرو از پیشمون

فرشته خانوم..عرض ارادت و خوش آمد....

کیمیا نارنجی با آبی رنگای مکملن....یعنی ستش چیز جالبی میشه...البته آبیش اگه یه کم تند باشه که خیلی بهتره...بعدم از اون طرف چون رنگ گرمه..با رنگای گرم دیگه م میتونی ستش کنی....مثله قرمز و زرد و اینا...البت اگه از این رنگا استفاده میکنی...من که کلا عشق رنگای تندم...

بقیه دوستای گل....خیلی دوستتون دارم..خیـــــــــــــــلی....

مریم دو نقطه م که به زودی به جمع گرم و صمیمی و دوست داشتنی ما می پیونده

نازی و مونا و چکاوک و همه.....چاکریییییییییییم....

سلام آبجیای گل و خوبم
چکاوک جونی آبی فیروزه ای دوس دارم باشه سفره؛ قشنگه آیا؟
آبجیای گلم راستشو بخوام بگم من قبلنا یکی بود تو زندگیم ک خیلی دوسش داشتم بذارین از اول بگم؛ تو دانشگاه باهم آشنا شدیم اولا فقط بحث کار و مسئولیتای گروه و... بود پسر خوب سنگین و تقریبا مومنی ب نظر میومد ی مدتی همینطور گذشت تا ی روز بهم گفت ک عاشقمه ینی از روز اول بوده پسر احساسی ای هم بود برخلاف خیلیا، منم ازش خوشم میومد خوب کم کم رابطمون بیشتر شد اما هیچ وقت نمیذاشت زیادی صمیمی بشیم منم خیلی خوشحال بودم ک اینطوره، از شما ک پنهون نیست من چادری نیستم اما حجابم خوبه رفتارم هم با همه سنگینه فقط آرایشو دوس داشتم ،موهامم برام مهم نبود ک حالا دیده شه یا نه البته بیرون ها چون تو دانشگاه مقنعه م کامل جلوس. وقتی ک کم کم صمیمی تر شدیم باهم درباره مو و آرایش و... حرف زد با حرفای منطقی ازم خاست موهامو همیشه کامل بپوشونم و آرایشمو کمتر کنم منم قبول کردم ،ب نظرم درست میومد حرفاش،الانم ک تموم شده خیلی وقته هنوز من همون تغییراتو حفظ کردم ی جورایی حرفاش باعث شده بود ک هرلحظه حجابمو چک کنم و...هنوزم همینطورم اینا گذشت کم کم ی سری چیزای دیگه گفت بهم مثلا کم کردن کارم تو گروه های دانشگاه چون محیطش بد شده و...از این سبک چیزا ک این کار درسته اون یکی اشتباه و... ما تقریبا ی سال باهم بودیم تو این ی سال هرکاری برام میکرد ک عشقشو ثابت کنه با مامانش هم حرف زده بود ک بیان خونه مون خاستگاری اما من میگفتم خب شرایطشو نداری هنوز فقط دانشجویی! از اینا بگذریم از گیراش میگفتم نمیدونم آخراش دیگه میترسیدم،از اینکه تو آینده و بعد ازدواج محدود شم خیلی از اینکه مثلا بخواد همش تو خونه بمونم و....واسه منم سخته چون همیشه آزاد بودم اما ب خودش ک میگفتم میگفت نه اصلا فقط مشکل من با محیط هرجاست و...اگه محیط بد نباشه کار هم خوبه؛ اما واسه من رفتارش اینو نمیگفت تا اینکه ی روز همین ترس و نگرانیم از آیندم، غلبه کرد و خاستم ک جداشیم اولش خیلی دلیل خاست اینکه چ اشتباهی کرده و... من گفتم میترسم محدود شم با ازدواج با تو و ازش خاستم از زندگیم بره اونم چون روز اول قول داده بود ک اگه ی روز خاستم بره قبول کنه، قبول کرد و رفت الان تقریبا ی سال میگذره اما من هنوز دوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم دلم گرفته بود و هنوز گرفته چون شروع رابطمون همین روزا بود یاد خاطره هام افتادم میترسم نتونم فراموشش کنم و اون فراموش کنه و ازدواج کنه ، میترسم من حتی هی تلقین کنم فراموش میکنم و حتی یه روز ازدواج کنم اما نتونسته باشم فراموش کنم و ب جای عشق شوهرم عشق اون تو دلم باشه، ب نظرتون من اشتباه کردم؟اگه آره چیکار کنم الان؟راه برگشت هست؟ اگه نه چطور فراموش کنم؟واقعا غیر ممکنه برام نمیتونم ...
چیکار کنم آبجیا؟خیلی داغونم این روزا ، امروز 16همین روز پاکیم بود میترسم این فکرو خیالا باعث شه بشکنم چ کنم آجیا؟؟؟؟؟

سلام بچه ها حلالم کنید اگه بدی ازم دیدید
خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم و رفتن سخت
اما به صلاح خودم میرم
قربون همتون

(1391 بهمن 30، 1:49)Roya Rahayi نوشته است: [ -> ]سلام آبجیای گل و خوبم
چکاوک جونی آبی فیروزه ای دوس دارم باشه سفره؛ قشنگه آیا؟
آبجیای گلم راستشو بخوام بگم من قبلنا یکی بود تو زندگیم ک خیلی دوسش داشتم بذارین از اول بگم؛ تو دانشگاه باهم آشنا شدیم اولا فقط بحث کار و مسئولیتای گروه و... بود پسر خوب سنگین و تقریبا مومنی ب نظر میومد ی مدتی همینطور گذشت تا ی روز بهم گفت ک عاشقمه ینی از روز اول بوده پسر احساسی ای هم بود برخلاف خیلیا، منم ازش خوشم میومد خوب کم کم رابطمون بیشتر شد اما هیچ وقت نمیذاشت زیادی صمیمی بشیم منم خیلی خوشحال بودم ک اینطوره، از شما ک پنهون نیست من چادری نیستم اما حجابم خوبه رفتارم هم با همه سنگینه فقط آرایشو دوس داشتم ،موهامم برام مهم نبود ک حالا دیده شه یا نه البته بیرون ها چون تو دانشگاه مقنعه م کامل جلوس. وقتی ک کم کم صمیمی تر شدیم باهم درباره مو و آرایش و... حرف زد با حرفای منطقی ازم خاست موهامو همیشه کامل بپوشونم و آرایشمو کمتر کنم منم قبول کردم ،ب نظرم درست میومد حرفاش،الانم ک تموم شده خیلی وقته هنوز من همون تغییراتو حفظ کردم ی جورایی حرفاش باعث شده بود ک هرلحظه حجابمو چک کنم و...هنوزم همینطورم اینا گذشت کم کم ی سری چیزای دیگه گفت بهم مثلا کم کردن کارم تو گروه های دانشگاه چون محیطش بد شده و...از این سبک چیزا ک این کار درسته اون یکی اشتباه و... ما تقریبا ی سال باهم بودیم تو این ی سال هرکاری برام میکرد ک عشقشو ثابت کنه با مامانش هم حرف زده بود ک بیان خونه مون خاستگاری اما من میگفتم خب شرایطشو نداری هنوز فقط دانشجویی! از اینا بگذریم از گیراش میگفتم نمیدونم آخراش دیگه میترسیدم،از اینکه تو آینده و بعد ازدواج محدود شم خیلی از اینکه مثلا بخواد همش تو خونه بمونم و....واسه منم سخته چون همیشه آزاد بودم اما ب خودش ک میگفتم میگفت نه اصلا فقط مشکل من با محیط هرجاست و...اگه محیط بد نباشه کار هم خوبه؛ اما واسه من رفتارش اینو نمیگفت تا اینکه ی روز همین ترس و نگرانیم از آیندم، غلبه کرد و خاستم ک جداشیم اولش خیلی دلیل خاست اینکه چ اشتباهی کرده و... من گفتم میترسم محدود شم با ازدواج با تو و ازش خاستم از زندگیم بره اونم چون روز اول قول داده بود ک اگه ی روز خاستم بره قبول کنه، قبول کرد و رفت الان تقریبا ی سال میگذره اما من هنوز دوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم دلم گرفته بود و هنوز گرفته چون شروع رابطمون همین روزا بود یاد خاطره هام افتادم میترسم نتونم فراموشش کنم و اون فراموش کنه و ازدواج کنه ، میترسم من حتی هی تلقین کنم فراموش میکنم و حتی یه روز ازدواج کنم اما نتونسته باشم فراموش کنم و ب جای عشق شوهرم عشق اون تو دلم باشه، ب نظرتون من اشتباه کردم؟اگه آره چیکار کنم الان؟راه برگشت هست؟ اگه نه چطور فراموش کنم؟واقعا غیر ممکنه برام نمیتونم ...
چیکار کنم آبجیا؟خیلی داغونم این روزا ، امروز 16همین روز پاکیم بود میترسم این فکرو خیالا باعث شه بشکنم چ کنم آجیا؟؟؟؟؟

سلام عزیزم

اولا که شروع رابطه از اول اشتباه بوده ... بعدشم که ردش کردی اشتباه کردی!

من جای تو بودم باهاش تماس میگرفتم البته نه برای ادامه دوستی

برای ازدواج

منظورم این نیست که بگی بیا ازدواج کنیم! میگیری که چی میگم؟

من کاملا درکت میکنم ...

ولی این هیچ ربطی به پاکی یا شکستن نداره

سعی کن این دوتا موضوعو از هم جدا کنی

(1391 بهمن 30، 0:07)بارونی.... نوشته است: [ -> ]کیمیا نارنجی با آبی رنگای مکملن....یعنی ستش چیز جالبی میشه...البته آبیش اگه یه کم تند باشه که خیلی بهتره...بعدم از اون طرف چون رنگ گرمه..با رنگای گرم دیگه م میتونی ستش کنی....مثله قرمز و زرد و اینا...البت اگه از این رنگا استفاده میکنی...من که کلا عشق رنگای تندم...

مرسی باورنی جون

اما فکر نمیکنی با این ست میشم خودِ خود همراه اول از نوع جیغش؟!؟!

بعد من خیلی جیغ نمیپوشمیعنی الان شالم نارنجی جیغ شده بهترخ لباسم جیغ نباشه...

کلا بیا تو فاز کلاسیک برام رنگ ست کن....قربونت

کرمی میخوره؟!!

---

(1391 بهمن 29، 23:14)nazi1991 نوشته است: [ -> ]
چرا خشونت...عشق دوستی محبت..
ما میریمو جلدی برمیگردیم انشالااا

سلام

ببین کی اومده....ستاره سهیله!! ( سهیل مَرده...نه؟!)

خوبی گلم؟؟

عزیزم من و مانا هم عاشخخختیم

مانا سنجاق لطفا


کی گفته خشونت؟!!؟

نازی جون راستی جلدی شما معمولا چند وقتیه؟!؟!؟

---

رویا جونم

ببین اگه تو واقعا دوسش داری که نباید به خودت بگی از ازدواجش ناراحت میشی.
باید شادی اونو بخوای...
اگه اونو واسه خودت میخوای، بیشتر حواستو جمع کن به نظرم
بعضی وقت ها خواسته های ما با علاقه هامون اشتباه گرفته میشن

نمیشه فراموش کرد
این غیر ممکنه.
اما نذار همه زندگیتو هم در بر بگیره
مطمئن باش اگه قسمتت باشه و اونم اشق واقعیت باشه ،برمیگرده خودش

عزیزم، به این فکر کن
اگه پاک بمونی خدا بهت نزدیکتر میمونه
درهای رحمتش رو با ندونم کاری به روی خودت نبندی یه وقت
حواست باشه ها
فکر کن اون کسی که دوسش داری، اگه بدونه تو این کارو کردی چه فکری میکنه؟
تو که خیلی از اون چیزای خوبی یاد گرفتی. نذار خدایی نکرده با شکست بخاطر اون تاثیر منفی از این قضیه ببینی.

مراقب خودت باش. این روزا بیشتر بیا کانون عزیزم
بیشتر تو جمع باش و از تنهایی دوری کن
تا یاد و خاطره اون روزا زیاد اذیتت نکنه.
منطقی باش دخملی
باشه؟


اگه دوست داشتی بازم بیا اینجا
همه مون با هم درد و دل میکنیم دیگه اینطوری سبک تر میشیم.

کیمیا انقد نگو درددل
خب منم پررو میشم درددل میکنم
راستش بچه ها بهم تهمت زدن اونم جلوی پدرومادرم

دارلینپ پس برای چی اینجاییم؟

به هم تا جایی که بتونیم کمک کنیم

بعضی وقتها این کمک میتونه یه درد و دل ساده باشه؟

چی شده عزیزم؟؟ الان خوبی؟

(1391 بهمن 30، 17:03)..:: KiMiA ::.. نوشته است: [ -> ]نازی جون راستی جلدی شما معمولا چند وقتیه؟!؟!؟

سلام بر آّباجی کیمیا
والا عرض کنم خدمتتون که اینجانب 5 صبح از خواب بیدار میشم بعد بیمارستان میرم
بعد دانشکده و درس و....
شما خلاص شدید ما تا خرداد کار داریم خواهر
انشالا بعد اون میترکونم:22:
پ.ن:جلدی به زبان نازی بهنی هر زمان که خود را آسوده خاطر در کنار لپ تاپ یافتم!!
.
.
مهسااااااااااا جونمممممم
کجاااااا آخههههه
چرا یهوییی
بیا بگو ببینیم چی شده
عمرا بذاریم بریی