یه متنو براتون میفرستم بخونین
خداییش تا حرفش می شه همه همین حرفا رو می زنن ولی به هر حال پیش میاد دیگه
نمی شه با منطق کاریش کرد
ولی چشم
با واقعیت ها باید منطقی برخورد کرد تا کمتر آسیب دید
عزیزم از نظر خانواده ی من هم همه ی اینایی که خواستگاری اومدن خوب بودن و مشکلی نداشتن درواقع اونی که مشکل داره منم
منم گاهی این احساس رو می کنم که می خوان من رو ازسرشون باز کنند
این متنی هم که گذاشتی خیلی خوب
منم به این خلا رسیدم ولی نمیدونم چطور یه مسیر جدید به روی خودم باز کنم
نمی دونم اصلا کدوم مسیر درسته
اصلا درست چیه نادرست چیه
سلام
حرفای میتی رو دیدم متن شقایق و کویین و حوا رم خوندم شاید من که از لحاظ سنی از همه تون بزرگترم بیشتر حس میتی رو درک کنم
من سی و دوسالمه ی زمانی فکر میکردم وقتی به این سن برسم دوتا بچه دارم ولی خب ی خلا اساسی رو تو زندگیم احساس میکنم که نه نمود بیرونی داره ن میتونم ک نشونش بدم بنا به خیلی دلایل
یکیش اینکه من ی خواهر مجرد 40ساله دارم که افسردگی تقریبا حاد داره و بامن زندگی میکنه ی خواهر که با دیدنش همه وجودمو ترس فرامیگیره ک نکنه منم به سرنوشتش دچار شم و روزشو فقط با اینستاگردی و خواب سپری میکنه خوشش از کسی نمیاد دلش نمیخواد با کسی رفت و امد داشته باشیم بشدت عصبیه عامل اصلی حال خرابی دورهمی های خونوادگیمونه هی بکن نکن میکنه و با امرونهی هاش دمار از روزگار منو دراورده خیلی دیگرانو قضاوت میکنه همش ایه یاس میخونه تحرکی از خودش نشون نمیده و همش میناله از ظلمی که پدرمادرم بهش کردن (واقعا هم بهش ظلم کردن نمیذاشتن بیرون بره با اینکه دختر خیلی خوشگل و کدبانو و هنرمندیه ولی همیشه توخونه محبوسش کردن فکر میکردن عهد بوقه ک مردم بیان با ذره بین و دستگاههای الکترونیکی از وجود دختر تو ی خونه باخبر شن) تحمل مادرپدرمو نداره همیشه دعواش میشه باهاشون
واقعیتش منم حوصلشو ندارم و فقط دارم تحملش میکنم.
دومیش دوستامن..خیلی رو من حساب میکنن اینقد نشستم پای دردلاشون ک خودم دیگه کم اوردم وواقعیتش دیگه حوصله نق شنیدن ندارم من جلو اونا هم ب روم نمیارم ک منم دارم کم کم میترسم..شب بیست سوم ماه رمضون رفته بودیم احیا ی دوستیم از شمال زنگ زد کلی گریه و گلایه چرا من شوهرنمیکنم
حالا من خودم عصرش اینقد دمغ بودمو حالم بد بود سر همین جریان ک به ضرب و زور قران و این چیزا حالمو رو ب راه کرده بودم..این دوستم کارخوب داره خونواده پولدار داره حساب بانکی پرپیمون داره
داره اپلای میکنه بره کانادا بعدم تنها معیار انتخابشم پوله ..نمیفهممش اصلا منتهی دلم میسوزه براش ولی اینم خسته ام کرده
سومیش خودم..من میترسم از روزی ک وا بدم و ترس بهم غلبه کنه و بپذیرم قراه همیشه تنها بمونم این بزرگترین ترس منه.
.
.
من ادم خیلی خییییلی عاطفی ای هستم تو خونوادمم همیشه نقصان توجه داشتم و کمبود محبت ی ادم عاطفی ک دوستام ب بامحبتی منو میشناسن و خونوادم به تخس بودن (ک این ریشه در کودکی من داره ک ن مجال گفتنشه و ن اطمینان دارم ک بگم اینجا یا ن) من از ازدواج استقلالش و رابطه عاطفیشو دوس دارم و میترسم از رخ ندادنش هرچند به روم نمیارم
.
هروقت میرم خونه دوستای متاهلم بااینکه میدونم بعضی هاشون مشکل دارن ولی بازم از استقلال و چاردیوار یاختیاری ای ک دارن خوشم میاد و ته دلم ی جوری میشه قشنگ بعد برگشتن میبینم ک بغض میکنم و ب ی بهونه ای گریه میکنم
.
میتی نمیتونم چیزی بهت بگم فقط میتونم بگم درکت میکنم من و تو و ی عالمه دهه شصتی بدبخت دیگه ای که به مون خدا رها شدیم بدون هیچ اینده ای ، وضعیتمون همینه
من فقط یک دقیقه حواسم پرت شد چه اتفاقی افتاد
مرسی شقایق جان که حواست بود
دقیقا منم قیافم اونجکری شد کویین
فک کردم تو رهروان پست زدم
کرک و پرم ریخت
خدا نکشتشون
خوبه نوشته دخترونه
ما انقدر دختر داریم تو فامیل که ازدواج نکردن!!! البته اکثرا کار دارن
فکر کنم فرق داره ولی در کل فکرامون شبیهه
من خودم هیچ وقت تو زندگی آینده م هیچ مردی رو تصور نکردم!!! به عنوان یه تمرین برای تغییر ذهنم و ترک خ.ا شروع کردم به تصور کسی تو زندگیم
الانم بیشتر اون استقلال هست که حالمو یه جوری می کنه
وگرنه ...
می دونین اگر یه شغل درست و حسابی داشتم و یه خونه شخصی می گرفتم شاید دیگه اصلا بهش فکرم نمی کردم
(1398 خرداد 9، 14:19)می توانم نوشته است: [ -> ]خدا نکشتشون
خوبه نوشته دخترونه
ما انقدر دختر داریم تو فامیل که ازدواج نکردن!!! البته اکثرا کار دارن
فکر کنم فرق داره ولی در کل فکرامون شبیهه
من خودم هیچ وقت تو زندگی آینده م هیچ مردی رو تصور نکردم!!! به عنوان یه تمرین برای تغییر ذهنم و ترک خ.ا شروع کردم به تصور کسی تو زندگیم
الانم بیشتر اون استقلال هست که حالمو یه جوری می کنه
وگرنه ...
می دونین اگر یه شغل درست و حسابی داشتم و یه خونه شخصی می گرفتم شاید دیگه اصلا بهش فکرم نمی کردم
من الان شغل دارم و مستقلم
اما انسان ذاتا دنبال اون یکی نیمه شه کامل نیست
تنهایی بد دردیه
خب آدما هم متفاوتن
اینم هست
امیدوارم پیدا کنیش اون نیمه رو
حالا کجا گم شده؟
کجا می خوای دنبالش بگردی؟
به یه موضوع دقت کردین
تا وقتی که مشارکت خانم ها تو نسیم زیاد میشه و تعداد پیام هاش میره بالا سرو کله ی یه آقا پیدا میشه
بعد میگن خانم ها فضولن