1391 شهريور 7، 12:31
نفیسه منظورم از روی پستهای قبلی خودت بوووود
امیدوار بودم حداقل ویرایش کنیااا
نه که ریزه نقشم !!!! دیده نشدم
الان احساس دیوار بودن بهم دست داد
تازه عکس دوران سیبیلویی منو از کجا پیدا کردی:smiley-yell:
هـــــــــــــــــــا ؟؟؟؟؟
الان یاس فلسفی گرفتم دارم میرم که بمیرم
الون گرل
سلام
خوشبختم از آشناییت
یه چیز بگم ؟؟
آقا من وقتی یه روبان احساسی میخونم یا یه فیلم رمانتیک میبینم بشدت تحت تاثیر قرار میگیرم
جوری که واقعا اعصابم داغون میشه
و شب و روز بهش فک میکنم
و نهایتا به غلط کردن میفتم که چرا خوندمش یا دیدمش
آخرین روبانی که خوندم فک کنم 2سال پیش بود
که تا یکی دو هفته دپرس بودم
من خیلی غیره طبیعیم ..... نه ؟؟؟؟؟
هپی جان سلام
میگم همه نهایت ابراز احساساتشون به من در همین حده :
" همشهریه خودمه "
ای بدبخت رکسانا
مبینا من تهه تنبلیم
هزار تا تصمیم دارم اما هی میگم ولش ... حسش نیست .... باشه بعدا شروع میکنم
خیلی دپرس میشم وقتی میبینم انقد در برابره تصمیماتی که میگیرم ناتوانم
الان مونا موضوعه بحث اینه ؟؟
خب من راهه هما رو بگم ...
یه تقویم کوچیک داشته باشید
و توش جملات امیدبخش بنویسید
جملاتی که شما رو یاده اون تصمیمتون بندازه
و هروقت حس ناامیدی پیدا کردید و خواستید دورش بزنید به اون دفتر نگاه کنید
جملات قبلیو بخونید یا این که یهی جمله جدید بنویسید و در برابره تنبلیتون مقاومت کنید
این کار برای تصمیمات فیزیکی خیلی خوبه
مثلا خوندن نماز یا درس خوندن
اما برای تصمیمات رفتاری سخته
مثلا من تصمیم دارم که زود عصبانی نشم
اما وقتی شرایطش ایجاد میشه حتی خوندن هزار تا جمله هم احساسمو خاموش نمیکنه
یا این که تو اون موقعیت اصلا به ذهنم نمیرسه که برم و دفترو بخونم
چون بسرعت وارد عمل میشم
خلاصه که اینجوریااا
این از مـــن
امیدوار بودم حداقل ویرایش کنیااا
نه که ریزه نقشم !!!! دیده نشدم
الان احساس دیوار بودن بهم دست داد
تازه عکس دوران سیبیلویی منو از کجا پیدا کردی:smiley-yell:
هـــــــــــــــــــا ؟؟؟؟؟
الان یاس فلسفی گرفتم دارم میرم که بمیرم
الون گرل
سلام
خوشبختم از آشناییت
یه چیز بگم ؟؟
آقا من وقتی یه روبان احساسی میخونم یا یه فیلم رمانتیک میبینم بشدت تحت تاثیر قرار میگیرم
جوری که واقعا اعصابم داغون میشه
و شب و روز بهش فک میکنم
و نهایتا به غلط کردن میفتم که چرا خوندمش یا دیدمش
آخرین روبانی که خوندم فک کنم 2سال پیش بود
که تا یکی دو هفته دپرس بودم
من خیلی غیره طبیعیم ..... نه ؟؟؟؟؟
هپی جان سلام
میگم همه نهایت ابراز احساساتشون به من در همین حده :
" همشهریه خودمه "
ای بدبخت رکسانا
مبینا من تهه تنبلیم
هزار تا تصمیم دارم اما هی میگم ولش ... حسش نیست .... باشه بعدا شروع میکنم
خیلی دپرس میشم وقتی میبینم انقد در برابره تصمیماتی که میگیرم ناتوانم
الان مونا موضوعه بحث اینه ؟؟
خب من راهه هما رو بگم ...
یه تقویم کوچیک داشته باشید
و توش جملات امیدبخش بنویسید
جملاتی که شما رو یاده اون تصمیمتون بندازه
و هروقت حس ناامیدی پیدا کردید و خواستید دورش بزنید به اون دفتر نگاه کنید
جملات قبلیو بخونید یا این که یهی جمله جدید بنویسید و در برابره تنبلیتون مقاومت کنید
این کار برای تصمیمات فیزیکی خیلی خوبه
مثلا خوندن نماز یا درس خوندن
اما برای تصمیمات رفتاری سخته
مثلا من تصمیم دارم که زود عصبانی نشم
اما وقتی شرایطش ایجاد میشه حتی خوندن هزار تا جمله هم احساسمو خاموش نمیکنه
یا این که تو اون موقعیت اصلا به ذهنم نمیرسه که برم و دفترو بخونم
چون بسرعت وارد عمل میشم
خلاصه که اینجوریااا
این از مـــن