1398 دي 9، 5:55
(1398 دي 7، 17:01)تولد دوباره نوشته است: [ -> ](1398 دي 7، 15:19)مهرخدا نوشته است: [ -> ]دوستاننظرتون چیهترک قدم به قدم رو که اقای ارمینبخاطرش کلی زحمت کشیدنرو تو نسیم اجرا کنیم و گروهی پیش بریمگروه نه گروه مسابقاتمونهمه امون بشیم یه گروه و همیشه هم بیایمو تکالیفمون رو اجرا کنیم
من خونه را درست اومدم
مگه الان داریم چکار میکنیم
کانون یه قسمت داره به نام ترک قدم به قدم که پله پله برامون توضیح داده چکار کنیم و تمریناشو انجام بدیم تو منو هم اسمش هست برو اونجا رو ببین
(1398 دي 7، 21:29)لئا نوشته است: [ -> ]لئا/هفته سوم/گروه ترنج/ قرمز
حیرانم از خودم به خاطر این همه ظلم که به خودم می کنم
میدونی کاری غلطه ولی باز انجامش میدی
خودتو سرزنش نکن کاریه که شده از الان به بعد دقت کن و علت خ ا اتو ریشه یابی کن
(1398 دي 7، 22:43)Nazy نوشته است: [ -> ]یه سوال
اگر خواستگتر براتون بیاد بعد تو جلسه اول، وقتی دارن میرن دن در مامانه بهتون بگه یه لحظه من بی حجابتونو ببینم، بعد بیاد تو اتاقتون و براتدازتون کنه، مجبورتون کنه رو سریتونو بردارید موهاتونو باز کنید
میشه نظرتونو به عنوان یه دختر بگید؟
با من یه خواستگار اینکارو کرد و منم جلوی همه گفتم نه متاسفم خانواده اش گفتن این یه رسمه منم یه نگاهی به مامان و بابام کردم گفتم این رسم و سنتی که میگید مال قدیم بوده نه شما و نه خانواده من در قدیم زندگی نمیکنن و اگر ظااهر خیلی براتون مهمه نه کمالات و شخصیت ادمها همون بهتر که جواب منفی منو از الان بدونید
بعدا دعوام کرد بابام ولی بیخیال شدن بعد مدتی
(1398 دي 8، 8:11)شادن نوشته است: [ -> ]بسم الله
شادن /خیران/با لطف خدا سبز
ارزیابی هفته:
دلم میخواست امروز مینوشتم بچهها من نامزد کردم و شمارو تو حال خوبم شریک میکردم ۴۳ روز پیش پسری بعنوان خاستگار روبروم نشست که تو همون جلسه اول نجابت و زلالی نگاش منو گرفت
هر کلامی که میگفت دل من میرفت باورم نمیشد بتونم روزی با آدمی که همیشه تو رویاهام دنبالش میگشتم روبرو شم
هردو بهم دل بستیم تو این مدت هفتهای دوبار صحبت کردیم حس میکردم خوابم هربار میدیدمش باورم نمیشد پیداش کردم
جمعه خونوادهها برای صحبتهای نهایی دیدار داشتن هردومون کلی ذوق داشتیم که بالاخره محرم میشیم و ی مدت بعدم عقدمون خواهد بود
سنگ تموم گذاشتن خانوادم خودش سنگ تموم گذاشت بهترین دستهگل بهترین کت شلوار و.. من همینطور ..
خانوادش ک اومدن انگار ی سطل اب یخ رو سر من ریختن مادرش نه با من سلام کرد ن احوالپرسی ن محلم گذاشت ن لب ب چیزی زد ن کلامی گفت...
خونوادش بیش از خودش عجله داشتن برای این جلسه همش ترس داشتن من پشیمون شم اما نمیدونم چی شده بود ک اینطوری ورق برگشت
هردومون تو شوک موندیم ی جلسه فرمالیته ی ساعته بی هیچ حرفی ک مربوط ب ما دوتا باشه..هنوزم تو شوکم از جمعه شب تا حالا ی گوشه کز کردم و با هر حرکتی اشکم میاد و از اون بدتر حامده که هیچ خبری ازش ندارم
خونوادم تو شوکن و ابهام هیچکس نمیدونه چی شده مگه اینکه حامد لب باز کنه ک اونم فعلا سکوت کرده
قدیمیترا مثه مهرخدا و کویین میدونن من چی بهم گذشته میدونن چی کشیدم تا اینجا رسیدم
نمیخوام برای کسی زحمتی باشم فقط ازتون میخوام اگه از دلتون گذشته برا آرامش این روزای من دعا کنید
توکل کن به خدا، خیره
اگر خدای ناکرده مشکلی وجود داشته یاشه زودتر مشخص شه بهتر تا وقتی که برید زیر یه سقف.
(1398 دي 8، 22:49)ShinSama نوشته است: [ -> ]چن پقته خپب نیستم و دلیل شکستامم همینه
امروزم خراب کردم
بشین فکر کن ببین علتش چی بوده، چی شده که بیخیال همه چی شدی و خ ا کردی. مطمینا یه رفتار، یه مشکل، یه اتفاق یه... باعث شده بخوای بری سمتش و پناه به خ ا ببری