سلام دخترای گل
خوبین؟
ممنون برای دلدارری و حرفاتون
ببخشید امروز وقتی دوباره ارسال قبلیمو خوندم متوجه شدم چقدر اشتباه تایپ کردم.
اول تبریک به دارلینگ جون و آنی عزیز .مبارکه خاله شدنتون.
ممنون فاطمه جون
ولی درد و اشکای من از دردای جسمی نیست همش روحیه.
ممنونم ماسا جون.
من همیشه از مردا دوری میکردم تا اینکه به یه نفر علاقه مند شدم. الانم از همه ی مردا بیزارم. اما نسبت به این یه نفر نمیتونم بی تفاوت باشم.
ممنون آنی جون ممنون بهار جون.
میسی دارلینگ جونم
راستش مهم ترین دلیلم اینکه به کسی که خودم دوست دارم قول دادم تا کنکور منتظرش بمونم و نمیخوام زیر قولم بزنم.
ولی این خاستگاره قبل از این هم بود. الان 2ساله تمامه دست از سرم بر نمیداره اما من از خودشو خونوادش خوشم نمیاد.
هرکار میکنم به دلم نمیشینن. با اینکه شاید از نظر بعضی ها موقعیت خوبی داشته باشه.
اما این آقا فقط 4ماه از من بزرگتره. 17سالشه. تازه همین 5شنبه کنکور ریاضی داد.
آخه چطور یه پسر تو سن 16 سالگی عاشق میشه و تو سن 17 سالگی هم میخواد ازدواج کنه و مسئولیت یه خانواده رو به دوش بگیره.
نه درس و دانشگاش معلومه .نه شغلش. نه سربازیش.
میگم از این ادم خوشم نمیاد چون سنش کمه. مامانم میگه سن ملاک نیست مهم تفاهمه.
میگم دانشگاه نرفته هنوز چشمش به 4تا دختر نیوفتاده قابل اعتماد نیست . میگه نه از این آدما نیستن پسره مکه رفته با خونوادش چون نمیخواسته با کسی دوست باشه از خونوادش خواسته بیان خاستگاری.
میگم کار نداره؛ میگن باباش گفته تا بره سرکار ماهی 500هزار تون بهش حقوق میدم.
میگم خونه نداره؛ میگن خونوادش گفتن طبقه بالای خونه خودش خالیه. میگم من نمیخوام توی این شهر زندگی کنم حداقلش میخوام گرگان باشم؛ میگن اتفاقا گفتن اگه میخوان گرگان باشن یه واحد آپارتمان 150 متری توی عدالت گرگان دارن اونم میدن به پسرشون.
خلاصه هرچی من گفتم اینا یه چیزی جوابم دادن.
مامانم از این خوشش اومده که خونوادش پشتشنو و خونه داره و حقوق داره و کارشم به احتمال 99درصد معلمیه چون مامان و باباش فرهنگین. چون تک پسره سربازی هم معاف میشه.
خلاصه سرتونو درد نیارم بهونه ای دستم نمونده جز اینکه خودم میخوام درس بخونمو با سن این آقا نمیتونم کنار بیام.
مامان و بابام چهره و قیافشم پسندیدن چون سفید پوست و چشم سبزه ولی لاغر نیست البته چاقم نیست.
من تا الان بهش با دقت نگاه نکردم مامانم تعریف کده برام. فقط 3بار که خونمون اومده بودن درحد سلام و علیک دیدمش.
آخه این چهره ای که مامان بابام پسندیدن مورد پسند من نیست . چون من خودم چشم آبی وسفید پوست و بورم دلم نمیخواد شوورمم مثل خودم باشه.
اما میترسم با این فشارای روحی ای که رومه راضی بشم.
اونی که دوسش دارم تقریبا 1سالی باهم بودیم. قبل عید ازش خدافظی کردم چون میخواست بره مکه.
با اینکه دلم نمیخواست تنها باشم اما هرجوری بود راضیش کردم. اونم قبول کردو ازم خواست منتظرش باشم و گفت زود میاد. من نمیخوام زود بیاد فقط میخوام بعد کنکور بیاد.
تا به امروز فقط یه بار شب تولدم ابجیش که دوستمه براش دو اس شعر فرستادم که جواب نداد.
2شب قبل جراحیم بابل خونه یکی از دوستامون بودیم دخترش 2سال از من بزرگتره بهم گفت بهش زنگ بزنم و ازش خبردار بشم. منم که کل سفرمو با اشک و بغض گذرونده بودم خیلی دوست داشتم صداشو بشنوم چون میدونم آرومم میکرد و ترسم از جراحی کمتر میشد.
بعد از کلی زنگ و اس جواب داد فقط 4یا 5تا اس داد که آخرشم گفت هروقت دلت بخواد میای و هروقتم دلت بخواد میری توقع نداشته باشم ناراحت نباشم.
خیلی ناراحت شدم .خیلی خیلی . چون من اینکارو نکرده بودم. من بخاطر خونوادم که بهم شک نکنن نمیتونستم زیاد باهاش درارتباط باشم و بعدشم بخاطر مکه رفتنش ازش خواستم دور از هم باشیم اما اون اینجوری جوابمو داد.
اون روز از وقتی دکتر بی حسی کرد اشکام روون شد و همش به اون فکر میکردم.
خیلی بد بود خیلی.
از اول سال کلا همیشه گرفته وغمگین بودم اما از بعد از امتحانا بدتر شدم و وحالا بعد از اس دادن بهش بدتر از قبلم.
ببخشید دوستان که خیلی حرف زدم. من تموم عمرم دردامو تو خودم ریختم اما الان دیگه کم اوردم و زبون باز کردم تا شاید از دردم کمتر بشه.
دختر خوب انشاالله که قبول میشی خانمی