کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت

53 53 53 53
سخت است بخندی و دلت غم زده باشد
هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد

سخت است به اجبار به جمعی بنشینی
وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد

احوال من ای دوست چنین است که انگار
یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد 

دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش
در جمع کسی سیلی محکم زده باشد

دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما
دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد

با این همه تا خرده نگیرند عزیزان
میخندم و هرچند دلم غم زده باشد

53 53 53 53
کاش دلتنگی هم مثل اشک بود

 می ریخت و تمام می شد

می ریخت و سبک می شدی

آن وقت مجبور نبودی 

هر روز حجم عظیمی از دلتنگی ها

را با خودت به این طرف و آن طرف ببری...s


53 53 53 53
ایمانی
باید.....!
..
عشقی....
امیدی.....
لبخندی........!!!
..
اگر نه.....
زیستن
بیهوده
فرسودنی
بیش
نخواهد بود.....!!!

53 53 53 53
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگــــــاه خدا نالــــم همـیـشــــه

رفیـــقان قدر یکدیــــگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه

بابا طاهر
بعد یک عمر که با او بِوفا سر کردم
با که این دردبگویم؟ که جفاجوست هنوز

تادل ناله ی جانسوز بر آرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز

با همه زخم که سیمین بدل از اودارد
میکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز......!! 

سیمین بهبهانی
53 53 53 53
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک
باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت

گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت

سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوت‌ها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت

حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت

زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمی‌ست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت

شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت


53 53 53 53
گر با دگران 
بــهْ ز منی
وای به من،

ور با همه کس 
همچـــو منی
وای همـه...

ابوسعیدابوالخیر

53 53 53 53
شراب تلخ می‌خواهی؟
 نداریم!!!
 سبو؟
 ساغر؟
 پر از می؟
 نه، نداریم!

 تو عاشق گشته‌ای گویا کسی را 
دوای درد می‌خواهی؟
 نداریم!!!
 نشد جز غم تو را حاصل؟
 جهنّم!!!
 ز جام وصل می‌خواهی؟
 نداریم!!! 
تو تقدیرت رقم خورده‌ست باغم! 

لب یار و کنارش؟
 نه، نداریم!


53 53 53 53
آرزو میڪنم 
نه حسرت ڪَذشته
غمڪَینتون ڪنه
و نه غم آینده نڪَرانتون
در حال زندڪَی ڪنید

و لحظه هایتان
پر از آرامش باشه . .
خوشبختی زمانیست که وجودت ارمغان آرامش برای دیگران باشد...
هرزمان احساس کردی دیگران در کنارت آرامش دارند
بدان که خوشبختی،
چون خودت آرامی که می توانی دیگران را آرام کنی..
53258zu2qvp1d9v 53258zu2qvp1d9v 53258zu2qvp1d9v 53258zu2qvp1d9v
نمی دونی چه جهننننننمیه تو سرم....
من وفکر و این جهننننننم مدام......
  45
قدر لحظه های " زندگی" را بدان

زندگی یعنی " لبخند" به گذشته و امید به آینده

لبخند " امروز" را با غم های گذشته تلخ مکن 
"زیباترین ها"
برای صدای شما دعابه درگاه خداوند
برای چشمان شما رحم و شفقت
برای دستان شما بخشش
برای قلب شما عشق
چای رفاقتمان 
 همیشه روی سماور محبت 
 تازه دم است
 قندان عاطفه هم پر از عشق است
 دلتنگ شدی
 کنار پنجره
 دوستی منتظرم