کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در زندگی زخم‌هایی هست که آدم نمی‌تواند جایش را به کسی نشان دهد!

به همین دلیل رویش چسب زخم می‌زند؛

اساسا" شاید درست‌ تر باشد که بگوییم

در زندگی چسب‌ زخم‌هایی هست که آدم روی زخم‌های ناجورش میزند!...
سلامتی مادری :
♥که هم مادر بود، هم پدر
♥هم مریض بود، هم سالم
♥هم گرسنه بود، هم سیر
♥هم خسته بود، هم سرحال
♥هم پیر بود، هم جوان
♥هم دل شکسته بود، هم دل زنده
♥قسمت اول هر جمله واقعیت بود،
ولی قسمت دوم هر جمله اون چیزی بود که :
اون میخواست ما فکر کنیم اونجوریه
♥مامانایی که دلخوشیشون تو دلخوشی ما خلاصه میشه
سلامتی همه مامانای دنیا،
همه و همه
خدایـــــــــــا...

بهم صبر بــــــده...

یه سری از آدما زیرنویس میخوان...

نمی فهممشـــــــــون...!!!
زن زندگيست
و
مرد امنيت
و چه خوب مي شود وقتي
مردي تمامِ مردانگيش را

خرجِ
امنيتِ زندگيش كُند
و چه زيبا مي شود وقتي زني
تمامِ زندگيش را
خرجِ
غرورِ امنيتش كُند
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود ،همه از هم میپرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
 
قرآن ! من شرمنده توام اگر تورا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می كند که تو رابا طلا نوشته ،‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
 
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
 
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند .
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …
سلام

آنجا که درخت بید به آب می  رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...
...و عاشق هم شدند. کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم» کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..» بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.» ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد. درست مثل هوا که تغییر می کند. دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود. کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
.
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»
بچه قورباغه گفت قول می دهم.
ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...
این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
او دم نداشت.
کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»
بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»
«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.
یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..
آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند
همه چیز عوض شده بود...
اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.
بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،
یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»
ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید ،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
...نمی داند که کجا رفته!!!

در پناه خدا..
ياعلي.53
خوشی با خوبی فرق داره
بخاطر خوبیها
ازخیلی خوشیا باید گذشت!!!!!!!!!!!!
خون
تپش
زندگی یعنی تو
آن چه را که باید می فهمیدم
فهمیدم


ماه
زیباتر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
ردپای تو به قلبم می رسد.
همه ی بدنش سالم بود
ب جز
ریه هایش ک می گفتند
سوخته است
دخترک سیگار نمی کشید
گاه گاهی فقط
آهـــــی
عمیق
و شاید هم کوتاه...!!
53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9vدهانم پراز>>حرف<<است...حیف که گفته اند بادهان پر نباید حرف زد!
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد...
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه

از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره اب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است...
یک نفر .....
یک جایی.....
تمام رویاهاش لبخند توست
و زمانی که به تو فکر می‌کنه
احساس می‌کنه که زندگی واقعا با ارزشه

پس هرگاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش

یک نفر .....
یک جایی.....
در حال فکر کردن به توست
 گفت : با مــادر یه جمله بساز !

گفتــم : من با مــادرم جمله نمیسـازم ! دنــیـــامو میسازم .
درد هایت را
دورت
نچین تا دیوار شوند . زیر پایت بگذار تا
پله
شوند . بلند شو . همت کن . تلاش کن تا پله های موفقیت به پایان برسد

میدانی وقتی به قله میرسی چه چیزی در انتظارت هست ؟؟؟ ارامش و خوشبختی