ای که می دانی ندارم غیر درگاهت پناهی
دیگر از من برمگردان روی خود گاهی نگاهی
تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت
"زو" تمرین روز های نفس گیر زندگی بود.
من خالي از عاطفه و خشم
خالي از خويشي غربت گيج و مبهوت بين بودن و نبودن ،
عشق آخرين همسفر من مثل تو منو رها کرد حالا دستام موندن و تنهايي من
اي دريغ از من که بيخود مثل تو گمشدم , گمشدم تو ظلمت تلخ
اي دريغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد ميزني تو آينه من
اه گريمون هيج ، خندمون هيچ باخته و برندمون هيچ
تنها آغوش تو موند غير از اون هيچ
اي, اي مثله من تک و تنها دستمو بگير که عمر رفت همه چي تويي زمين و آسمون هيچ
اي دريغ از من که بيخود مثل تو گمشدم
گمشدم تو ظلمت تلخ
اي دريغ از تو که مثل عکس عشق هنوزم داد ميزني تو آينه من
آه گريمون هيچ خندمون هيچ باخته و برندمون هيچ تنها آغوش تو مونده غير از اون هيچ
بي تو ميميرم همه ي بود و نبود بيا پر کن من رو اي خورشيد دل سرد
بي تو ميميرم مثل قلب
چراغ نور تو بودي کي منو از تو جدا کرد
دستهایم بوی گل میداد همه به جرم چیدن گل مرا محکوم کردند....
ولی هیچکس فکر نکرد شاید با این دستها گلی کاشته باشم!!!!
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم
،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست
مادرم مي گفت عاشقي يك شب است و پشيماني هزار شب،هزار شب است پشيمانم كه چرا يك شب عاشقي نكرده ام...
در عجبم
از سیب خوردنِ مان
که
از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.
مگر این همه چــــــوب که خوردیم
از یک سیــــب…..شروع نشد !؟
گاه دلتنگ میشوم
دلتنگ تر از همیشه و همه گوشه ای مینشینم و حسرت ها و باختن ها و صدای شکستن ها را میشمارم
نمیدانم
من کدام امید را نا امید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگ شدم.
...........................
خدایا اگر تو درد عاشفی را میکشیدی
تو هم زهر جدایی میچشیدی
اگر چون من به مرگ ارزو ها میرسیدی
پشیمان میشدی از این که عشق را افریدی
............................
و در اخر
خدایا هیچ کس رو به ان چه که قسمتش نیست عادت نده.
سلام
تعجیل در فرج و سلامتی مولا صلوات
دل را ز بیخودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست كه سر دادهام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمیرسد كه دل از سینه بر كنم
باری علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوی سركشت
خورشید من بر آی كه وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر كشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن كه سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمیكنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
شاعر:مقام معظم رهبری
در پناه خدا..
یاعلی.
درد علی [ علیه السلام ] دو گونه است، دردی که از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند
و درد دیگر درد [بسیار بزرگتر] ی است که او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله درآورده است.
ما تنها بر دردی می گرییم که از ابن ملجم در فرقش احساس می کند، اما این درد علی [ علیه السلام ] نیست؛
دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است ، تنهایی است، تنهایی که ما آن را نمی شناسیم.
باید این درد را بشناسیم نه آن درد را، که علی [ علیه السلام ] درد شمشیر را احساس نمی کند و ما درد علی را احساس نمی کنیم.
منبع : وبلاگ جملات زیبا