کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت

بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت


حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

زین جا به آشیان وفا می‌فرستمت


در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست

می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت


هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر

در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت


تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب

جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت


ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت


در روی خود تفرج صنع خدای کن

کیینه خدای نما می‌فرستمت


تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند

قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت


ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت


حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست

بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت
Tears
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شده ام

هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خود کامران شدم

ای گلبن جوان بر دولت بخور که من

در سایه تو بلبل باغ جهان شدم

اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود

در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم

قسمت حوالتم به خرابات می کند

هر چند کانچنین شدم و آنچنان شدم

آن روز بر دلم در معنی گشوده شد

کز ساکنان درگه پیر مغان شدم

من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست

بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم



دوشم نوید داد عنایت که حافظا



بازا که من بعفو گناهت ضمان شدم

TearsTearsTears
سلام

چه جالب ... همین الان فردوسی پور گفت که این شعر نودمین شعر از غزل حافظه ... روی کلمه صبا هم تیکه پروند عادل ... از اینکه هی تیم های تهران میرن شهرستان ! 4fvfcja
- ماندن شرف دارد، نه؟
- تا شرف را چه بدانی.
- چیزی در شأن آدم. پی‌اش نفرت نیاید.
- در لحظه ماندن چطور؟ آن هم شرف دارد؟
- فراموش کردن ساده نیست.
- فراموشی یک موهبت است.
- شاید باید به خاطر آورد.
- در خاطره می‌شود زندگی کرد؟
- قرار مگر بر گذران نیست؟ شب را روز دوختن، روز را به شب؟
- هست.
اکنون آسوده باش آشفته ی بی رکاب!

سمند سپید تو باز خواهد آمد

با همان قافله ای،

که همواره به گیسوی کوه آرمیده بود.

[تصویر:  il_570xn_195665694.jpg?w=300&h=250]
ترانه سرا : هما میر افشار


نفَس نفَس، تو سينه م، عطر نفس هاي شماس

اگر كه قابل بدونين، خونه ي دل، جاي شمـــاس

تو چشمتون، چه قصّه هاس

نگاهتون چه آشناس

اگه بپرسين از دلم، ميگم: "گرفتار شماس"

نگاهتون پيش منه، حواستون جاي ديگه س

خيالتون، اينجا كه... نيس؛ پيش يه رسواي ديگه س

مي ميرم از حسادتِ دلي كه دلدار شماس

كاش مي دونستم اون كيه، كه اين روزا يار شماس

خوشا به حال اون كسي كه توي روياي شماس

شما گناهي ندارين، اين روزگار بي وفاس

تو خلوت شبونه ام خالی فقط جای شماس

تو جام مِي، تموم شب، نقش دو چشماي شماس

نفس نفس، تو سينه م، عطر نفس هاي شماس

اگر كه قابل بدونين، خونه ي دل، جاي شماس

خونه ي دل جاي شماس

می میرم از حسادت
دلی که دلدار شماست

کاش می دونستم اون کیه
که این روزا یار شماست
خوشا به حال اون کسی
که توی رویای شماست

شما گناهی ندارین
این روزگار بی وفاست
تو خلوت شبونه ام
خالی فقط جای شماست.
و گهگاهی دو خط شعری

كه گویای همه چیز است و

خود ناچیز

وای بر من گر تو ان گم کرده ام باشی
گم کرده ام باشی
....
یه شعر غمگین
دختره
عشقش ولش کرده و رفته
I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
And if you have to leave
I wish that you would just leave
Your presence still lingers here
And it won't leave me alone

These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase


When you cried, I'd wipe away all of your tears
when you'd scream I'd fight away all of your fears
I held your hand through all of these years
But you still have
All of me

You used to captivate me
By your resonating light
Now I'm bound by the life you left behind
Your face it haunts
My once pleasant dreams
Your voice it chased away
All the sanity in me

These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase



I've tried so hard to tell myself that you're gone
But though you're still with me
I've been alone all along...



My Immortal - Evanescence
alooone
aloneTears
لطفا کمی دورتر بایست,مهربان که میشوی بیشتر دلم تنگ میشود!

Tears
نمی دونم که چی شد چرا از من رنجید ؟؟

جای این بی مهری کاش منو می فهمید Tears

مردم زخم هایی که خوردم از تنهاییی

کمکم کن ای دووست مردم از تنهاییی

Tears
تنهایی

شبی از پشت یك تنهائی نمناك و بارانی،
ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا كردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم...
پس از یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس
تورا از بین گل هائی كه در تنهائی ام روئید ،
با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویائی
و من تنها برای دیدن زیبائی آن چشم
تورا در دشتی از تنهائی و حسرت رها كردم...
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم...
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا ،
شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
نمی دانم كجا ،
تا كی ،
برای چه ،
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت
و بعداز رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد
و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت،تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد...
و بعداز رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعداز رفتنت انگار
كسی حس كرد
من
بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت...
كسی حس كرد من بی تو،
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد ...
وبعد از رفتنت دریا چه بغضی كرد...
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل...
میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر...
نمی دانم چرا؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم...
احساسی که به تو دارم...

احساسی که بهت دارم یه حس فوق العادست

من عاشق کسی شدم که خیلی صاف و سادست

احساسی که به تو دارم به هیچکسی نداشتم

من اسم این حال دلو ; عاشق شدن گذاشتم

این اولین باره ; دلم داره ; میگه آره ; دوست داره

گرفتاره; بگو آره ; به بیچاره ; دوست داره ; با یه قلب تیکه پاره

احساسی که به تو دارم یه حس عاشقانست

این حس دوست داشتن تو همیشه صادقانست

احساسی که به تو دارم خیلی واسم عجیبه

چه نازنینی من دارم ببین چقدر نجیبه 53258zu2qvp1d9v

این اولین باره ; دلم داره ; میگه آره ; دوست داره

گرفتاره; بگو آره ; به بیچاره ; دوست داره ; با یه قلب تیکه پاره

cheshmak
مبادا که رویاهایت را فروگذاری
می دانم، بر آنی که به پایان ببری،
شاید بفرسایی و بخواهی رها کنی،
گاه، تردید کنی که به این همه می ارزد؟
اما به تو ایمان دارم،
و ندارم هیچ تردیدی،
که پیروز خواهی شد،
اگر بکوشی!

"آماندا پِیرس"
زندگی با همه ی وسعت خویش
محفلی ساکت و
غم خوردن نیست،
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست،
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست،
زندگی جوشش و جاری شدن است،
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند.
حقیقت انسان به آنچه اظهار می‌کند نیست

بلکه او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است

بنابرین اگر خواستی‌ او را بشناسی نه به گفته‌هایش بلکه به ناگفته‌هایش گوش کن
دل‌ به غم دادن و از یأس سخنها گفتن

کار آنهایی نیست که خدا را دارند

غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران برید

و دل شیشه ایت از لبه پنجرهٔ عشق افتاد و شکست

با نگاهت به خدا چتر شادی واکن و بگو با دل خود

که خدا هست همین نزدیکیست....

ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ

بود بر شاخه هایم آخرین برگ


تو پنداری که شب چشمم به خواب است

ندانی این جزیره غرق آبست


به حال گریه می خوانم خدا را

به حال دوست می جویم شما را


زبس دل سوی مردم کرده ام من

در این دنیا تو را گم کرده ام من


مرا در عاشقی بی تاب کردی

کجا هستی دلم را آب کردی


نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست

که پیش روی ما غمگین حصاریست


بود روز تو برای ما شب تار

صدایت می رسد از پشت دیوار


کلام نازنینت مهر جوش است

صدایت در لطافت چون سروش است


بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست

شب ما بهر تو همگام روز است


به وقت صبح تو ما را شب آید

در آن هنگامه جانم بر لب آید


کویرم من، تو گلشن باش ای یار

به تاریکی تو روشن بــاش ای یار