کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دیگر جا نیست
قلب ات پر از اندوه است
خدایان همه ی آسمان هایت ، بر خاک افتاده اند
چون کودکی
بی پناه و تنها مانده ای

از وحشت می خندی

و غروری کودن از گریستن پرهیزت می دهد
این است انسانی که از خود ساخته ای
از انسانی که من دوست می داشتم
که من دوست می دارم.

می ترسی به تو به بگویم ،تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
 
به تاریکی نگاه میکنی
از وحشت می لرزی

و مرا در کنار خود

از یاد

می بری53
 
خدا را دوست بدار ...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

 
زندگی میکنم حتی اگر بهترینها را از دست بدهم!!!

این زندگی کردن است که بهترینها را برایم میسازد ،
بگذار هرچه میرود برود....

من چیزی را میخواهم که به التماس آلوده نباشد....
حتی زندگی....!!!Khansariha (8)
يک لحظه از نگاه تو کافي است 


اي عشق، اي ترنم نامت ترانه‌ها


معشوق آشناي همه‌ عاشقانه‌ها


اي معني جمال به هر صورتي که هست


مضمون و محتواي تمام ترانه‌ها


با هر نسيم، دست تکان مي‌دهد گلي


هر نامه‌اي ز نام تو دارد نشانه‌ها


هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:


گل با شکوفه، خوشه‌ي گندم به دانه‌ها


شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز


دريا به موج و موج به ريگ کرانه‌ها


باران قصيده‌اي است تر و تازه و روان


آتش ترانه‌اي به زبان زبانه‌ها


اما مرا زبان غزل‌خواني تو نيست


شبنم چگونه دم زند از بي‌کرانه‌ها


کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوي تو


چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها


يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم


سودا کند دمي به همه جاودانه‌ها

قیصر امین پور
سکوت...
گفتن آسونه... بگی بنویس آسونه .....اینکه بگی و بگی...مخصوصا اگه یکی باشه که گوش کنه...ولی نیست...یعنی اونا هستن،مشکلاتشون هم هست و تو وقتی میرسه که فکر میکنی خب اون که مشکلات خودشو داره دیگه وقتی واسه من نمی مونه...
سکوت سنگینه...هم واسه خودت و هم گاه واسه بقیه...
ولی اینکه بخوای یاد بگیری و سکوت کنی،مدت ها زمان می بره...
و وقتی تعغییر کردی،بازم مدت ها زمان می بره تا همه بفهمن که تغییر کردی و باورشون بشه...
ولی بذار تغییراتت واسه خودت و دل خودت باشه...اون طوری وقتی خودت اول خودت رو باور کنی و به خودت ایمان داشته باشی،کم کم دیگران هم بهت ایمان میارن...
ولی بدون...این خودت رو قبول داشتن مهم تر از دیگران قبول داشتنته!...اون موقع تو میمونی و اونچه که بین تو و خدات هست..
من تو این کانون اینو یاد گرفتم . . . .
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم تو را دوست دارم

جهان یك دهان شد هم آواز با ما

تو را دوست دارم، تو را دوست دارم



"قیصر امین پور"
قصد من فریب خودم نیست دلپذیر

قصد من

فریب خودم نیست
اگر لبها دروغ می گویند

از دست های تو راستی هویداست
و من از دست های توست که سخن می گویم
دست های تو خواهران تقدیر منند
من از دهکده ی تقدیر خویش سخن می گویم
به هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم
تو طلوع میکنی ، من مجاب می شوم
 قصد من فریب خودم نیست دلپذیر قصد من فریب خودم نیست

تو اینجایی و نفرین شب بی اثر است
با دست های تو من لزج ترین شب ها را چراغانی میکنم
من زندگی ام را خواب میبینم
من رویاهایم را زندگی میکنم
من حقیقت را زندگی میکنم
تو طلوع کردی
من مجاب شدم

من غریو کشیدم

و آرامش یافتم
بگذار از جنگل های باران خورده
از خرمن های پرحاصل سخن بگویم

بگذار از دهکده ی تقدیر مشترک سخن بگویم

قصد من فریب خودم نیست...53
خواب آمدنت در رویا دیدم و نیامدی                           بدی ها را از قلب خود دزدیدم و نیامدی
گفتم شاید نشناسمت ، اوصافت را ز خوبانی          رفتم جمله را تک به تک پرسیدم و نیامدی
پیرمرد عارفی چیزی به من گفت در وصف تو             موی کندم ، یقه ی جامه دریدم و نیامدی
گفتند میان گل ها ، تو از همه خوشبو تر هستی      گل ها را شاخه به شاخه بوییدم و نیامدی
در فراغ تو از ناشایستگی خود هر لحظه                   کنج گوشه ای تنها باریدم و نیامدی
در توبه و پاک کردن خود بسی رنج ها کشیدم           از آن دنیای نفس خود بریدم و نیامدی
چون خسی خسته از بیابان خود سویت آمدم            از صحرا سوی بوستانت کوچیدم و نیامدی
چشمه اشکم تمام و خشک شد از درد دوریت         درِ بوستانت ساعت ها گرییدم و نیامدی
روز می آمد و شب می رفت ، شب می رفت و روز می آمد         بسی روز ها و شب ها گذرانیدم و نیامدی
[quote pid=61494 dateline=1285397673]
پنداشتی،
چون کوه،کوهِ خامش دمسردم؟
بی درد،سنگ ساکت بی دردم؟
-نی،
قله ام،
بلندترین قله غرور
اینک درون سینه من التهاب هاست
هرگز گمان مبر،
شد خاطرات تلخ فراموشم
هر چند
نستوه کوه ساکت و سردم
-لیک
آتشفشان مرده خاموشم
[/quote]
53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  Molana-Khandidan.jpg]
از رنجی خسته ام ....که از ان من نیست
بر خاکی نشسته ام که از ان من نیست

با نامی زیسته ام که از ان من نیست
از
دردی

گریسته ام که
از ان من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از ان من نیست
و
به مرگی جان می سپارم
که از ان من نیست153
می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

"حسین پناهی"
[تصویر:  67715365894603918394.jpg]
سلام دلنوشته ايست اؤ خودم تقديم به حضرت فاطمه(س)
مادرم
مادرم ميگويند
غم تو افزون است
مادرم ميگويند
غم تو پا برجاست
مادرم ميگويند
حب تو هنوز هم که هنوز است به جاست
مادرم دلتنگم
همه هم ميگريند
همه هم ميگويند
مادرم گريانم
مادرم دلتنگم
مادرم ميگويند در سوگ تو مي بايست گريست
مادرم ميگويند اين جهان بي تو باشد تهيست
بي معني است
مادرم حيرانم
اشک ها مي رانند
حرف ها ميريزند
و منم حيرانم
مادرم بيزارم
مادرم بي جانم
مادرم منتظر منتظرت ميمانم
مادرم ميگويند دعايت گيران است
سهم اول هميشه از براي جيران است
مادرم ميشود سوي خدا
بفرستي تو دعا
بکني باز دعا
از براي بچه ها
از براي کوچه ها
از براي مهدي
از براي شعله ها
مادرم حيرانم
مادرم ميدانم
شايدم گستاخم
من تو را دارم
مادرم ميخوانم
من دارم تو را
از جهان ميخوانم
مادرم ميدانم
که ميان من و تو فاصله هاست
سهم تو بهشت و سهم من آن شعله هاست
مادرم ميگويند
اي کاش فاطمه هم زائر داشت
مادرم ميگويند تو نداري بارگه
مادارم  ميدانم
بارگاه تو دل هر عاشق است
بارگاه تو تمام هستي است
من به قدوس وجود حرم مانه تو
اين جهان را به پاس ميدارم
که همه ميگويند مدفن گوهر نازت اين دنياست
من تک تک اين خاک ها را ميبوسم
که تمام اين جهانم زيارتگه توست
دست ميکشم بر هر دري
بوسه بر هر گوهري
بر شيار خانه ها
بر تمام شانه ها
بر تمام قصه ها و درد ها
دانه ميدهم به تمام کفتران
نامه ميبرم براي صاحب دلان
نشان هر زائرت
يا فاطمه گفتن اوست
راز هر چاکرت
اشک پاک سوي توست
با نگاه تو 


به خودم که نگاه می کنم


دوست داشتنی می شوم...




(محمد علی بهمنی)