کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در پشت چارچرخه‌ی فرسوده‌ای، کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته‌ام، نبود !
تو دیگر نگرد ،
نیست»
این آیه‌ی ملال
در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این‌همه سرگشتگی گریست .
چون دوست در برابر خود می‌نشاندمش
تا در عرصه‌ی بگو و مگو، می‌کشاندمش :
«در جست و جوی آب حیاتی ؟
در بیکران این ظلمات آیا ؟
در آرزوی رحم ؟ عدالت ؟
دنبال عشق ؟
دوست ؟
ما نیز گشته‌ایم
وان شیخ با چراغ همی‌گشت
آیا تو نیز چون او انسانت آرزوست؟»
گر خسته‌ای بمان و اگر خواستی بدان :
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست .
پویندگی تمامی معنی زندگی‌ست
هرگز
نگرد نیست
سزاوار مرد نیست …

فریدون مشیری
بیخودی خندیدیم که بگوییم دلی خوش داریم

بیخودی حرف زدیم که بگوییم زبان هم داریم

و قفس هامان را زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود .....و به آب سنگ زدیم!

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم که تصور بکنیم یک نفر با ماهست !

ما زمان را دیدیم خسته در ثانیه ها باز با خود گفتیم شب زیبایی هست!

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود.... بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود!

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم .

و قسم ها خوردیم ...

ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم!

بیخودی داد زدیم که بگوییم توانا هستیم !

بیخودی پرسیدیم حال همدیگر را که بگوییم محبت داریم!

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ....و تصور کردیم که شهامت داریم!

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم !

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم....

از شما می پرسم ما که را گول زدیم ؟!53535353Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)53
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچک‌اش صدا کند
یک‌جوری که حال آدم را خوب کند
یک‌جوری که هیچ‌کس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد ...

53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
قصه نیستم که بگویی
                    نغمه نیستم که بخوانی
                                     صدا نیستم که بشنوی
                                                   یا چیزی چنان که ببینی
                                                      
              یا چیزی چنان که بدانی…

من درد مشترکم
                            مرا فریاد کن

نامت را به من بگو
               دستت را به من بده
                                حرفت را به من بگو
                                                 قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام
                          با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
                                      و دستهایت با دستان من آشناست


ست ات را به من بده
                   دست‌های ِ تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
به‌سان ِ ابر که با توفان
          به‌سان ِ علف که با صحرا
                                به‌سان ِ باران که با دریا
                                             به‌سان ِ پرنده که با بهار
                                        به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

زیرا که من
         ریشه‌های ِ تو را دریافته‌ام
                                   زیرا که صدای ِ من
                                                             با صدای ِ تو آشناست 53
53258zu2qvp1d9vدندانپزشک آخرین دندان گرگ را هم کشیدو
نگاهی به صورت گرگ کرد و نیشخندی زد
گرگ آهی کشید و گفت:
این است عاقبت گرگی که عاشق بره ای شود!53258zu2qvp1d9v
   تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم ! من را به من نبودن محکوم نکن ! من همانم که درگیر عشقش بودی !

 یادت نمی آید ؟! من همانم ! حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !





تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی !
یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم “دیر شدن ” را خواهی فهمید !!
آنقدر مدارا کرده‌ام , که دیگر مدارا عادتم شده …
وقتی‌ خیلی‌ نرم شدی , همه تو را خمّ میکنند …


درووووووود








   نوشته ها را دیده ام، همه. اما روانم تشنه ی واژگانی است که انسان آن را با قطره های خون نوشته باشد. پس به خون بنویس و بدان که خون جان است.
  نزدیکترین فاصله ی کوه ها از اوج تا اوج آنهاست.و این راه ها را باید با گامهایی بس بلند پیمود و آموزه هایت نیز باید همچون قله ها و سر افراشته باشد و کسانی هم که سر سخن با آنهاست باید در  اوج قدرت،بلند بالا باشند.
   وه!چه نسیمی پاک و لطیف می وزد و خطر از بالای تپه ها به من خیره شده است و اندیشه ام از شرارت و سنگدلی اش شاد است. آنان چه همسازند با هم! فرا روی من راهی فراخ است. پس از جن پیروانی بر می گزینم. زیرا من پر دل و بس استوارم.
    کسی که بتواند اشباح را از خود براند،بر او دشوار نیست که از جن پیروانی برای خود بیافریند. از دلیری مشتاق خندیدنم.میان من و شما همه ی رشته ها را گسسته اند . ابری که هم اکنون با تند باد ها لرزان است همان ابر تیره و گرانبار شماست که من اینک به آن می خندم.
    می گویید زندگی دشوار است و زیر بارش نتوان رفت پس چرا پر غرور به پیشواز شپیده میروید؟ چرا شامگاهان چنین افتاده و فروتن اید؟
        آری زندگی دشوار است . اما نه جای آن است که چنین نعره زنید!
ما  بارکشان را از حمل بارهای گران گریزی نیست. چه تناسب میان ما و گلبنی که از فروچکیدن قطره های شبنم لرزان است؟بی شک ما شیفته ی زندگی هستیم، اما این از آن نیست که با زندگی خوی گرفته ایم . بلکه از آن است که ما با عشق به زندگی مانوسیم.
     عشق آمیخته به جنون است. اما جنون نیز اندکی خرد در خود دارد.
خدایی که می تواند مرا وادار به ایمان کند، او می تواند پایکوبی کند.
  چون به تماشای شیطان خود نشستم او را جدی و ژرف و کامل و پر مجد و شکوهمند دیدم و گفتم: او همان روح سنگینی است که دگرسانی احوال برایش تفاوتی نمی کند.
    اگر خواهان کشتنی از خشم مدد مجوی.از خنده یاری بخواه. بشتاب تا آن جان سنگین رابکشیم.
از همان هنگام که راه رفتن آموخته ام ، همواره می دوم.بنگر اینک خواهم پرید و دیگر بی نیازم از آنکه با فشار آنان پریدن آغاز کنم.
   آه، چه سبک بالم اینک! در حالی پر می زنم که می دانم بر فراز خویشتن اوج می گیرم و خدایی در درون من پایکوبی می کند.
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند ! !
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با زنت شوخی کن
سر به سرش بگذار
از غذایش بچش
از دستپختش تعریف کن
و بدان که اگر گاهی هم ظرف ها را تو بشوری
آسمان خدا به زمین نمی آید...!
آخر می دانی؟
او همان دختر رویاهای دیروزت است
که به آشپز خانهء زندگی امروزت آمده...!
باور کن بدون او
اجاق خانه ات حسابی کور کور است...!53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
چنان حسی از تو
در من میتراود
که لحظه هایم همه شاعر میشوند
و من
تنها
اینها را برای تو میچینم
تو اینگونه هستی
شعرم,حسم,روحم
و قلبی که در تکاپوی دیدار تو است
به دیدارم شتاب
که مشتاقت هستم
تا خدا هست دوستت میدارم5353535353
53258zu2qvp1d9v1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9vحکــــم اعــدام بود ...
اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد
دادســتان گفت:
صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست !؟؟
زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :
بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،
ولی آدم ها !!!!! بدجـــور زمــینــم زدن
تو هدفی ، من دنبال توام
تو معبودی ، من عبد توام
توعشقی ، من عاشق توام
تو نوری ، من شب پره توام
تو بال باش ، من پرنده ام
تو ارباب باش ، من برده ام
تو همراه باش ، من رونده ام
تو ناز باشی ، من نیازم
تو آواز باشی ، من یه سازم
خدایا فقط باش ، که بی تومی بازم . . .53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
منتظر می مانی
آرام
آرام
فصل به فصل
سال ها می گذرند
باران نمی بارد
زیر پلک هایت...
دیوار گلدان
ترک بر می دارد.Khansariha (8)
خدا آن حس زیبایی است ک در تاریکی صحرا
زمانی ک هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید:
"کنارت هستم ای تنها"
ان که می گوید دوست  ات  می دارم
خنیاگر غم گینی ست
که اوازش را از دست داده

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من


عشق را ای کاش زبان سخن بود
 
ان که میگوید دوستت دارم
دل انده گین شبی است
که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار افتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من


عشق را ای کاش
زبان سخن بود53
هرگاه از شـدت تنهایے بـﮧ سرم هوس اعتماد دوباره میزنـد...

خنجرے که در پشتم  فرو رفتـه را در میاورم ..!!

میبوسمش ...

صیقلی عاشقانـه ...

انـدکــی نمک بر رویش ...

دوباره سر جایش میگذرام ..




از قول من بـه او بگوییـد:

هنوز بـه خنجرش وفادارم....