کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم

در سینه‌ ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم

از غربت ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو
حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان، حوصله کن می رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم...

فاضل نظری

    

53 53 53 53
حرفهــــا دارم اما ... بزنم یا نزنم؟

با توام، با تو ،خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست

چــــه کنــم؟ حـرف دلــــــم را بزنــــم یا نزنــم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیــــر قول دلــــــم آیا بزنــم یا نزنــم؟

گفته بودم کـه به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میــــوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشـــم تمنا بزنــــم یا نزنــــم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنـــم یا نزنـــم؟ هـــا؟! بزنـــم یا نزنـــم؟

قیصر امین پور


53 53 53 53
اینـروزها
   همسايـﻩ ات را
       بـﻩ کاسـﻩ ای محبـت
                    میهمــان کــن ...

شایـد
  نفـس گـرمش
     اجابـت دعـاهـای
         چنـدیـن سالـﻩ ات باشـد.

التمـاس_دعـا
می خواستم ببوسمت........
میخواستم ببوسمت ، ایمان نمی گذاشت
ترس از فرشته های نگهبان نمی گذاشت
می خواستم بغل کنمت تنگ و تنگ تر
اما لهیب شعلهء سوزان نمی گذاشت
باید خدا که عاقل ُ خوبست اینقَدَر
اعجاز توی کاسه ی چشمان نمی گذاشت
یا سیب گونه های تورا کال میکشید
یا در دهانم اینهمه دندان نمی گذاشت
مثل نمازهای قضایی شدم که تو
میخواستی بخوانی و ... شیطان نمی گذاشت
قفس برای پرنده، مرگ است. وقتی پر داشته باشی و نتوانی پرواز کنی پایان می یابی...
پر بی پرواز
حاصلش آه جانسوز است و درد جانکاه...

53 53 53 53
آخرش نفهمیدم اینجائی که هستم تقدیر من است یا تقصیر من...

من که در این جمع گذشتم از هرچه ارزوست

دست غم دیگر چه میخواهد از دل تنهای من؟
دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می‌زنند.
 
عشق را در پستوی خانه نهان بایدکرد

شاملو 53 53  53 53
باز هم نصف شب  و تاب و تبی تکراری 
دلبرم! همنفسم بازتو هم بیداری؟        
 
گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!   
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟  
 
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
 
"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم" 
خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!
 
شده مخروبه، بنایِ دلِ کج بنیادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری!
 
خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه گیَم
تو بیایی به دلم، دینِ نُویی می آری!؟
 
کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری 

عقیل پور جمالی
53 53 53 53
شب خيابان مثل من است
هر از چندی
خاطره‌ای بی‌احتياط می‌گذرد
دلم يك تصادف جدی می‌خواهد
پر سر و صدا
آمبولانس‌ها سراسيمه شوند
و
كار از كار بگذرد!



سارا محمدی اردهالی
53 53 53 53
دلم گرفته دوباره برای بعضی ها
نمی رود ز سر من هوای بعضی ها
 
به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها
 
چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها
 
غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضی ها
 
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضی ها
 
درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها
 
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست
اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها
 
دلم گرفته برای گذشته های خودم
برای درد و دل و شانه های بعضی ها
 
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها

محمدمهدی نورقربانی
53 53 53
[تصویر:  1444997782840300.jpg]
می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند

می‌گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند

می‌گویند درد آدم را پیر می‌کند ...
آدم ها خیلی چیزها می‌گویند‌
و من،‌ امروز
کرگدن دل‌نازکی هستم که پیر شده است!

مهدی صادقی
یک وقتهایی باید خودت را به  بیخیالی بزنی..
بیخیال تمام آدمهایی که دوستت ندارند!
بیخیال تمام کارهایی که میخواستی بشود...امانشد
بیخیال تمام رکب هایی که خوردی!
بیخیال تلاش های بی نتیجه ات...دوست داشتن های بی ثمرات...!
وقتی کسی دوستت ندارد اصرار نکن!!
وقتی کسی برایت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هایش جا نده...!
وقتی کسی نمیخواهد تو را ببیند پاپیچش نشو!
زندگی همین است!شاید تو برای همه وقت بگذاری ولی ...قرار نیست همه دوستت داشته باشند وبرایت وقت داشته باشند...
شاید بهانه هایشان برای فرار تورا قانع نکند..
ولی به قول سموئل-بکت:
گاهی باید فقط لبخند بزنی ورد بشوی....بگذار فکر کنند نفهمیدی...!
چیدن سپیده دم

ساده است نوازش سگي ولگرد
شاهد آن بودن که چگونه زير غلتکي ميرود
                                      و گفتن که سگ من نبود
ساده است ستايش گلي
                چيدنش و از ياد بردن
                         که گلدان را آب بايد داد
ساده است بهره جويي از انساني
                         دوست داشتنش،
                                            بي احساس عشقي
او را به خود وانهادن و گفتن
                     که ديگر نميشناسمش
ساده است لغزشهاي خود را شناختن
با ديگران زيستن 
             به حساب ايشان
                             و گفتن که من اين چنينم
ساده است که چگونه ميزي
باري زيستن سخت ساده است
                               و پيچيده نيز هم
 
 

مارگوت بیگل
 ترجمه احمد شاملو
ز بس كردم خيال تو ... تو گشتم پاي تا سر من تو آمد خرده خرده ... رفت من، آهسته آهسته ...
"فیض کاشانی"