از فقر مینویسم ،با دستهای خالی
سفره پراست امشب از شامی خیالی.
معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم
خواب غذا می دیدیم از خواب می پریدیم.
دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود
سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود
با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد
شاید که معجزه شد از اسمان ببارد
دیوارها شعار، مرگ بر فقر دادن
صندوقهای خیریه
در حد یک نمادن
محکوم به فقر بودیم
،
محکوم به فرق و تبعیض
دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز
از فقر مینویسم، با این که نیست حالی
این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی
اگر درد داری تحمل کن...
روی هم که تلنبار شد
دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست...
کم کم خودش بی حس میشود...!!
[highlight=#efefef]زندگی لحظه لحظه نو شدن است ساقه و ریشه و درو شدن است[/highlight]
[highlight=#efefef]دوباره سیب بچین حوا[/highlight]
[highlight=#efefef]من خسته ام[/highlight]
[highlight=#efefef].[/highlight]
[highlight=#efefef].[/highlight]
[highlight=#efefef]بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.[/highlight]
[highlight=#efefef]
[/highlight]
يكي از راه كار هاي خوشبختي اين است ك نسبت به كوچكترين نعمت ها شكر گذار باشيم
«خدا منتظر است ...»امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.
هنگامی که می
خواستی از خانه بیرون بروی، می
دانستم که می
توانی چند دقیقه
ای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سر
گرم بودی. زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان می
دادی، فکر می
کردم که می
خواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیز
های بی
اهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه می
کردم ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچ
چیز به من نگفتی.
موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می
زنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سر
انجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر می
رسید که کارهای زیادی برا ی انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خسته
ای. بعد از گفتن شب
به
خیر به خانواده، سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست. شاید نمی
دانستی که من همیشه با تو هستم.
من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی می
خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.
من به تو عشق می
ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.
چقدر مکالمه
ی یک
طرفه و یک
جانبه، سخت است!
بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب بر
خاستی و من نیز یک
بار دیگر فقط به خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی.
«دوست تو، خدا»
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديدهام خانهئی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار ... هی بخند!
بیپرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
يادت میآيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ریرا جان
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
شاعر : سید علی صالحی
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
نـــه ایـــــنکــــــــه زانـــــو زده باشــــم
نـــــــــه فــــقـــط تـــنهــــــایـــــــــــى ســـــــنگیــــــن اســــــت
پدر و پسر داشتن صحبت ميکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خوبین ؟
لبهاتون خندونه
داداش و ابجی ها گل
خدایی نکرده گوش شیطون کر نکنه هیچ وقت غصه بخورین هااااااا
هر موقع دلاتون گرفت فقط باید یه کار بکنین
اونم این که با خدا مهربونی ها حرف بزنین باهاش درد دل کنین
اونوفت میبینین چقدر دلتون اروم میشه
خدایا خدا جون می دونم این نزدیکی هایی میدونم صدامو میشنوی
خدایا میدونم خوب نمیتونم باهات حرف بزنم
اما منم بنده ات هستم مثل همه بنده هات حالا چه خوب چه بد
اما خدایا یه چیزی ازت میخوام
میدونم دوستم داری میدونم همه چی بهم دادی اما قدرشو ندوستم
اما خدا جون این چیزی که ازت میخوام مربوط میشه به خودم و خودت
خدایا نزار قلبم رو بغییر خودت واردش کنم اخه مگه من چندتا قلب دارم , فقط یه دونه , اونم دلم میخواد فقط خوده خودت توش باشی نه شیطان
پس به من و همه دوستای گل کانونم کمک کن
در اخر یه نوشته است که درمورد شما دوستای گل کانونیم هست تقدیم همه شما که خیلی دوستتون دارم میکنم
مـن دلــــــم مـی خــواهـــد خانـه ای داشته باشم
پُـر دوست
کـنـــــج هـــر دیــــــوارش دوستـهـــایـم بنـشیننــد آرام گـــل بـگـــو گــل بشـنــو
هــرکـســی می خـــواهــد وارد خانه پـر عشق و صفایم گردد یــکــ سبـــد بــوی گـــل ســرخ بـــه مــــن هــدیـــه کـنـــد
----
شـــــرط وارد گـشـتـــن، شسـت و شــوی دلـهـــاست
شـــــــــرط آن داشـتــــن ِ یـکـــ دل بـی رنـگـ و ریـــاسـت
---
بـر درش بــرگـ گـلـی می کـوبــم روی آن بـا قـلــم سبـــز بهـــــار مـی نــویـســــم ای یـــــــار ! خـــانـه ی مــــا اینـجـــاســت
تــاکـه سـهـــراب نپــرسد دگــر "خــــانـه
دوســت کجـــاست؟"
وقتی یه آدم میگه
هیچکس منو دوست نداره ،
منظورش از هیچکس
یک نفر بیشتر نیست . . .
همون یه نفری که واسه اون همـــه کسه !
قطره بارون دلم
خلوت زندون دلم
لیلای بی دریای من
گریه مجنون دلم
ابر کبود من تویی
بود و نبود من تویی
مهر سجود من تویی
وای به روزگار من
هوا تویی نفس تویی
لحظه ی پیش و پس تویی
عاشق در قفس منم ای دل بی قرار من
گریه منم ابر تویی
درد من صبر تویی
بارش بی وقفه منم ای دل بی قرار من
هد هد من هدای من همدم با وفای من
خبر ببر به عشق من به عشق من خدای من
عاشق دیدار منم محو پدیدار تویی
خسته و بیمار منم عشق تویی یار تویی