کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
گفتی میروم
باران كه ببارد بر میگردم
باور كردم
حالا سالها از دوری دیدارو دست ها
در گذرباران هایی كه آمدند
تا دست خلوت های مرا
به دور دست تو گره بزنند
می گذرد
و تونیامدی
حق داری
دیگر روزگار اعتمادبا باران وبابونه های خیالی گذشته است
و من حتی نگران نیامدنت هم نیستم
حالا خوب میدانم
هر بارانی كه ببارد
چشمانی منتظر دنبال دستهای تنهایی میگردند
كه صاحب شعرند
و قرار است روزی
به بهانه باران برگردند ...
53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
535353
مي روم شايد کمي حال شما بهتر شود
مي گذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه مي ترسي برو ديوانگي هاي مرا
آنچنان فرياد کن تا گوش عالم کر شود
مي روم ديگر نمي خواهم براي هيچ کس
حالت غمگين چشمانم ملال آور شود
535353
535353
دلت تاکی به چشمم نسبت الحاد خواهد داد؟
خیال تو سر من را کجا بر باد خواهد داد؟
یقین دارم که روزی شیشه شفاف عمرم را
به دست سرنوشت این کور مادر زاد خواهد داد
ویا در یک شب تاریک در اوج جنون عشقت
به پشتم کوله بارسنگی فریاد خواهد داد
خدا یک روز می آید ز سمت نا کجا آباد
رموز عشق بازی را به انسان یاد خواهد داد
و یا یک روز خواهد برد از اینجا دل ما را
به ما جغرافیایی بی حد و آزاد خواهد داد
535353

این به نظرم یکی از قشنگ ترین شعرهای عمو شلبی عزیزه . اگه یه کم دقیق و عمیق به شعر نگاه کنی متوجه میشی که تو همین چند خط کوتاه چق
در حرف واسه گفتن داره
و چقدر قشنگ احساسش رو بیان کرده .



کوچک عین یه بادام زمینی
بزرگ عین یه غول

به هر حال همه مون یه اندازه ایم

وقتی چراغ ها رو خاموش می کنیم

ثروتمند مانند یک سلطان

فقیر مانند یک گدا

همه مان یک اندازه می ارزیم

وقتی چراغ ها رو خاموش کنیم

قرمز ، سیاه یا نارنجی

زرد یا سفید

همه مثل هم هستیم

وقتی چراغ ها را خاموش کنیم

پس شاید راه اینکه

همه چیز رو به راه بشه اینه که


خداوند دستشو دراز کنه


و همه چراغ ها رو خاموش کنه


535353


فدای مادر خوبم 53258zu2qvp1d9v

دو دستت آرامش دنیا
سِپرم شد در مقابل دنیا!
من و بی خبری، از دنیا
من و لذت، آرامش دنیا
در دو چشمت، به قسم دو ماه دیدم
سِپر و نور ماه، من ناگَه لرزیدم
سپرِم زخم خورده از هرجا
تو و دستت، آخ! غم دنیا
تو و دستت، قوی ولی لرزان
سپرم خسته است نامردان
من وبغض و نامردی دنیا
من و دستت، وباور دنیا!
تو و قدرت! بی خیال ِدنیا
تو، لبخند! برد تا ته دنیا



535353
كم باش
اصلا هم نگران گم شدنت نباش
اوني ك اگه كم باشي گمت ميكنه
همونيه ك اگه زياد باشي حيفت ميكنه
Tears
و کمکم کن اگر کسی با من ناراستی می کند، من با او راستی کنم.
اگر کسی رهایم می کند، من به او خوبی کنم.
اگر از یکی کمکی خواستم و نکرد، وقتی او سراغ من آمد، من بخشنده باشم.
اگر یکی قهر می کند، من پیشش بروم.
کمکم کن اگر یکی پیش دیگران بدی هایم را می گوید، همه جا خوبی‌اش را بگویم
و اگر یکی به من خوبی می کند، درست تشکر کنم
و اگر بدی هم می کند، فراموش کنم.
خدایا! کمکم کن موقع فرو بردن عصبانیتم؛
موقع آشتی دادن مردم،
موقع دوست کردن آدم‌هایی که از هم دورند،
موقع پنهان کردن بدی های دیگران،
موقع مهربانی،
موقع فروتنی
و موقع خوش‌رویی،
به قشنگی بنده های خوبت باشم؛
به زیبایی آنها باشم که از تو حساب می برند.

صحیفه سجادیه، دعای بیستم.

گفتم : تو ش‍‍‍‍ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟

گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟

گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟


گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟

گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟

این روزها که می گذرد
احساس می کنم خیلی نزدیک تری
نمی دانم تو به زمین نزدیک تر شدی
یا من اوج گرفته ام به سوی تو
هرچه هست قرابت دلنشینی است
کاش تمام نشود...
535353
ما با دلمان هنوز مشکل داریم
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم

معشوق خودش می برد و می دوزد
انگار نه انگار که ما دل داریم
535353
همدم

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
[font=]غم دل[/font]
[font=]اگر خواهی غم دل با تو گویم جایی نمی یابم [/font]
[font=]اگر پیدا شود جایی تو را تنها نمی یابم[/font]
[font=]اگر یابم تو را تنها و جایی هم شود پیدا[/font]
ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمی یابم
53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ،

خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،

در حالیکه آنچه هستم نباید باشم

53258zu2qvp1d9vTears53258zu2qvp1d9v
خوشا بحال کسی که از خداوند می ترسد و در وصایای او بسیار رغبت دارد. ذریتش در زمین زورآور خواهند بود. طبقه راستان مبارک خواهند شد. توانگری و دولت در خانه او خواهد بود وعدالتش تا به ابد پایدار است. نور برای راستان در تاریکی طلوع می کند. او کریم و عادل است. فرخنده است شخصی که رئوف و قرض دهنده باشد. او کارهای خود را به انصاف استوار می دارد. زیرا که تا به ابد جنبش نخواهد خورد. مرد عادل تا به ابد مذکور خواهد بود. از خبر بد نخواهد ترسید. دل او پایدار است و برخداوند توکل دارد. دل او استوار است و نخواهد ترسید تا آرزوی خویش را بر دشمنان خود بیند. (کتاب مزامیر فصل 112 آیات 1 تا 8 )
[تصویر:  cwdsnw7pfqoro4rih0.jpg]

پیش از اینها فکر می کردم خدا
53
خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب صدای خنده اش
سیل و طوفان نعره توفنده اش

دکمه پیراهن او آفتاب
برق تیغ و خنجر او ماهتاب

هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

آب اگر خوردی، عذابش آتش است
هر چه می پرسی، جوابش آتش است

تا ببندی چشم ، کورت می کند
تا شدی نزدیک ،دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند

با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود


تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد

می شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد

میتوان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت


تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

قیصر امین پور