مي روم شايد کمي حال شما بهتر شود
مي گذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه مي ترسي برو ديوانگي هاي مرا
آنچنان فرياد کن تا گوش عالم کر شود
مي روم ديگر نمي خواهم براي هيچ کس
حالت غمگين چشمانم ملال آور شود
دلت تاکی به چشمم نسبت الحاد خواهد داد؟
خیال تو سر من را کجا بر باد خواهد داد؟
یقین دارم که روزی شیشه شفاف عمرم را
به دست سرنوشت این کور مادر زاد خواهد داد
ویا در یک شب تاریک در اوج جنون عشقت
به پشتم کوله بارسنگی فریاد خواهد داد
خدا یک روز می آید ز سمت نا کجا آباد
رموز عشق بازی را به انسان یاد خواهد داد
و یا یک روز خواهد برد از اینجا دل ما را
به ما جغرافیایی بی حد و آزاد خواهد داد
و کمکم کن اگر کسی با من ناراستی می کند، من با او راستی کنم.
اگر کسی رهایم می کند، من به او خوبی کنم.
اگر از یکی کمکی خواستم و نکرد، وقتی او سراغ من آمد، من بخشنده باشم.
اگر یکی قهر می کند، من پیشش بروم.
کمکم کن اگر یکی پیش دیگران بدی هایم را می گوید، همه جا خوبیاش را بگویم
و اگر یکی به من خوبی می کند، درست تشکر کنم
و اگر بدی هم می کند، فراموش کنم.
خدایا! کمکم کن موقع فرو بردن عصبانیتم؛
موقع آشتی دادن مردم،
موقع دوست کردن آدمهایی که از هم دورند،
موقع پنهان کردن بدی های دیگران،
موقع مهربانی،
موقع فروتنی
و موقع خوشرویی،
به قشنگی بنده های خوبت باشم؛
به زیبایی آنها باشم که از تو حساب می برند.
صحیفه سجادیه، دعای بیستم.
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
این روزها که می گذرد
احساس می کنم خیلی نزدیک تری
نمی دانم تو به زمین نزدیک تر شدی
یا من اوج گرفته ام به سوی تو
هرچه هست قرابت دلنشینی است
کاش تمام نشود...
ما با دلمان هنوز مشکل داریم
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم
معشوق خودش می برد و می دوزد
انگار نه انگار که ما دل داریم
همدم
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
[font=]غم دل[/font]
[font=]اگر خواهی غم دل با تو گویم جایی نمی یابم [/font]
[font=]اگر پیدا شود جایی تو را تنها نمی یابم[/font]
[font=]اگر یابم تو را تنها و جایی هم شود پیدا[/font]
ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمی یابم
عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ،
خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،
در حالیکه آنچه هستم نباید باشم
خوشا بحال کسی که از خداوند می ترسد و در وصایای او بسیار رغبت دارد. ذریتش در زمین زورآور خواهند بود. طبقه راستان مبارک خواهند شد. توانگری و دولت در خانه او خواهد بود وعدالتش تا به ابد پایدار است. نور برای راستان در تاریکی طلوع می کند. او کریم و عادل است. فرخنده است شخصی که رئوف و قرض دهنده باشد. او کارهای خود را به انصاف استوار می دارد. زیرا که تا به ابد جنبش نخواهد خورد. مرد عادل تا به ابد مذکور خواهد بود. از خبر بد نخواهد ترسید. دل او پایدار است و برخداوند توکل دارد. دل او استوار است و نخواهد ترسید تا آرزوی خویش را بر دشمنان خود بیند. (کتاب مزامیر فصل 112 آیات 1 تا 8 )