کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.

یک لحظه قَدَم شبیهِ آهو برداشت
این شد که تمامِ پیکرم مو برداشت
تردید نداشت عاشقم، با این حال
او قلبِ مرا به شرطِ چاقو برداشت



علی عطری
پاییز باشد..
عصر باشد..
جمعه هم باشد..
و تو نباشی..
چه جهنمی شد

---------
نمیدونم از کیه.فکر میکنم رضا قربانی باشه
صـــد نامه نوشــــــتیم و جوابی نَنِوشــــــتی
        این هم که جــــــوابی ننویســــــــــند، جوابی ســـــت... 1
تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟


شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .


تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو


بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟


تو را كدام خدا؟


تو از كدام جهان؟


تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟


تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟


تو از كدام سبو؟

 
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!


چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!


مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!


كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

 
كه ذره های وجودم تو را كه می بینند،


به رقص می آیند،


سرود میخوانند!

 
چه آرزوی محالی است زیستن با تو


مرا همین بگذارند یك سخن با تو:


به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر!
 
بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف!


ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟


ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!

 
تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه


تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.


همه وجود تو مهر است و جان من محروم


چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

چقد این شعر رو دست دارم ونمیدونم هم از کیه :


باغبانی پیرم 
که به غیر از گل ها
از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است
ادم خوب کم است,
عده ای بی خبرند
عده ای کور وکرند
معذرت میخواهم عده ای نیز خرند!
وگروهی پکرند 
دلم از این همه بد میگیرد
وچه خوب است
آدمی می میرد...
بیـــا بگذار ســــر بر شــــانه های خســـــته ام یک بار
              اگر با اشـــــک من، پیراهــــنت لک بر نمــــــی دارد 53
عشق امده است...عقل!برو جای دیگری
یک پادشاه.حالک یک سرزمین بس است
حامد عسکری
دریای ســــخن مــــــوج زَنَد در دلــــــم اما
                  ترســــــم که گرفتار شــــــود قایقــــت اینجا 53
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
 
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت
 
منم! خلیفه تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت
 
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
 
نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم
چراغ نه! که به گشتن هم احتیاج نداشت
 
 
فاضل نظری
من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

...

بر من در وصل بسته میدارد دوست

دل را به فراق خسته میدارد دوست

زین پس من و دل شکستکی بر در اوست

چون دوست دل شکسته میدارد دوست ...



مولای رومی جلال الدین محمد بلخی
پرسیـــد که روزگارِ تو بی من چـــگونه است؟
     تنها ســـکوت کردم و اشــــــکم جــــــواب داد .... Shy
گفت : احوالت چطور است؟
گفتمش: چون حااااااااال گل
حال گل در چنگ چنگیز مغول  22
قیصر ادبیات ایران خدایش بیامرزد
خود را شکست آنکه دل ما شکسته است....
هوشنگ ابتهاج
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست




حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!




بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست




آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست




آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست




خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

                                                                                      فاضل نظري