کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
نیستیم...

به دنیا می آییم...

عکس یک نفره می گیریم...

بزرگ می شویم...

عکس دو نفره می گیریم...

پیر می شویم...

عکس یک نفره می گیریم...

و بعد دوباره باز نیستیم...

[تصویر:  beobawp_011.jpg]
Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)

باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه



خانه ام کو ؟




خانه ات کو؟




آن دل دیوانه ات کو؟




روز های کودکی کو؟




فصل خوب سادگی کو؟




یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟




پس چه شد دیگر؟




کجا رفت؟




خاطرات خوب و رنگین




در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست؟




کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز




یاد باران رفته از یاد




آرزوها رفته بر باد




باز باران ، باز باران




می خورد بر بام خانه




بی ترانه بی بهانه




شایدم گم کرده خانه
باامید رها از دنیا

535353535353
اگر نمی توانی اقیانوس باشی،
دریا باش،
اگر نه رودخانه باش
واگر نمی توانی رودخانه باشی نهری كوچك باش،
اما هیچ گاه مرداب نباش.
نهری باش جاری،
زلال و مهربان
و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه كن
چون وقتی حركت میكنی هم زنده ای و
هم به دیگران زندگی می دهی ،
سبزه های كنار نهر را دیده ای
چه زیبا چشم رانوازش می دهند
و ماورای پروانه های لطیف و زیبا هستند،
این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر كوچك اما جاری است،
پس تو هم با الهام از این رود كوچك جاری شو
و بدان خدا در همه حال با توست
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند...................همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس..........گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او.........................زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی.............گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب..........................کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن................وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود.....................جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد........کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر........................بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند......................تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

53

[font=]پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد
[/font]
[تصویر:  311.gif]
سلام303


بارانم

من یکی هستم ولی یک از هزارانم

در پی پیوستن به جمع یارانم

قطره بارانم

قطره بارانم

فکر همراهی با سیل خروشانم

فکر تشنگی گلها در گلستانم

قطره بارانم

قطره بارانم

میتوانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم

میتوانم سرزمین خشک را از نو برویانم

از گل بپوشانم از نو برویانم

کوچکم اما دست دریا را همیشه پشت سر دارم

من به صبح روشن فردا امیدوارم

من به صبح روشن فردا امیدوارم

قطره بارانم از تبار نو رس امیدوارانم

عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم

قطره بارانم

قطره بارانم

میتوانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم

میتوانم سرزمین خشک را از نو برویانم از گل بپوشانم از نو برویانم


کوچکم اما دست دریا را همیشه پشت سر دارم

من به صبح روشن فردا امیدوارم من به صبح روشن فردا امیدوارم

قطره بارانم از تبار نو رس امیدوارانم

عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم

قطره بارانم

.................
یا علی
تا دور چشم مست او، جای می از نای سبو
خون کرده در پیمانه ها
بشنو از ساز قصه گو، سوز دل من مو به مو
در پرده ی افسانه ها
بشنو ناله ی درد کز دل خیزد
شاید زین ناله، خونین، اشکت بر رخ ریزد
خدا را !، خدا را !، که این شام غم را سحر از پی در نیاید
چه سازم، چه سازم، صبوری ز ما را ظفر از پی بر نیاید
تا کی ناله، تا کی مویه، برخیز ای ره نشین
گامی از کفر و دین نه، فراتر
برخیز با خیل مستان، چو می خاموش و جوشان
بنشین با می پرستان، به دور از خود فروشان
مگر از زندگانی، مراد دل ستانی
که گردون به افسون چو بستیزد، نهد از جام جم
افسانه ای در روزگاران
بیا خودکامگی از سر بنه، چون جام می در بزم یاران
در ده ساقی، زان می جامی، تا برگیرد از من خود کامی

تقاص ...
به چه می اندیشی؟

به زمین یا به زمان؟

به نگاهم که در آن ... هاله ی غم

چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران

بال گسترده در این دشت سکوت

به چه می اندیشی؟

به هم آغوشی من با غمها

یا به این رشته ی مرواریدی

که ز چشمم ریزد؟

به چه می اندیشی؟

کاش میدانستم

به چه می اندیشی؟

که نگاه تو چنین سرد و صقیل به سراپای وجودم دلسرد

خنده ات از سر زور

و کلامت همه با فکر دلم بیگانه

به چه می اندیشی؟

از تمنای دلم بی خبری؟

من و احساس دلم دشمن سختت هستیم؟
یا تقاصیست که باید به دلت پس بدهم
بابت عاشق شدنم؟
نمي دانم محبت را بـر چه کاغذي بنويسم که هرگز پاره

نشود بـرچـه گلـي بـنويـسم که هـرگز پرپر نشـود بـر چه

ديواري بنويسم که هرگز پاک نشود بـر چه آبـي بنويسم

که هـرگز گل آلود نشود وسرانجام بـر چه قلـبي

بنويسم که هـرگز سـنگ نشود....
Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)
با حس عجیبی با، حال قریبی دلم تنگته
پر ازعشق و عادت، بدون حسادت دلم تنگته
گله بی گلایه، بدون كنایه دلم تنگته
پر از فكر رنگی ،یه جور قشنگی دلم تنگته
تو جایی كه هیچكی واسه هیچكی نیست و همه دل پریشون
دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت كه كهنه نمیشن
دلم تنگه تنگه برای یه لحظه كنار تو بودن
یه شب شد هزار شب كه خاموش و خوابند چراغهای روشن
منه دل شکسته،با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمایِ نمناک تر و ابری و پاک،دلم تنگته
ببین که چه ساده،بدون اراده، دلم تنگته
مثل این ترانه،چقدر عاشقانه دلم تنگته
یه شب شد هزار شب،که دل غنچه یِ ماه قرار بوده باشه
تو نیستی که دنیا به سازم نرقصه به کامم نباشه
چقدر منتظرشم که شاید از این عشق سراغی بگیری
کجا کی کدوم روز،منو با تمام دلت میپذیری
منه دل شکسته،با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمایِ نمناک تر و ابری و پاک،دلم تنگته
ببین که چه ساده،بدون اراده، دلم تنگته
مثل این ترانه،چقدر عاشقانه دلم تنگته
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار دانه داشت.دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمیشدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.خدا گفت:راز رسیدن همین است.کافی است انار دلت ترک بخورد...
[تصویر:  x4b342avbazybce377i.jpg]


یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد

و به اون گفت روی زمین برای خود نقطه‌ای پیدا کن تا همون‌جا منزلگاه تو باشه

گل از اون بالا منطقه‌ای رو دید زرد رنگ،

سرزمین وسیع و پهناوری بود

پیش خودش گفت من همین‌جا می‌مونم

رو به خدا کرد و گفت
:

خدایا منو همین‌جا قرار بده

خدا گفت گل من اینجا مناسب تو نیست؛

گل گفت خدایا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اینجا رو انتخاب کردم

خدا گفت
:


نه همین که گفتم


گل نالید که خدایا تو دل منو آزردی

چرا با من این کار رو کردی

کره زمین می‌چرخید و گل نظاره‌گر زمین بود

ناگهان گل منطقه‌ای رو دید آبی

رنگ آبی که از بالا برق زیبایی داشت

زیبایی و برق رنگ آبی

دل گل رو با خودش برد

گل گفت خدایا من اینجا رو می‌خوام

خدایا من و همین‌جا پایین بزار

خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست

گل گفت خدایا چرا منو اذیت می‌کنی چرا به من سخت می‌گیری

تو دل منو گل آفریدی

شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو می‌شکنی

چرا اون چیزی که بهش علاقه‌مند می‌شم و عاشق رو از من دور می‌کنی

خدا گفت همین که گفتم؛

و کره زمین همچنان می‌چرخید

گل گریه می‌کرد و با چشمان گریان به زمین نگاه می‌کرد

دلش گرفته بود

خسته شده بود

دوری اون دوتا سرزمین خیلی اذیتش می‌کرد

به طوری که از خدا آرزوی مرگ می‌کرد
.

دوست داشت زود منزلگاهی رو

پیدا کنه

دیگه براش هیچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط یه چیز مهم بود

دیگه خسته شده بود دوست داشت سریع جایی رو پیدا کنه و توش منزل کنه

ناگهان چشم گل به سرزمینی افتاد سبز و زیبا


گل پیش خودش فکر کرد و گفت

عجب جایی چقدر اینجا سبزه

سبز مثل برگهام

مثل ساقه‌ام

حتما اینجا جای منه

خدا می‌خواسته من اینجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم

آره بابا جای من اینجاست

گل عاشق و دل داده‌تر از گذشته شده بود

عاشق‌تر از گذشته

رو به خدا کرد و گفت خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری

تو همین رو می‌خواستی

خدایا منو اینجا قرارم بده

زود باش دیگه طاقت ندارم

خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست

جای دیگه‌ای رو انتخاب کن

گل گریه کرد و گفت
:

خدایا چرا با من اینکار رو می‌کنی

من گلم دل منو نشکن

خدایا من با تو قهر می‌کنم

خودت برام جایی پیدا کن

تو برای خواسته‌های من اهمیتی قایل نیستی

خدا گفت: به من توکل می کنی‌؟

گل گفت: هر کاری دوست داری بکن
.

خدا دست گل رو گرفت و در تاریکی شب او را در جایی گذاشت
.

گل از بس گریه کرده بود خوابش گرفت

و ندید که خدا او را کجا گذاشت
.

گل خواب بود که نوری ملایم به چشمش خورد

آروم چشماش رو باز کرد

تا چشماش رو باز کرد

دونه دونه‌های آبی خنک ریخت روی صورتش

گل خیلی تشنه بود

تشنه تشنه

با قطره‌های آب تشنگیش رو بر طرف کرد

با آب چشماشو شست

وقتی چشماش بازتر شد

دید پیر مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فریاد می‌زد

داره گل رو نگاه می‌کنه

گل اطرافشو نگاه کرد

خدا اونو گذاشته بود توی یه باغچه کوچک

توی خونه یه پیرمرد تنها

پیر مرد خدا رو شکر کرد

که گلی زیبا توی خونش در اومده

گل‌های دیگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن

گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت
:

خدایا منو توی این باغچه کوچک گذاشتی

من لیاقتم این بود

یا اون سرزمین‌های قشنگی که دیدم

این بود اون سرزمینی که به من وعده داده بودی

خدا گفت
:

اولین جایی رو که دیدی اسمش بیابان بود

جایی که توش آب نیست و خاکش داغه داغه

تو اونجا بیش از چند دقیقه طاقت نمی‌آوردی و می‌مردی

گل گفت‌
:

خوب اون سرزمین آبی چی بود

خدا گفت
:

اون قسمت دریا بود

دریا پر آبه

آب شور

تو اونجا خفه می‌شدی و می مردی

گل گفت خدایا

اون سرزمین سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟

خدا گفت
:

اسم اون سرزمین جنگله

جنگل پر از درخت‌های بلند و تو هم رفته هست

تو گلی هستی کوچک که احتیاج به آفتاب داری

وجود اون درخت‌های بلند به تو اجازه نمی‌داد که آفتاب بخوری

تو بدون آفتاب خشک می‌شدی و می‌مردی

گل گفت
:

اینجا کجاست

خدا گفت
:

اینجا باغچه کوچک پیرمردیه که به تو می‌رسه

آبت میده، کود برات می‌ریزه، مواظب حشره‌های موذی روت نشینه
...

گل گفت: خدایا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی

چرا اونجاها رو به من نشون دادی

خدا گفت
:

همه اینها بخاطر این بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم

اگر از اول می‌آوردمت اینجا این قدر که الآن می‌دونی دوست دارم اون موقع نمی‌فهمیدی

من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمی‌خواد تو سختی بکشی

اگر توی صحرا می‌مردی صحرا هم از مرگ تو غمگین می‌شد و دل مرده می‌شد

من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا این کار رو نکردم

صحرای منم قشنگه پر از زیبایی‌هاست

اگر تو توی دریا می‌مردی هم دریا ناراحت می‌شد هم ماهی‌های توی دریا

تو خودت می‌دونی چقدر دریا قشنگه و زیبا

اگر توی جنگل می‌مردی جنگل از قصه دق می‌کرد و خشک می‌شد

اونوقت تمام حیوان‌ها هم می‌مردن

حالا می‌بینی من همه شما رو دوست دارم

گل و دریا و صحرا و هر چیزی که توی دنیاست

همتون زیبا هستین و زیبا

گل گفت خدایا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون

اما یه چیزی روی گل مونده بود

رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود
.

سرخ سرخ
سلام303


دیدارِ خدا بُوَد مُیَسَر

با دیده ی دل، نه دیده ی سر ...
53258zu2qvp1d9v






منبع: وبلاگ مرجان سرخ

...............
یا علی
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم

دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم

دل به تو دادم فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن

کی آیی به برم ای شمع سحرم

در بزمم نفسی بنشین تاج سحرم تا از جان گذرم

پا به سرم نه جان به تنم ده چون به سرآید عمر خبرم ده

نشسته بر دل غبارغم زانکه من در دیارغم گشته ام غمگسارغم

امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی

بردی از یادم دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم

دل به تو دادم فتادم به بند

ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز 

چشم من باشد به راهت هنوز
من صبورم اما...


به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم


اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خود می بندم


تو نمی دانی چقدر با همه عاشقی ام محزونم


و به یاد همه ی خاطرات مثل یک شبنم افتاده به خاک مغمونم


من صبورم اما...


بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم


بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم


من صبورم اما...


این بغض گران صبر نمی داند چیست!