کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود
عرفان نظرآهاری

دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد

معتکف گشتم از این پس بدر پیر مغان

که بیک جرعه می از هر دو جهان سیرم کرد

آب کوثر نخورم منت رضوان نبرم

پرتو روی تو ای دوست جهانگیرم کرد

دل درویش به دست آر که از سر الست

پرده برداشته آگاه ز تقدیرم کرد

پیر میخانه بنازم که بسر پنجه خویش

فانیم کرده عدم کرده و تسخیرم کرد

خادم درگه پیرم که ز دلجوئی خود

غافل از خویش نمود و زبر و زیرم کرد



cheshmak
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستوجوی منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی

منو از این عذاب رها نمی کنی
کنارمی به من نگا نمی کنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه

از این عادت با تو بودن هنوز
ببین لحظه لحظه م کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز
اگه بی تو باشم منو میکشه

یه وقتایی انقدر حالم بده
که می پرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس می کنم پشت من
همه شهر میگرده دنبال تو
من از کجا آمده ام!؟

شاید همان آدم برفی هستم



که یک شب





از شنیدن « دوستت دارم »



زنده شده است!

شاید پدر ژپتو

با چنان عشقی مرا ساخته


که اینگونه عاشقم

نکند دستی که مرا ساخت



از گریه عشق تر بود


که این حزن مرا رها نمی کند

ضربان قلبم


لرزشی سوزناک با خود دارد



گویا حین ساختن من آواز می خوانده!

چقدر عاشقم



چقدر دیوانه ام



چقدر مستم



حتما مرا یک عاشق دیوانه مست ساخته



عاشق دیوانه مست!

باز امشب حق صدایت کرده است[/font]
وارد مهمان سرایت کرده است[/font]
با همه نقصی که در من بوده است [/font]
باز هم او دعوتم بنموده است[/font]
میهمانی شد شروع ای عاشقان[/font]
نور حق کرده طلوع ای عاشقان[/font]
باز مولا سفره داری می کند[/font]
دعوت از عبد فراری می کند[/font]
دوستان آیید تا نجوا کنیم[/font]
محفل عشاق را بر پا کنیم[/font]
نیمه شب ها ناله و آوا کنیم[/font]
شاید آن گم گشته را پیدا کنیم[/font]
بسته ام من با دلم عهدی دگر[/font]
تا ببینم چهره مهدی دگر[/font]
السلام ای میهمانی خدا[/font]
ماه خوب آسمانی خدا [/font]
السلام ای روزه داران السلام[/font]
عاشقان مخلص ماه صیام[/font]
السلام ای ناله های نیمه شب[/font]
حال پر سوز و دعای نیمه شب[/font]
السلام ای ذکر پر سوز سحر[/font]
ای مناجات دل افروز سحر[/font]
السلام ای روزهای بی گناه[/font]
السلام ای شور اشک و سوز و آه[/font]
السلام ای روزه دار بی قرین[/font]
السلام ای دلبر صحرا نشین[/font]
یک شبی افطار مهمانم نما[/font]
تو خودت قاری قرآنم نما[/font]
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect
می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم



خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند



خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم



خدا را
دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم :

خدا دوستت دارم ....

منبع

گـل سـرخـی بـرای مـحـبـوبـم . . .


" جان بلانکارد " از روي نيمکت برخاست لباس ارتشي اش را مرتب کرد و به تماشاي انبوه مردم که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت دختري با يک گل سرخ .

از سيزده ماه پيش دلبستگي‌اش به او آغاز شده بود. از يک کتابخانه مرکزي در فلوريدا, با برداشتن کتابي از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور يافته بود, اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشت هايي با مداد, که در حاشيه صفحات آن به چشم مي‌خورد. دست خطي لطيف که بازتابي از ذهني هوشيار و درون بين و باطني ژرف داشت. در صفحه اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بيابد: "دوشيزه هاليس مي نل" . با اندکي جست و جو و صرف وقت او توانست نشاني دوشيزه هاليس را پيدا کند.

" جان " براي او نامه اي نوشت و ضمن معرفي خود از او درخواست کرد که به نامه نگاري با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتي شد تا براي خدمت در جنگ جهاني دوم عازم شود .در طول يکسال و يک ماه پس از آن , آن دو به تدريج با مکاتبه و نامه نگاري به شناخت يکديگر پرداختند. هر نامه همچون دانه اي بود که بر خاک قلبي حاصلخيز فرو مي افتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد...

" جان " درخواست عکس کرد ولي با مخالفت " ميس هاليس " روبه رو شد . به نظر هاليس، اگر " جان " قلبا به او توجه داشت ديگر شکل ظاهري اش نمي توانست براي او چندان با اهميت باشد . ولي سرانجام روز بازگشت " جان " فرارسيد آن ها قرار نخستين ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعدظهر در ايستگاه مرکزي نيويورک. هاليس نوشته بود : تو مرا خواهي شناخت از روي گل سرخي که بر کلاهم خواهم گذاشت .

بنابراين راس ساعت 7 بعدالظهر " جان " به دنبال دختري مي گشت که قلبش را سخت دوست مي داشت اما چهره اش را هرگز نديده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنويد :

" زن جواني داشت به سمت من مي‌آمد, بلند قامت و خوش اندام, موهاي طلايي‌اش در حلقه‌هاي زيبا کنار گوش‌هاي ظريفش جمع شده بود , چشمان آبي رنگش به رنگ آبي گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاري مي مانست که جان گرفته باشد . من بي اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روي کلاهش ندارد . اندکي به او نزديک شدم . لب هايش با لبخند پرشوري از هم گشوده شد , اما به آهستگي گفت " ممکن است اجازه دهيد عبور کنم ؟ " بي‌اختيار يک قدم ديگر به او نزديک شدم ودر اين حال ميس هاليس را ديدم . تقريبا پشت سر آن دختر ايستاده بود زني حدودا 40 ساله با موهاي خاکستري رنگ که در زير کلاهش جمع شده بود . اندکي چاق بود و مچ پايش نسبتا کلفتش توي کفش هاي بدون پاشنه جا گرفته بودند

دختر سبز پوش از من دور مي شد , من احساس کردم که بر سر يک دوراهي قرارگرفته ام . از طرفي شوق وتمنايي عجيب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا ميخواند و از سويي علاقه اي عميق به زني که روحش مرا به معناي واقعي کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم مي کرد .

او آن جا ايستاده بود با صورت رنگ پريده و چروکيده اش که بسيار آرام و موقر به نظر مي رسيد وچشماني خاکستري و گرم که از مهرباني مي درخشيد . ديگر به خود ترديد راه ندادم . کتاب جلد چرمي آبي رنگي در دست داشتم که در واقع نشان معرفي من به حساب مي آمد , از همان لحظه فهميدم که ديگر عشقي در کار نخواهد بود , اما چيزي به دست آورده بودم که ارزشش حتي از عشق بيشتر بود , دوستي گرانبهايي که مي توانستم هميشه به آن افتخار کنم .



به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را براي معرفي خود به سوي او دراز کردم . با اين .وجود وقتي شروع به صحبت کردم از تلخي ناشي از تاثري که در کلامم بود متحير شدم .

من " جان بلانکارد" هستم و شما هم بايد دوشيزه مي نل باشيد . از ملاقات شما بسيار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمي شکيبا از هم گشوده شد و به آرامي گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمي‌شوم! ولي آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گل سرخ را روي کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف خيابان منتظر شماست .
او گفت که اين فقط يک امتحان است !

تحسين هوش و ذکاوت ميس مي نل زياد سخت نيست !

[/size][/font][/font]



طبيعت حقيقي يک قلب تنها زماني مشخص مي شود که به[/size][/font]

[/font][/size][/font][/font]

[/size][/font]

[/font][/size][/font][/font]
چيزي به ظاهر بدون جذابيت پاسخ بدهد .[/size][/font][/font]

بر رخ ماهِ شب چارده نگاهی می کنم
با نگاهی بر رخ آن ماه؛ آهی می کنم
می کنم من آه و صحبت می کنم با او چنین
ای تو در رخ، در نجابت، برتر از هر انگبین
می زنم با هر قلم رنگی و یادش می کنم
بهر درد و دل به شبها من صدایش می کنم
می کنم روزش به شبها یا که شبهایش به روز
یاد آن مه پاره ی زیبا رخِ چون شمع، سوز
او که در دم؛ بهر هر دم؛ از دمش لطف خداست
او همان مهدیِ (ع) تنها و غریبِ مصطفی ست

اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم
اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشي
تو آنچناني كه من دوست دارم
پس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان


گفتم : خسته ام
گفت:* لا تقنطوا من رحمة الله *
"از رحمت خدا نا اميد نشويد ."(زمر/53)

گفتم:انگار مرا فراموش كرده اي ؟
گفت:* فاذ كروني اذكركم*
" مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم."(بقرة/152)

گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟
گفت:*وما يدريك لعل الساعة تكون قريبآ*
"تو چه مي داني ! شايد موعدش نزديك باشد"(احزاب/63)

گفتم: تو بزرگي ونزديكيت براي من كوچك خيلي دوره! تا ان موقع چكار كنم؟
گفت:*و اتبع ما يوحي اليك واصبر حتي يحكم الله*
" كارهايي را كه به گفتم انجام بده وصبر كن تا خدا خودش حكم كند.(يونس/109)

گفتم: تو خدايي وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم كوچك است...يك اشاره كني تمامه!
گفت"*عسي ان تحبوا شيئآ وهو شرّ لكم*
"شايد چيزي كه تو دوست داري به صلاحت نباشد!."(بقرة/216)

گفتم: انا عبدك الذليل الضعيف...اصلآچطور دلت مياد؟
گفت:* ان الله باالناس لرئوف الرحيم*
" خدا نسبت به همه ي مردم مهربان است"

گفتم: دلم گرفته
گفت: * بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا*
" (مردم به چي دلخوش كردن؟) بايد به فضل ورحمت خدا شاد باشند)"(يونس/58)

گفتم: اصلآ بي خيال! توكلت علي الله
گفت:* ان الله يحب المتوكلين*
"خدا آنهايي را كه توكل مي كنند دوست دارد."(آل عمران /159)

گفتم: خييلي چاكريم ! ولي اين بار انگار گفتي كه حواست رو خوب جمع كن يادت باشه:
گفت:* و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ران اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة*
" بعضي از مردم خدا را فقط به زبان عبادت مي كنند. اگر خيري به آنها برسد امن آ رامش پيدا مي كنند واگر بلايي سرشان بيايد تا امتحان شوند رو گردان مي شوند . به خودشان در دنيا وآخرت ضرر مي رسانند."(حج/11)

گفتم:چقدر احساس تنهايي مي كنم
گفت:*فاني قريب*
" من كه نزديكم"(بقره/186)

گفتم: تو هميشه نزديكي من دورم كاش مي شد به تو نزديك شوم
گفت: واذكر ربك في نفسك تضرعآ وخيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال *
"هر صبح وعصر پروردگارت را پيش خودت با تضرع و خوف و با صداي آهسته ياد كن"(اعراف/205)

نا خواسته گفتم: الهي وربي من لي غيرك
گفت:* اليس الله بكاف عبده*
"خدا براي بنده اش كافيست"(زمر/36)

گفتم در برابر اين هنه مهربانيت چه كنم؟
گفت:*يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرآ كثيرآ و سبحوه بكرة واصيلآ هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمت الي النور و كان بالمومنين رحيمآ*
"اي مومنين! خدا را زياد ياد كنيد و صبح وشب تسبيحش كنيد او كسي است كه خودش و فرشته هايش برشما درود مي فرستند تا شما را از تايكيها به سوي نور بيرون برند خدا نسبت به مومنين مهربان است."(احزاب/41تا43)

گفتم:غير از تو كسي را ندارم
گفت: *نحن اقرب اليه من حبل الوريد*
"از رگ گردن به انسان نزديكترم."(ق/16)



التماس دعا5353535353
هرجای دنیایی دلم اونجاست
من کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو میشم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی
حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو
زیباترین جای نمازم بود
هرجای دنیایی دلم اونجاست
من کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم
ترانه سرا : روزبه بمانی

سمیه

شعری از پابلو نرودا

[تصویر:  N_aggressive%20%2839%29.gif][تصویر:  N_aggressive%20%2839%29.gif][تصویر:  N_aggressive%20%2839%29.gif]

به آرامي آغاز به مردن مي کني
اگر سفر نکني،
اگر چيزي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نکني.
به آرامي آغاز به مردن مي کني
زمانيکه خودباوري را در خودت بکشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو کمک کنند
به آرامي آغاز به مردن مي کني
اگر برده عادات خود شوي،
اگرهميشه از يک راه تکراري بروي...
اگر روزمرگي را تغيير ندهي
اگر رنگهاي متفاوت به تن نکني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نکني
تو به آرامي آغاز به مردن مي کني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وا مي دارند
و ضربان قلبت را تندترمي کنند،
دوري کني...
تو به آرامي آغاز به مردن مي کني
اگر هنگاميکه با شغلت، يا عشقت شاد نيستي، آنرا عوض نکني
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نکني
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي
که حداقل يکبار در تمام زندگيت
وراي مصلحت انديشي بروي....
امروز زندگي را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاري بکن!
نگذار که به آرامي بميري...
شادي را فراموش نکن!
خدایاحکمتت راشکر،نمی بینی که غمگینم
دلم پرگشته از حسرت،نگاهت رانمی بینم

دوچشماننم پرازخون وصدایم بغض تنهایی
گره هایم به دست توست چراازآن نمی کاهی؟

صدایم میرسدیانه؟خدایامن زغم سیرم
تودستی برسرمن کش،که من ازغصه میمیرم

خدایااشک های من به روی گونه ام جاریست
سکوت توبرای من،خدایا،مرگ اجباریست

خداونداغرورمن،برای باردیگرمرد
دگرتاکی؟دل من هم،دراین زندان غم پزمرد

تمام حرف های من همه تکراری وپوچ است
ولی رویای این تنها،رهایی ازغم وکوچ است

نمی دانم گناهم را،ولی دلخوش به امیدم
صدایت می کنم شاید،بگویی که تورادیدم
53
الهام حسین وند
[تصویر:  8.gif]پروردگارا[تصویر:  8.gif]
به بركت اين ماه عزيز
[تصویر:  8.gif]به خواب دوستانم، آرامش
[تصویر:  8.gif]به بيداريشان، آسايش
[تصویر:  8.gif]به زندگيشان، عافيت
[تصویر:  8.gif]به عشقشان، ثبات
[تصویر:  8.gif]به مهرشان، وفا
[تصویر:  8.gif]به عمرشان، عزت
[تصویر:  8.gif]به رزقشان، بركت
و
[تصویر:  8.gif]به وجودشان، صحت
عطا بفرما[تصویر:  8.gif]
آمين[تصویر:  8.gif][تصویر:  8.gif][تصویر:  8.gif]
التماس دعا[تصویر:  8.gif]
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم
که تو از دوری خورشید چها می‌بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه‌ی مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه‌ی بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه‌کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه‌ی طوفان‌زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام‌آور فروردینی

شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
تو هم می‌دانی

با گلوی لبریز از بغض و نگهداشتن باران

پشت چشمها...

لبخند زنان در میان جمع نشستن....

چقدر دشوار است …؟

خوبــم باور کنیــد...

اشکها را ریخته ام

غصه ها را خورده ام


نبودن ها را شمرده ام .
..

این روزها که می گذرد


خالــی ام . خالــی ام از خشم ، دلتنگــی ، نفرت ، و حتی از عشق ، خالــی ام از احساس !

خوبــم ، اما تــو باور نکن...!