کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
تو به من خندیدی و نمی دانستی که من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال هاست
که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت؟؟؟؟؟
ای شب تو به روزگار من میمانی...............ای ماه نهان به یار من میمانی
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
ای ابر سیه توام به این حالت زار.............بر دیده ی اشکبار من میمانی
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
در جای دلم به شیشه خون باقی ماند...........در سر به دل خرد جنون باقی ماند
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
سیمرغ بُدم به دام عشق افتادم............در دام،کبوتر زبون باقی ماند
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
دلدار مرا ز من ملالیست مگر...............آسایش دل کار محالیست مگر
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
یک روز در انتظار او پیر شدم................هر ساعت انتظار ،سالیست مگر
یا مولا دلم تنگ اومده.............شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
53
اینم یه شعر افغانی از محمد حفیظ وارث(حتما آهنگشو میدونین دیگه)
عشق است و آتش و خون داغ است درد دوري


كي مي توان نگفتن كي مي توان صبوري

كي مي توان نرفتن گيرم پري نمانده

گيرم كه سوختيم و خاكستري نمانده


با دوست عشق زيباست با يار بيقراري

از دوست درد مانده و از يار يادگاري


گفتي از روز سفر گفتم از من مگذر

مجنون ، ليلا ، رفتي بي بال و بي پر
یارا یارا
گاهی دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل راچو مسیحا
به دمیدن آهی روشن کن
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
به نسیم کویت ای گل
به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش
موجم کنارم باشم
خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته
ای خدای بی نصیبان طاقتم ده،طاقتم ده
قبله گاه ما غریبان طاقتم ده،طاقتم ده
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
در میان طوفان
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها
نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
حکایت از که کنم؟
شکایت از چه کنم؟
که خود به دست خود آتش بر دل خون شده نگران زده ام
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها
نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!
به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم
شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى
همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!
چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟
چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟
شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!
من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟!
بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!
سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!
نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم
نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى
ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كویى
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!
نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكین
كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏
در خیابانهای خلوت....
باران که می بارد....
تنها شاعران و دیوانگان....
به قدم زدن های جدی می پردازند.....


درست مثل داستانهای هزار و یک شب شده،این قصه ی ما....هی!!!...عجب روزگار غریب و غریب و غریبی....آی سکوت با توام...صدایم را می شنوی؟آی با توام ..با تو که دست دوستیم را در هوا رها کرده ای !!!به زمین افتادم...سقوط کردم...له شدم...و دوباره سکوت...ای کاش باران ببارد و من دست در جیب نیم تنه ام کنم،کلاهم را تا روی دماغم پایین بکشم و قدم بزنم،شاید هم بدوم...ای کاش برف ببارد..برف بوی خدا می دهد!صدای خدا می دهد...رنگ زندگی می دهد...برف همیشه مرا به یاد مرگ می اندازد...و من چه اندازه مشتاق این خاطره ام....چشم هایم را بسته ام و آرام آرام لبخند می زنم...شاید اشک می ریزم...شاید فکر می کنم....کسی چه میداند؟...چه ذهن شلوغی دارم!!...لحظه لحظه ی نگاهم در جستجوی توست...به گمانم میخواستم تو را در میان این ازدحام ها بجویم....نخند!!!چاره ای نداشتم...کجا را باید می گشتم...تو جای بهتری سراغ داری؟تو هم جایی بهتر از ازدحام نمیابی....پس به من حق بده....
هنوز کلاهم تا روی دماغم پایین است و لبخند می زنم...و نگاه می کنم....

به قول سهراب:وسیع باش...وتنها و سر به زیر و سخت.
یاد آر ز شمع مرده یاد آر

این یه تیکّشه که تو سریال انصافا قشنگ در چشم باد پخش شده بود

ویدئوشو ببینین قشنگه ، قشنگ میخونه
شعر از دهخداست
در سوگ جهانگیر خان صور اسرافیل

[font=][/font]
یاد آر ز شمع مرده یاد آز

ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت زسر سیاهکاری
وز نفحه ی روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر زشمع مرده! یادآر!


ای مونس یوسف اندر این بند!
تعبیر عیان چو شد تو را خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکر خند
محسود عدو، به کام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده، یادآر!


چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده زکف زمام تمکین،
زان نوگل پیشرس که در غم
نا داده به نار شوق تسکین،


از سردی دی فسرده، یادآر!


ای همره تیه پورعمران
بگذشت چو این سنین معدود،
وان شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعد خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان،
هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناه قوم نادان،
در حسرت روی ارض موعود


بر بادیه جان سپرده یادآر!


چون گشت زنو زمانه آباد
ای کودک دوره طلایی
وز طاعت بندگان خودشاد
بگرفت ز سرخدا خدایی!
نه رسم ارم، نه اسم شداد
گل بست زبان ژاژ خایی
زان کس که زنوک تیغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستایی


تسنیم وصال خورده، یادآر
یاد آر ز شمع مرده یاد آز ...

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم
جمله نهايي

:


عيب کار اينجاست که من "آنچه هستم" را با " آنچه بايد باشم

"

اشتباه مي کنم، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم،
در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم

...

زنده یاد احمد شاملو


آی آدمای مهربون!
واجبه که کمک کنیم٬
فکری برایبستن٬ زخمهای شاپرک کنیم.

واجبه که جلابدیم٬آبی آسمونی رو

وقف پرنده ها کنیم٬دونه ی مهربونی رو٬
پیکرناز نسترن٬بستر سبزه و چمن،
حیفه! کهفرسوده بشه!
آبزلال چشمه ها٬بارون رحمت خدا٬

حیفه! گلآلوده بشه!

پاکیهای دنیارو آلودیم!

اینجوراگه٬بگذره نابودیم!

آی آدما! باندونم کاریتون!
زندگی روکشتین و خوشنودین!
کو؟ کجارفت٬آسمون آبیمون٬
کو؟ کجارفت٬برکه ی مرغابیمون.
چرا بایدبمیرن از تشنگی؟
ماهیهای٬کوچیک سرخابیمون.
دشت اگه صحرا بشه٬قاصدکی نمیمونه!
قصّه یزندگی رو باز٬چکاوکی نمیخونه!


منو تو آغوشت بگیر خدا ، می خوام بخوابم/آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم

منو تو آغوشت بگیر ، می خوام برات بخونم/روی زمین چقدر بده میخوام پیشت بمونم

کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری/خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری

کی گفته باید گریه ی شب هامو در بیاری/تا لحظه ای وقت شریفت رو واسم بذاری

توی آغوش تو آرامش محضه/منو با خودت ببر حتی یک لحظه/بغلم کن منو بردارببرم دور

ببرم از این زمین سرد و ناجور/وقتی باید واسه ی رها شدن یه بی فروغ بود

واسه آرامش نسبی ، کلی حرف های دروغ بود/توی دنیا هر چیزی قیمتی داره حتی وجدان

این ها رو هیچ جا ندیدم نه تو انجیل ، نه تو قرآن/وقتی دنیا همه حرف پوچ و مفته

صدای هق هقت رو پس کی شنفته/توکه میگی پیشمی تالحظه مرگ


این که می گن می شکنی ، رنجم می دی ، بگو کی گفته
/
توی آغوش تو دیگه تنها نیستم


هر نفس اسیر دست غم ها نیستم/دیگه عاشقانه تر از عاشقانه ام

واسه موندن دیگه با بها بهانه ام/توی آغوش تو از درد خبری نیست

ازدروغ وحرفهای زرد اثری نیست/نمی بینی کسی از هراس نونش


جلوی حرف ناصواب بنده زبونش
/
توی آغوش تو آرامش محضه


منو با خودت ببر حتی یک لحظه/بغلم کن ، منو بردار ، ببرم دور

ببرم از این زمین سرد و ناجور
 
توی آغوش تو...
دلم گرفت اي هم نفس
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شکست تو اين قفس
تو اين غبار . تو اين سکوت
چه بي صدا . نفس نفس
از اين نامهربوني ها
دارم از غصه مي ميرم
رفيق روز تنهايي .
يه روز دستاتو مي گيرم
تو اين شب گريه مي توني
پناه هق هقم باشي
تو اي همزاد همخونه
چي ميشه عاشقم باشي؟
دوباره من دوباره تو
دوباره عشق . دوباره ما
دو هم نفس . دو هم زبون
دو همسفر . دو همصدا
تو اي پايان تنهايي
پناه آخر من باش
تو اين شب مرگي پاييز .
بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات .
شبم روشنترين باشه
ميخوام آيينه خونه
با چشمات همنشين باشه
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شکست تو اين قفس
تو اين غبار . تو اين سکوت
چه بي صدا . نفس نفس
الف:اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه
ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم
پ: پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت: تدبیر برای دیدن افق فرداه
ث: ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها
ج: جسارت برای ادامه زیست
چ: چاره ندیشی برای تحول زندگی
ح: حق شناسی برای تزکیه نفس
خ: خویشتن داری در برابر تهمت ها و ناسزاها
د: دورااشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزو
ذ: ذکر گویی برای اخلاص عمل
ر: رضایتمندی برای احساس شعف
ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ: ژرف بینی برای شکافتن علت ها
س: سخاوت برای گشایش در کارها
ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج
ص: صداقت داشتن
ض: ضرر را تحمل کردن
ط: طهارت و پاک بودن نیت در راهی که قدم برداشته ایم
ظ: ظلم نکردن و مظلوم نبودن
ع: عمل به دانسته ها
غ: غیرت نسبت به اهداف
ف: فکر بزرگ در سر داشتن
ق: قدرشناسی نسبت به همه
ک: کمال گرایی
گ: گذشت
ل: لزوم ایمان به قدرت لایزال
م: مشکلات را شکلات دیدن
ن: نداشتن ترس و هراس از تلاش
و: وابسته پنداشتن موفقیت خود فقط به دو نفر: خدا و خودمان
هــ: هدف دقیق و مناسب داشتن
ی: یافتن راه درست برای رسیدن به هدف
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که آب می‌شود دوست دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که مهو شد و هیچ‌گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارم
برای پشت کردن به آرزوهای مهال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به خاطر دود لاله‌های وحشی
به خاطر گونه‌ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیه بنفشه‌ها دوست می‌دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده‌ام دوست می‌دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه‌ها

پرواز شیرین خاطره‌ها دوست می‌دارم
تو را به اندازه‌ی همه کسانی که نخواهم دید دوست می‌دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ستاره‌های آسمان دوست می‌دارم

تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می‌دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی کسانی که نمی‌شناخته‌ام... دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام... دوست می‌دارم
[تصویر:  80.gif]






باران که می بارد...
دلم برایت تنگ تر می شود...
راه می افتم ...
بدون چتر...
من بغض می کنم ...
آسمان گریه.