کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
قدرت عهد شباب
طی شد این عمر ، تو دانی به چه سان؟
پوچ و بس تند ، چنان باد رَمان
همه تقصیر من است این که خود می دانم
که نکردم فکری ، که تامل ننمودم روزی، ساعتی یا آنی، که چه سان می گذرد عمر گران
***
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط ، فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است، بگزارید بخندد شادان ،
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست
بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ ، که پس از این ز چه رو
بایدم نالیدن؟!
هیچکس نیز نگفت، زندگی چیست؟ چرا می آییم؟
بعد از این چند صباح، به کجا باید رفت؟
به چه سان باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ ، هیچکس نیز نگفت!
***
نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من، که چه سان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه: که جوان است هنوز بگذارید جوانی بکند...
بهره از عمر برد ، کامروایی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز وِرا عمری هست
یک نفر بانگ برآورد که او
از هم اکنون باید، فکر آینده کند
دیگری آوا داد: که چو فردا بشود، فکر فردا بکند
سومی گفت: همان گونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش، همچنین فردایش!
با همه این احوال، من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟
نه تفکر ، نه تعمق و نه اندیشه دمی ،
عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی!
آن همه قدرت و نیروی عظیم، به چه ره مصرف گشت؟
چه توانی که ز کف دادم مفت
من نفهمید و کس نیز مرا هیچ نگفت.
قدرت عهد شباب، می توانست مرا تا به خدا پیش برد
قدرت عهد شباب، می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات!
***
آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند!
عمرشان طی می شد، بیخود و بیهوده
و مرا می گفتند ؛ که چو آنها باشم،
که چو آنها دایم فکر خوردن باشم ، فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش، فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال، فکر همسر باشم
***
کس مرا هیچ نگفت، زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست


زندگانی کردن، فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
ای صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش می فهمم!
حال می پندارم؛ هدف از زیستن این است عزیز:
من شدم خلق که با عزمی جزم، پای از بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده، فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد
در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرأت و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
ره حق پویم و حق جویم و بس حق گویم
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران باشم وبا شعله خویش
ره نمایم به همه، گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم، نه چنین زاید و بی جوش و خروش ، عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت، معنی اش می فهمم
کاین سه روز از عمرم ، به چه ترتیب گذشت
کودکی در غفلت ، نوجوانی و جوانی شهوت ، وقت پیری حسرت
ای ستاره ها
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای سکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
لا‌لا لا‌لا

نخواب سودی نداره
همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه
که ماه غصش نشه تنها بیداره
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب بازم سفر رفت
نمی‌دونم به کارون یا خزر رفت
فقط دردم اینه مثل همیشه
بدون اطلاع و بی‌خبر رفت


. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب میدون جنگه
دست هر کی می‌بینی یه تفنگه
یه عمره دور چشماش گشتم اما
نفهمیدم که اون چشما چه رنگه
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب زندونه دنیا
سر ناسازگاری داره با ما
بشین بازم دعا کن واسه اونکه
ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب اون راهِ دوره
خدا می‌دونه که حالش چه جوره
توی خلوت می‌گم اینجا کسی نیست
خدائیش که دلم خیلی صبوره
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب تیرس چراغم
مث آتشفشان می‌مونه داغم
به جون گلدونا کم غصه‌ای نیست
هزار شب شد نیومد باز سراغم
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب خواب که دوا نیست
دل دیوونه داشتن که خطا نیست
می‌گن دست از سرش بردار نمی‌شه
آخه عاشق شدن که دست ما نیست
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب تنها می‌مونم
کمک کن قدر چشماتو بدونم
چرا چشمات پر خشمه عزیزم
مگه من مثل اون نامهربونم؟
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب ماهو نگا کن
من اسفندو میارم تو دعا کن
بگو برگرده پیش ما بمونه
کتاب حافظو بردارو وا کن
. . .
لا‌لا لا‌لا نخواب سرما تو راهه
همیشه عمر خوشبختی کوتاهه
می‌گن با یه فرشته اون رو دیدن
دروغه، جون دریا اشتباهه
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب تلخه جدایی
کمر خم میشه زیر بی‌وفایی
تو بیدار باش همه تو خواب نازن
برای کی بخونم پس لالایی
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب تنهایی زرده
اگه طولانی شه مثل یه درده
اگه چشم‌انتظار باشی که هیچی
دروغ می‌گی به دل که برمی‌گرده
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب اشکت زلاله
مث بارون پای نخل وصاله
من و تو، هم شبو، هم قلبو کُشتیم
ولی اون چی، چقدر اون بی‌خیاله
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب دنیا خسیسه
واسه کم آدمی خوب می‌نویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خندس
یکی پلکاش تو خوابم خیس خیسه
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب عاشق یه سیبه
همیشه سرخ و تبدار و غریبه
تا اون بالاش رسیدس اما تنهاس
پایینم که بیفته بی‌نصیبه
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب اینجاس سیاهی
پره، اما تو تُنگ قصه ماهی
اونی که ماهارو بیدار نگه داشت
الهی خواب باشه هر جاس الهی
. . .
لا‌لا لا‌لا

نخواب تا اون بخوابه
بشین انقد تا که خورشید بتابه
زمونی که یقین کردم بیدار شد
بخواب با یاد عکسی که تو قابه
. . .
لا‌لا لا‌لا

بخواب بیداره حالا
دیگه باید بخوابی پس لا‌لا لا
بخواب دیگه تو می‌تونی بخوابی
ببین خورشید اومد بالای بالا
. . .
لا‌لا لا‌لا

اینم بود سرنوشتم
این از امروزمو، این از گذشتم
نمی‌خوابم تا تو برگردی یک روز
منم خوابو واسه اون روز گذاشتم
. . .
(مریم حیدر زاده)
سال ها رفت و هنوز، یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری، همه جه می نگری، گاه با ماه سخن می گویی، گاه از رهگذران
خبر گمشده ای می جویی، راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریاست؟ نوری از
روزنه ی فرداهاست؟ یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟



می خوام یه قصری بسازم آسمونش آبی باشه
من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوستت دارم
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نزاری
می خوام امشب برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگه که خوب درنیومد به احترامت بمیرم
امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم
برای خوشبخت شدنت خداخداخدا کنم
می خوام تو رو قسم بدم به جون هرچی عاشقه
به جون هرچی گل سرخ، رنگ گل شقایقه
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یک خداحافظی پر نزنی تنها نری
یه موقعی فکر نکنی اگه بری زندگی کم رنگ نمیشه
اگه بری چشام شبا یه لحظه خوابم ندارن
آسمونای آرزوم یه قطره مهتاب ندارن
راستی دلت میاد بری بدون من
بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر
اصلا بگو که دوست داری اینجوری دوست داشته باشم
اسم تورو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم
حتی اگه دلت نخواد اسم تو،تو قلب منه
چهره ی تو یادم میاد وقتی که بارون میزنه
کاشکی منم تو آسمون یه مرغ دریایی بودم
شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم
ای کاش بدونی چشای تورو به صدتا دنیا نمیدم
یک موی گیسوی تورو به صد تا دنیا نمیدم
نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها.
(مریم حیدرزاده)
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم

تو تعبیر رویای نا دیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای

مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر

تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
گاهی فکر می کنم

گاهی حتی
نمی توانم فکر کنم

گاهی حتی نمی توانم

گاهی .....

خدا اما همیشه به دادم می رسد....

4141414141
جلوی من راه نرو
ممکنه که پیروی نکنم

پشت من راه نرو
ممکنه که رهبری نکنم

فقط
کنار من راه برو

و
دوست من باش
نمی دانم بعد از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد,

گلویم سوتکی باشد،
به دست کودک گستاخ بازیگوش

و او

فیکریز وپی در پی
دم خویش را در گلویم
سخت بفشارد

و خواب خستگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را...
خدایا

دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد

قلبم می جوشد

احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند . . .

[تصویر:  51588363327805365119.jpg]


خدایا

تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمکزار انسان ببارم . . .

تو مرا فریاد کردی که همچون رعد در میان طوفان حوادث ببرم تو مرا درد و غم کردی تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم . . .

تو مرا عشق کردی تا در قلب های عشاق بسوزم . . .

تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتازم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم . . .

[تصویر:  67255571293007256201.jpg]


خدایا

تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی . . .

تو مرا به آتش عشق سوختی درکوره غم گداختی در طوفان حوادث ساختی و پرداختی . . .

تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی . . .

[تصویر:  92499772450177627829.jpg]


خدایا

دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد . . .

تا از این غربتکده سیاه ردای خود را به وادی عدن بکشاند . . .

و از بار هستی برهد و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد . . .

[تصویر:  28082555351213314471.jpg]
[عاشقانه های شهید دکتر مصطفی چمران (ره) - نقاشی ها نیز متعلق به این شهید بزرگواره]




تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
”’حمید مصدق ″


53535353535353535353

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
“ فروغ فرخ زاد”
[تصویر:  shekastam_o_nayamadi.jpg]
اسمان جای غریبیست نمیدانستیم

عاشقی کار عجیبیست نمیدانستیم

عمر مدیون نفس نیست نمیدانستیم

عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم






عمر مدیون نفس نیست نمیدانستیم......



عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم
جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

[تصویر:  5265126-b.jpg]
535353Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)

317317317317
[تصویر:  z6uwb69rara4gtfag.jpg]

Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)