کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
من خدا را دارم 
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت:
 هر کجا لرزیدی، از سفر ترسیدی؛
 تو بگو از ته دل:من خدا را دارم.
 من و سازم چندی است که فقط با اوئیم. 

ماه من!
غصه اگر هست بگو تا باشد!
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است...!
 این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند.
همه را با هم و با عشق بچین...
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند 
سبزه زاری است پر از یاد خدا!
و در آن باز کسی با صدایی آرام و مطمئن می خواند
 که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا
آسمان غرق خیال است ، کجایید آقا؟ 

آخرین جمعه سال است ، کجایید آقا؟ 

یک نفر عاشق اگر بود زمین میفهمید 

عاشقی بی تو محال است آقا 

من شنیدم که شما فصل بهاری آقا 

به دل خسته ما صبر و قراری آقا 

عمر امسال گذشت و خبری از تو نشد 

هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟
در را که با شتاب لگد وا نمی کنند
دیوار را که صفحه گلها نمی کنند

گلبرگ یاس را که با آتش نمی کشند
سیلی نصیب صورت حوراء نمی کنند

آتش به درب خانه ی رهبر نمی زنند
توهین به بیت و سرور مولا نمی کنند

با کودکان خانه که مشکل نداشتند
رحمی چرا به گریه ی آنها نمی کنند

مردم به جای بیعت و همیاری امام
غربت نصیب رهبر تنها نمی کنند

در پیش چشم غیرت مردانه ی کسی
حمله به دست و بازوی زنها نمی کنند

زن را به قصد کشت به کوچه نمی زنند
جمعی اگر زدند تماشا نمی کنند

کاری اگر به دست تماشاگران نبود
دیگر گره ز کار عدو وا نمی کنند

حتی اگر سفارش پیغمبری نبود
اینگونه با ولای علی تا نمی کنند

دردا که درد دین به دل اهل خدعه نیست
حیله گران ز توطئه پروا نمی کنند
گاهی ماشینی عظیم بخاطر خرابی یا نبود یک قطعه کوچک از کار می افتد...

امیدوارم کوچک بودن های ظاهری مان ، ما را از اهمیت و مفید بودن خود غافل نکند ...

آری .....

کوچک بودن های مفید و مهم، هیچ کم از بزرگی ندارد.

زنده باد کوچک بودنهای مفید، زنده باد ....53258zu2qvp1d9v
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﻪ …

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﯽ ..

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﯽ ﺩﻭﺳـــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﻓﺪﺍ ﮐﻨﯽ ..

ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻠﻘﺖ ﮐﺴﯽ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩﯼ؟

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﻋﺸــــــــــﻖ

ﺣـــــﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ! ﻣﮕﻪ ﻧﻪ؟
ماه دوازدهم هم دارد میرود


ولی هنوز هم از ماه دوازدهم ما خبری نیست ...!
بی ان که دیده بیند ،
در باغ
احساس می توان کرد
در طرح پیچ پیچ مخالف سرای باد
یأس موقرانه ی برگی که
بی شتاب
بر خاک می نشیند

بر شیشه های پنجره اشوب شبنم است
ره بر نگاه نیست
تا با درون در ائی و در خویش بنگری

با افتاب و اتش دیگر
گرمی و نور نیست
تا هیمه خاک سرد بکاوی
در رویای اخگری

این فصل دیگری ست
که سرمای اش  از درون  درک صریح زیبایی را پیچیده میکند

یادش به خیر پاییز
با ان توفان رنگ و رنگ که بر پا
در دیده میکند

هم بر قرار منقل اَرزیر افتاب
خاموش نیست کوره

چو دی سال :

خاموش
خود
منم !

مطلب از این قرار است
چیزی فسرده است
و نمی سوزد امسال
در سینه
در تن ام !
کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم!

مثل ساعت هایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند و در میان خواب و

بیداری بر سرشان می کوبیم بعد می فهمیم که خیلی دیر شده…...
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی!

تحمل این موضوع، بسیار آسان‌تر از آنست که شب و روز با کسی


سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمی‌فهمد!1276746pa51mbeg8j53258zu2qvp1d9v
آدمی را می توان شناخت :
از کتابهایی که می خواند
و دوستانی که دارد
و ستایشهایی که می کند
و لباسهایش و سلیقه هایش
و از آنچه خوش نمی دارد
و از داستانهایی که نقل می کند
و از طرز راه رفتنش
و حرکات چشمهایش
و ظاهر خانه اش و اتاقش؛
زیرا هیچ چیز بر روی زمین مستقل و مجرد نیست،
بلکه همۀ چیزها تا بی نهایت با هم پیوند و تاثیر و تاثّر دارند.
تنهایی بدترین درد زندگیه ولی تنهایی نسبیه کافیه طرز فکرومونو عوض کنیم و از راه های مختلف وارد بشیم تا احساسمون هم عوض بشه
سلام



یرگه کار مو و تو دِرَه بالا می‌گیره
ذرَه ذرَه دِرَه عشقت تو دلُم جا می‌گیره

روز اول به خودُم گفتُم ای‌یم مثل بَقی
حالا کم کم می‌بینُم کار دِرَه بالا می‌گیره

چن شبه واز مودوزُم چشمامَه تا صبح ِِ به چْخت
یا به یک سمت بی‌خودی مات مِمنه و را می‌گیره

تا سحر جُل می زنم خواب به سراغُم نمیَه
هی دلُم مثل بِچِه بَهَنه‌ی بی‌جا می‌گیرَه

موگومش هرچی که مرگت چیه؟ کوفتی نمِگه
عوضش نق مِزنه و ذکر خدایا می‌گیره

پیری و معرکه‌گیری که مِگن حال مویه
دِره کم‌کم ای کتاب صفحه یه پینجا می‌گیره

هر که عاشق مِشه پنهون مِکِنه مثل اویَه
که سوار شُتُرَ و پوشتِشَه دولا می‌گیره


 زنده یاد عماد خراسانی ( روحش شاد )

در پناه خدا..
یاعلی.53
.

بچه که بودم

بعد از ظهر ها با خواهر و پسرخاله و دخترخاله و دخترعمو و پسرهای همسایه ی خانه ی روزهای کودکی

توی کوچه بازی می کردیم 

هر وقت هر کدام زمین می خوردیم یا هر چیز دیگر

بقیه برایش این شعر را می خواندیم:

« بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره ... »


اما

گاهی توی بازی

توی دنیای کودکی خودمان 

از دست بقیه ی بچه ها دلمان می شکست

از آن دل شکستن های بچه گانه 

و از آن بغض های کودکانه 

گاهی که بچه گانه بغض می کردم و کناری چمبرک میزدم 

عمویم که آن وقت ها جوان بود و هنوز مجرد 

از سرکار که می آمد و مرا می دید

دستم را می گرفت 

دوچرخه اش را بر می داشت

مرا روی میله ی وسط دوچرخه اش می نشاند 

و مرا با خود می برد ...

پا می زد و من خوشحال، گاهی زنگ دوچرخه اش را به صدا در می آوردم 

می رفت و می رفت و مرا می برد 

دور می شد و دورتر 

و هر چه دورتر می شد من خوشحال تر از اینکه 

از دست آن هایی که رنجم داده بودند دورتر و دورتر می شدم 

جایی که دیگر هیچ بغضی نبود 

انقدر دور می شد که گاهی فکر می کردم اصلاً به دنیای دیگری رفته ایم 

گاهی مرا به پارکی می برد

کلی بازی می کردیم 

بعد برایم بستنی می خرید

و من با عشق آن بستنی را می خوردم

و چقدر خوش می گذشت 




این روزها اما 

چقدر دلم می خواهد 

مثل همان موقع ها 

کسی می آمد

دستم را می گرفت 

دوچرخه اش را بر می داشت

مرا روی میله ی وسط دوچرخه اش می نشاند

و مرا با خود می برد ...


53
...شب از جنگل شعله ها می گذشت

حریق خزان بود و تاراج باد
من اهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش خاموش می سوخت
گفتم :
مسوز این چنین گرم در خود مسوز!
مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ!
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ !

مرا می دواند به دنبال هیچ ...
(1387 دي 3، 19:13)tanha نوشته است: [ -> ].
دلم آروم نمی گیره حرفهای دلم رو هزار بار به هزار کس گفتم و دلم آروم نشد.به ولله که نشد!چون هیچ کس نمی فهمید من چی می گم!
حرف من فقط این بود: من غریبم .من تو این دنیا غریبم و هیچکس آشنای دل غریبم نمیشه..هر کاری می کنم کسی رو پیدا نمی کنم ،که بفهمه من چی می گم!
غافل از این که همه اون وقتا یکی همه حرفهام رو می شنید و منتظر نشسته بود تا یکبار هم که شده حرف دلم رو به اون بگم!

خدایا من در این زمین غریبم عشق خود را از من دریغ نکن!
غریب آمدی و آشنا رفتی
اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را
من بارها …
تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خیابان
در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و
سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان …


چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا … ری‌را
تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت
تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو
گفتی بنویس
من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام


راهِ دورِ تهران آیا
همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
حوصله کن ری‌را
خواهیم رفت
اما خاطرت باشد
همیشه این تویی که می‌روی
همیشه این منم که می‌مانم …

سید علی صالحی


پی نوشت : همین طوری اومدم تو تاپیک و اولین پست رو که خوندم یاد این شعر آقای صالحی افتادم ..خیلی این شعرش رو دوست دارم ..بچه ها ی این فروم رو هم  خیلی بیشتر دوست دارم ..53Khansariha (8)53