1391 شهريور 25، 15:54
1391 شهريور 25، 20:11
من از این دنیا چی میخوام؟
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اطاقک بشه خونه خیالی
من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تنه دنیا رنگه خوبی و قشنگی
آدمهای دستو دلباز از توی قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصل آغاز
برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن
بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
منبع: http://avareyeeshgh.persianblog.ir/post/65
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اطاقک بشه خونه خیالی
من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تنه دنیا رنگه خوبی و قشنگی
آدمهای دستو دلباز از توی قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصل آغاز
برم پیش بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن
بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
منبع: http://avareyeeshgh.persianblog.ir/post/65
1391 شهريور 27، 18:27
خدایا
اگر خطائی میکنیم از نادانی است
و قصد جسارت به ساحت مقدست را نداریم
ای الرحم الراحمین میدانیم که
تو گناهان ما را بخاطر نادان بودنمان میبخشی
مگر میشود زیباترین و توانا ترین وجود عالم
مشتی انسان ضعیف و نا اگاه را مغضوب درگاهش کند.
کاش میتوانستم ببوسمت
ولی بدان که همیشه عاشقت بوده و هستم
و تا ابد عاشقت خواهم بود حتی اگر مرا در آتش بیاندازی
میدانم از مهربانی مثل تو محال است که
عاشقش را به آتش بکشد
ولی آتشت را هم دوست دارم.
الهی به جوانان خودت رحم کن
و دنیایشان را به کامشان شیرین گردان
1391 شهريور 29، 17:02
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ،
از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم
منتظر است نامش را صدا کنم ...
از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم
منتظر است نامش را صدا کنم ...
1391 شهريور 31، 22:55
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر،بااعتماد، زمان حالت را بگذران،وبدون ترس برای آینده آماده شو .ایمان را نگهدار وترس را به گوشهای انداز .شک هایت را باور نکن،وهیچگاه به باورهایت شک نکن .زندگی شگفت انگیز است، پرسیدم،آخر ....،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود،
ادامه داد :مهم این نیست که قشنگ باشی ...،قشنگ این است که مهم باشی ! حتیبرای یک نفر .کوچک باش و عاشق ... که عشق، خود میداند آئین بزرگ کردنت را .. بگذارعشق خاصیت تو باشد، نهرابطه خاص تو با کسی .موفقیت پیش رفتن است نه به نقطۀپایان رسیدن ..
در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون
هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطرخودت خواسته هایت را بر طرفمیکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو همبرای او نفر سوم خواهی بود.هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی،ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همهاینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.
ادامه داد :مهم این نیست که قشنگ باشی ...،قشنگ این است که مهم باشی ! حتیبرای یک نفر .کوچک باش و عاشق ... که عشق، خود میداند آئین بزرگ کردنت را .. بگذارعشق خاصیت تو باشد، نهرابطه خاص تو با کسی .موفقیت پیش رفتن است نه به نقطۀپایان رسیدن ..
در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون
هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطرخودت خواسته هایت را بر طرفمیکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو همبرای او نفر سوم خواهی بود.هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی،ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همهاینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.
1391 شهريور 31، 23:12
ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر.
پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.
سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.
روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.
تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.
سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.
حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.
سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.
خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.
پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.
سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.
روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.
تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.
محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.
سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش
لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.
حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.
ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.
سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.
خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.
1391 مهر 7، 16:05
نمی دونم این پست مناسب این تاپیک هست یا نه،اگر نبود پاک می کنم
عشق فیزیکی
تا که می بینم تو را حالی به حالی می شوم
شاعر دیوانِ اشعاری چنانی می شوم
گم شدم در پله های فرعی دانشکده
واردِ فازِ جدیدِ بی خیالی می شوم
ای در"آشوبت" تمامِ روزها و ماهها
گر نباشی چون "عملگرهای فانی " می شوم
گر درون چشمِ تو پیدا شده ردی ز "هیگز"؟!
کز "تقارن " هایِ هستی پوچ و خالی می شوم
بی سر و بی پا و بی دل می پرم در کویتان
من همان ریسمان ِ موهوم و خیالی می شوم
گرد تو یک کهکشان مارپیچی می شوم
در میان بسط تو من متریک "جی" می شوم
ای منِ بی تو همان موجود غرقِ اختیار
با غمت در بندِ جبری همچنان "لی" می شوم
تا که می بینم تورا اصلن من عالی می شوم
آخرش هم می روم "ماده چگالی " می شوم
وبلاگ زخمی
عشق فیزیکی
تا که می بینم تو را حالی به حالی می شوم
شاعر دیوانِ اشعاری چنانی می شوم
گم شدم در پله های فرعی دانشکده
واردِ فازِ جدیدِ بی خیالی می شوم
ای در"آشوبت" تمامِ روزها و ماهها
گر نباشی چون "عملگرهای فانی " می شوم
گر درون چشمِ تو پیدا شده ردی ز "هیگز"؟!
کز "تقارن " هایِ هستی پوچ و خالی می شوم
بی سر و بی پا و بی دل می پرم در کویتان
من همان ریسمان ِ موهوم و خیالی می شوم
گرد تو یک کهکشان مارپیچی می شوم
در میان بسط تو من متریک "جی" می شوم
ای منِ بی تو همان موجود غرقِ اختیار
با غمت در بندِ جبری همچنان "لی" می شوم
تا که می بینم تورا اصلن من عالی می شوم
آخرش هم می روم "ماده چگالی " می شوم
وبلاگ زخمی
1391 مهر 10، 1:25
انکحتُ... عشق را و تمام بهار را !
زوّجتُ... سیب را و درخت انار را !
متّعتُ... خوشهخوشه رطبهای تازه را
گیلاسهای آتشی آبدار را !
هذا موکّلی...: غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفتهای به وکالت سهتار را !
یک جلد... آیه آیة قرآن! تو سورهای!
چشمت «قیامت» است! بخوان «انفطار» را !
یک آینه... به گردن من هست... دست توست،
دستی که پاک میکند از آن غبار را
یک جفت شمعدان...؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پرده شبهای تار را !
مهریّه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را !
ده شرطِ ضمنِ... ده؟! ... نه! بگویید صد! ... هزار!
با بوسه مُهر میکنم آن صدهزار را !
لیلی تویی که قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانهوار را !
سیامک بهرام پرور
1391 مهر 10، 2:11
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی.
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح،
خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود.
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.
زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد.
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود
و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد.
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می رود و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا،
ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی
که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است.
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای.
پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
*
فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است
!
عرفان نظرآهاری
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی.
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح،
خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود.
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی.
زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد.
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود
و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد.
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می رود و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا،
ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی
که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است.
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای.
پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
*
فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است
!
عرفان نظرآهاری
1391 مهر 13، 2:15
من دل به زیبایی به خوبی می سپارم
دینم این است
من زندگانی را ستایش میکنم
آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
در این گذرگه
بگذار خود را گم کنم در عشق در عشق....
بگذار از این ره بگذرم با دوست با دوست...
دینم این است
من زندگانی را ستایش میکنم
آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
در این گذرگه
بگذار خود را گم کنم در عشق در عشق....
بگذار از این ره بگذرم با دوست با دوست...
1391 مهر 16، 20:23
سلام دوستان
شعر خیلی قشنگیه اما نمیدونم از کیه
غريبه ام و در اين شهر مست تنهايي
به رغم غربت من ، شهره ام به شيدايي
غريبه ام و دلم همدلي طلب دارد
در اين تراكم غربت عجب تقاضائي!
غريبه ام و سلامم جواب مي خواهد
سلام بي جواب دلم صحنه اي تماشائي
دلم گرفته خدايا تو هم غريب شدي؟
بيا رفيق دلم شو، زغربتت به درآيي
دلم شكسته تر از شيشه هاي شهر شماست
اگر چه نيست شعر من اما ، چه بند زيبايي
خداي جمله غريبان ، رفيق شبهايم
همين كه فكر من هستي چه غم ز تنهائي
شعر خیلی قشنگیه اما نمیدونم از کیه
غريبه ام و در اين شهر مست تنهايي
به رغم غربت من ، شهره ام به شيدايي
غريبه ام و دلم همدلي طلب دارد
در اين تراكم غربت عجب تقاضائي!
غريبه ام و سلامم جواب مي خواهد
سلام بي جواب دلم صحنه اي تماشائي
دلم گرفته خدايا تو هم غريب شدي؟
بيا رفيق دلم شو، زغربتت به درآيي
دلم شكسته تر از شيشه هاي شهر شماست
اگر چه نيست شعر من اما ، چه بند زيبايي
خداي جمله غريبان ، رفيق شبهايم
همين كه فكر من هستي چه غم ز تنهائي
1391 مهر 16، 20:29
اگه یه روز بین رفتن موندن شک کردی
برو
چون حتی اگه بمونیم دیگه اونجا نیستی.
برو
چون حتی اگه بمونیم دیگه اونجا نیستی.
1391 مهر 28، 2:34
سلام این شعر زیبا رو از جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی
تقدیم میکنم به پیامبر(ص) عزیز اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در اینجا شعری رو از جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی نقل میکنم که خیلی زیباستاللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای نام تو دستگیر آدم
و ای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمی
حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مكرّم
از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم
كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
ای آرزوی قـََدَر لقایت
وای قبله ی آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای كه خواجه ای غلامت
هر جای كه خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت
جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته ی سپهر و انجم
برنامده ده یك عطایت
بر شهپر جبرئیل نِه زین
تا لاف زند ز كبریایت
بر دیده ی آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پایت
ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین
ای حجره ی دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطر
ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذكرها مزوَّر
بی نام تو وِردها مبتـَّر
خاك تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب كوثر
ای از نفس نسیم خلقت
نُه گوی فلك چو گوی عنبر
از یَعصِمكَ الله اینت جوشن
وزیغفرك الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوث گو باش
عالم همه خشك یا همه تر
تو فارغی از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت
ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقلِ گره گشای معنی
در حلقه ی درس تو نوآموز
ای تیغ تو كفر را كفن باف
نعلین تو عرش را كُلـَه دوز
ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ كسوت شب
وز روی تو نور چهره ی روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سر خیمه ی جلالت
در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا
آیینه ی معجز تو امروز
ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
برگرفته از سایتhttp://www.seratnews.ir
تقدیم میکنم به پیامبر(ص) عزیز اسلام
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در اینجا شعری رو از جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی نقل میکنم که خیلی زیباستاللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ای از بر سدره شاهراهت
وای قبّه ی عرش تكیه گاهت
ای طاق نهم رواق بالا
بشكسته ز گوشه ی كلاهت
هم عقل دویده در ركابت
هم شرع خزیده در پناهت
ای چرخ كبود ژنده دلقی
در گردن پیر خانقاهت
مه طاسك گردن سمندت
شب طرّه ی پرچم سیاهت
جبریل مقیم آستانت
افلاك حریم بارگاهت
چرخ ار چه رفیع، خاك پایت
عقل ارچه بزرگ، طفل راهت
خورده است خدا ز روی تعظیم
سوگند به روی همچو ماهت
ایزد كه رقیب جان خرد كرد
نام تو ردیف نام خود كرد
ای نام تو دستگیر آدم
و ای خلق تو پایمرد عالم
فرّاش درت كلیم عمران
چاووش رهت مسیح مریم
از نام محمّدیت میمی
حلقه شده این بلند طارم
تو در عدم و گرفته قدرت
اقطاع وجود زیر خاتم
در خدمتت انبیا مشرّف
وز حرمتت آدمی مكرّم
از امر مبارك تو رفته
هم بر سر حرفت خود آدم
تا بود به وقت خلوت تو
نه عرش و نه جبرئیل محرم
نایافته عزّ التفاتی
پیش تو زمین و آسمان هم
كونین نواله ای ز جودت
افلاك طفیلی وجودت
ای مسند تو ورای افلاك
صدر تو و خاك توده حاشاك
هرچ آن سمت حدوث دارد
در دیده ی همّت تو خاشاك
طغرای جلال تو لعمرك
منشور ولایت تو لولاك
نُه حقّه و هفت مهره پیشت
دست تو و دامن تو زان پاك
در راه تو زخم محض مرهم
بر یاد تو زهر عین تریاك
در عهد نبوّت تو آدم
پوشیده هنوز خرقه ی خاك
تو كرده اشارت از سر انگشت
مَه قرطه ی پرنیان زده چاك
نقش صفحات رایت تو
لولاك لما خلقت الافلاك
خواب تو ولا یَنامُ قلبی
خوان تو اَبیتُ عِندَ رَبّی
ای آرزوی قـََدَر لقایت
وای قبله ی آسمان سرایت
در عالم نطق، هیچ ناطق
ناگفته سزای تو ثنایت
هر جای كه خواجه ای غلامت
هر جای كه خسروی گدایت
هم تابش اختران ز رویت
هم جنبش آسمان برایت
جانداروی عاشقان حدیثت
قفل دل گمرهان دعایت
اندوخته ی سپهر و انجم
برنامده ده یك عطایت
بر شهپر جبرئیل نِه زین
تا لاف زند ز كبریایت
بر دیده ی آسمان قدم نِه
تا سرمه كشد ز خاك پایت
ای كرده بزیر پای كونین
بگذشته ز حد قاب قوسین
ای حجره ی دل به تو منوّر
وای عالم جان ز تو معطر
ای شخص تو عصمت مجسّم
وای ذات تو رحمت مصوّر
بی یاد تو ذكرها مزوَّر
بی نام تو وِردها مبتـَّر
خاك تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب آب كوثر
ای از نفس نسیم خلقت
نُه گوی فلك چو گوی عنبر
از یَعصِمكَ الله اینت جوشن
وزیغفرك الله آنت مغفر
تو ایمنی از حدوث گو باش
عالم همه خشك یا همه تر
تو فارغی از وجود، گو شو
بطحا همه سنگ یا همه زر
طاووس ملائكه بَریدت
سرخیل مقرّبان مُریدت
ای شرع تو چیره چون به شب روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
ای عقلِ گره گشای معنی
در حلقه ی درس تو نوآموز
ای تیغ تو كفر را كفن باف
نعلین تو عرش را كُلـَه دوز
ای مذهب ها ز بعثت تو
چون مكتبها به عید نوروز
از موی تو رنگ كسوت شب
وز روی تو نور چهره ی روز
حلم تو شگرف دوزخ آشام
خشم تو عظیم آسمان سوز
ماه سر خیمه ی جلالت
در عالم علو مجلس افروز
بنموده نشان روی فردا
آیینه ی معجز تو امروز
ای گفته صحیح و كرده تصریح
در دست تو سنگریزه تسبیح
هر آدمیی كه او ثنا گفت
هرچ آن نه ثنای تو خطا گفت
خود خاطر شاعری چه سنجد؟
نعت تو سزای تو خدا گفت
گرچه نه سزای حضرت توست
بپذیر هر آنچه این گدا گفت
هر چند فضول گوی مردی است
آخر نه ثنای مصطفی گفت؟
در عمر هر آنچه گفت یا كرد
نادانی كرد و ناسزا گفت
زان گفته و كرده گر بپرسند
كز بهر چه كرد یا چرا گفت؟
این خواهد بود عُدّت او
كفاره ی هر چه كرد یا گفت
تو محو كن از جریده ی او
هر هرزه كه از سر هوا گفت
چون نیست بضاعتی ز طاعت
از ما گنه و ز تو شفاعت
برگرفته از سایتhttp://www.seratnews.ir
1391 مهر 29، 12:51
سلام
خانه خدا..
آن طرف حیاط
خانه خداست و
آن وقت هی در می زنم،
در می زنم،در می زنم و میگویم:
دلم افتاده توی حیاط شما
میشود دلم را پس بدهید....
کسی جوابم را نمی دهد ،
کسی در را برایم باز نمی کند
اما همیشه،دستی،دلم را می اندازد این طرف دیوار ،
همین. .
و من این بازی را دوست دارم ،
همین که دلم پرت می شود
این طرف دیوار همین که.......
من این بازی را ادامه می دهم و
آنقدر دلم را پرت می کنم
تا خسته شوند و دیگر دلم را پس ندهند
تا آن در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو.
آن وقت من میروم دیگر هم بر نمیگردم ،
من این بازی را ادامه می دهم........................
در پناه خدا..
یاعلی.
خانه خدا..
آن طرف حیاط
خانه خداست و
آن وقت هی در می زنم،
در می زنم،در می زنم و میگویم:
دلم افتاده توی حیاط شما
میشود دلم را پس بدهید....
کسی جوابم را نمی دهد ،
کسی در را برایم باز نمی کند
اما همیشه،دستی،دلم را می اندازد این طرف دیوار ،
همین. .
و من این بازی را دوست دارم ،
همین که دلم پرت می شود
این طرف دیوار همین که.......
من این بازی را ادامه می دهم و
آنقدر دلم را پرت می کنم
تا خسته شوند و دیگر دلم را پس ندهند
تا آن در را باز کنند و بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو.
آن وقت من میروم دیگر هم بر نمیگردم ،
من این بازی را ادامه می دهم........................
در پناه خدا..
یاعلی.
1391 مهر 30، 20:25
زن بودن کار مشکلی ست ...
مجبوری به مانند یک بانو رفتار کنی ؛
همانند یک مرد کار کنی ،
شبیه یک دختر جوان به نظر برسی !
و همتای یک خانوم مسن فکر کنی ... !
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126