دوباره اگه به دنیا بیام،
هر روز دست اتفاق خوب رو میگیرم
میبرم رو بلندی
ترسش از افتادن بریزه..
درد هایی در زندگی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد
و می تراشد ... آدم نمی تواند این درد ها را به کسی بگوید ....
همه از مرگ می ترسند و من از زندگی سمج خود...
.... و گاهی تنها مرگ است که حقیقت می گوید....
تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!
رفیق داری...
همــــــــدرد نداری!
خانواده داری...
حمــــــــایت نداری!
عشق داری...
تکیـــــــــه گاه نداری!
مثل همیــــشه....
همه چــــــی داری...
و هیـــــچی نداری!
خوشبختی در همین است . . .
همین که وجود گرم و زنده خدا را در زندگی احساس کنی ، خوشبخت ترین انسان روی زمینی . . .
همیشه یه صداییُ میشنوی،
که آروم آروم بِهِت میگه:
«ـ این کار دُرُسته وُ اون کار دُرُست نیس!»
نه معلّم،
نه کیشیش،
نه رفیقُ نه هیچ آدم باکلّهی دیگهیی،
نمیتونه بِهِت بگه چه کاری دُرُسته وُ چه کاری غَلَط!
فقط به اون صدا،
فقط به اون صدا گوش بده!
خداوند روز اول آفتاب را آفرید..
روز دوم دریا..
روز سوم صدا را..
روز چهارم رنگ ها..
روز پنجم حیوانات..
روز ششم انسان را ..
و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیزی نیافریده است؟
پس تو را برای من آفرید
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند ...در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست ...وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق امده ... آخر خلاف انچه که گفته است می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند...وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا کسی برای خودش حکم می دهد ...ان دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای ...وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ...بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست...تیری است بی نشانه که از شصت می رود
بی راهه ها به مقصد خود ساده می رسند ...اما مسیر جاده به بن بست می رود
قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود.
هر چه فكر میکنم میبینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...
تا به حال بیل زدهاید؟ باغچه هرس کردهاید؟ آلبالو و انار چیدهاید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست