کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.

دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…

کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا…53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v



و دیگر هیچ.....
[تصویر:  29463861405680116979.gif]




تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی !
یک روز من سکوت خواهم کرد !
...
تو آن روز

برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید !!
.........
حسین پناهی







53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v







همینههههه!!!!!!



شب با گلوی خونین ،
خوانده است دیرگاه
دریا ،نشسته سرد
یک شاخه
در سیاهی جنگل ،به سوی نور
فریاد میکشد53

دوباره اگه به دنیا بیام،
هر روز دست اتفاق خوب رو میگیرم
می‌برم رو بلندی
ترسش از افتادن بریزه..



5353535353

خسته ام...
از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند...
از اشك هايي كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!


هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست ! مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است . .

53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v

درد هایی در زندگی هست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد
و می تراشد ... آدم نمی تواند این درد ها را به کسی بگوید ....
همه از مرگ می ترسند و من از زندگی سمج خود...
.... و گاهی تنها مرگ است که حقیقت می گوید....


تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!

رفیق داری...

همــــــــدرد نداری!


خانواده داری...

حمــــــــایت نداری!

عشق داری...

تکیـــــــــه گاه نداری!

مثل همیــــشه....

همه چــــــی داری...

و هیـــــچی نداری!


سین هفتم ،سیب سرخی ست،
حسرتا که مرا نصیب ،از این سفره ی سنت ،سروری نیست
شرابی مرد افکن در جام هواست،
شگفتا که مرا بدین مستی ،شوری نیست
سبوی سبزه پوش در قاب پنجره،
آه چنان دورم ،که گویی جز نقش بی جانی نیست
و کلامی مهربان در نخستین دیدار بامدادی
فغان که در پس پاسخ و لبخند،
دل خندانی نیست
بهاری دیگر امده است
آری
اما برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست...
53

خوشبختی در همین است . . .
همین که وجود گرم و زنده خدا را در زندگی احساس کنی ، خوشبخت ترین انسان روی زمینی . . .



53535353258zu2qvp1d9v53535353


همیشه‌ یه‌ صدایی‌ُ می‌شنوی‌،
که‌ آروم‌ آروم‌ بِهِت‌ می‌گه‌:
«ـ این‌ کار دُرُسته‌ وُ اون‌ کار دُرُست‌ نیس‌!»
نه‌ معلّم‌،
نه‌ کیشیش‌،
نه‌ رفیق‌ُ نه‌ هیچ‌ آدم‌ باکلّه‌ی‌ دیگه‌یی‌،
نمی‌تونه‌ بِهِت‌ بگه‌ چه‌ کاری‌ دُرُسته‌ وُ چه‌ کاری‌ غَلَط‌!
فقط‌ به‌ اون‌ صدا،
فقط‌ به‌ اون‌ صدا گوش‌ بده‌!



53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v

خداوند روز اول آفتاب را آفرید..
روز دوم دریا..
روز سوم صدا را..
روز چهارم رنگ ها..
روز پنجم حیوانات..
روز ششم انسان را ..

و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیزی نیافریده است؟


پس تو را برای من آفرید
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند ...در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست ...وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق امده ... آخر خلاف انچه که گفته است می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند...وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا کسی برای خودش حکم می دهد ...ان دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای ...وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ...بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست...تیری است بی نشانه که از شصت می رود
بی راهه ها به مقصد خود ساده می رسند ...اما مسیر جاده به بن بست می رود53
قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم

قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود.

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...
تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست