کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
[تصویر:  u01KGS.png]
شبی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر


 شبی تیره که هر کار کنی باز شب است... 
سوالی داشتم از محضر 

شیخ الاجل سعدی.... 

گر "رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون"

پس چرا ما..... 

لبا خندون..

دلامون خون......
من را فقط برای گذر آفریده اند

چیزی به جز عبور نیامد به زندگیم

آنقدر روز و شب همه از من گذشته اند

میترسم از کسی که بیاید به زندگیم Hanghead
از رنجــــــــــی خستـــــــــــه ام که از آن من نیستــــــ ..........

[تصویر:  uErPkF.gif]
حفظ ظاهر کردنم را دوست می دارم ولی،
.
.
.
.
.
دوست دارم گریه های نیمه شب را بیشتر...
امروز وقتی داشتم دعوت نامه ها رو میفرستادم رسیدم به اسم مرد مجاهد 
نمیدونم؛ یه لحظه یه حس خیلی عجیبی داشتم
خیلی دلم براش تنگ شده 1276746pa51mbeg8j

پیام پروفایل رو هم بسته بود نمیتونستم براش پیام بذارم Hanghead

کاش زودتر بیاد Hanghead

دلم برای آبی و کارما و آقا رامین و فرید و شارمین هم خیلی تنگ شده Hanghead




Hanghead
ما به خاطر اندوهمان همیشه طنزپردازی می‌کنیم. انسان تنها حیوانی‌ست که می‌خندد و تنها حیوانی‌ هم که می‌داند باید بمیرد. از آنجایی که این را می‌دانیم، لبخند می‌زنیم تا تمام زندگی را به گریستن نگذرانیم.

امبرتو اکو

[تصویر:  uaQIYl.jpg]
من اندوهگین نیستم !

خود اندوهِ عالمم .

و سرزمینی در سینه‌ام گریه می‌کند...


| غادة السمان |

[تصویر:  74R3ON.jpg]





 زندگی بعدی ، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم.
 در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود 

در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.

 بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم. 

روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت. 
سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد.

آنگاه برای دبیرستان آماده ام؛ و سپس به دبستان می روم و آنگاه کودک می شوم و بازی می کنم. هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.

 آنقدر جوان و جوان تر می شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس ، چیزی شبیه استخر ، غوطه ور خواهم شد ... و سپس  زندگی را در اوج به پایان برسانم .


وودی آلن _مرگ در می زند
[تصویر:  q875337_.jpg]
حس‌هایی هستند که نام ندارند. نگران نیستی، اما آرام هم نیستی. غریب نیستی، اما اهل اینجا هم نیستی. نه دلت می‌خواهد بمانی، نه آرزوی رفتن داری. دلت می‌خواهد جایی که هستی نباشی، اما جای دیگری هم نباشی …

[تصویر:  z886879_.jpg]
خدا داند عذاب است در دل من..
تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.

بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،

به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،

بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،

آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم

و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،

اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.

حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،

حسیه بین تنهایی و بی کسی.

اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،

بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه،

تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه


| قهوه سرد آقای نویسنده / روزبه معین |

[تصویر:  w379669_.jpg]
دل من دنیای درد..