شبی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر
شبی تیره که هر کار کنی باز شب است...
سوالی داشتم از محضر
شیخ الاجل سعدی....
گر "رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون"
پس چرا ما.....
لبا خندون..
دلامون خون......
من را فقط برای گذر آفریده اند
چیزی به جز عبور نیامد به زندگیم
آنقدر روز و شب همه از من گذشته اند
میترسم از کسی که بیاید به زندگیم
از رنجــــــــــی خستـــــــــــه ام که از آن من نیستــــــ ..........
حفظ ظاهر کردنم را دوست می دارم ولی،
.
.
.
.
.
دوست دارم گریه های نیمه شب را بیشتر...
ما به خاطر اندوهمان همیشه طنزپردازی میکنیم. انسان تنها حیوانیست که میخندد و تنها حیوانی هم که میداند باید بمیرد. از آنجایی که این را میدانیم، لبخند میزنیم تا تمام زندگی را به گریستن نگذرانیم.
امبرتو اکو
حسهایی هستند که نام ندارند. نگران نیستی، اما آرام هم نیستی. غریب نیستی، اما اهل اینجا هم نیستی. نه دلت میخواهد بمانی، نه آرزوی رفتن داری. دلت میخواهد جایی که هستی نباشی، اما جای دیگری هم نباشی …
خدا داند عذاب است در دل من..
تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،
به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،
بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم
و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،
اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،
حسیه بین تنهایی و بی کسی.
اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،
بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه،
تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه
| قهوه سرد آقای نویسنده / روزبه معین |