سلام
من آواره و کوهنوردی بیش نیستم.دشتها را خوش ندارم و بسیار در جای خود ، قرار نتوانم گرفت. هر تقدیر و آزمونی که به خود ببینم،همه ی رویدادها در نگاه من کوچیدن و اوج گرفتن بر بلندایی است.
از آفاقش میبینم که در روانم نقش میبندد. گذشت آن زمانی که دست
سر نوشت چشم به راه رویدادها می توانستم ، بود.
دیگر از سرنوشت چیزی را انتظار ندارم که پیش از این در من نبوده است.
پس از این هر چه روی دهد بازگشت دیگر بار خویشتن من است.پس از آوارگی و آمدن رویدادها و گذشت روزگاران.اما من اینک بر واپسین قله ی خویش فرا روی دشوار گذر ترین راه ایستاده ام که در طول زندگی هرگز چنان راهی را نسپرده ام.
من اینک دشوارترین و هولناکترین آوارگی ام را آغاز میکنم.
چون منی را چه شاید که از چنان لحظه ای بگریزم که فریاد میزند:
تو اینک بر سر آغاز راه شکوه خویش ایستاده ای،آنجا که قله ها به ژرفناها میپیوندند.تو داری در این راه گام میزنی.اگر پیش از این واپسین خطرهایی بود که فراروی خود داشتی،هم اکنون آخرین پناهگاهی است که بسوی آن رهسپاری.
<راه شکوه خویشی>
کجاست آن والاترین شهامت تو ، که تو را به واپس راهی نیست.....
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد …
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند …
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن …
سلام این نوشته خودمه
نوشته هام یکم ضعیفن ولی من عاشق نوشته های خومم
*لحظه ها می لغزند در مسیر زندگی
*زندگی می رقصد با ساز لحظه ها
*شعر هایت اما هر چه بی کنایه تر باشد
*راه را تو بی خطر خواهی رفت
*دست هایت گرچه خالی
*دراز سوی خدایت باشد
*نا امید نباش از پر شدن دست هایت
*دلت را از مهر خدا پر کن
*دست هایت را خدا پر خواهد کرد.
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقیناً یقیناً خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عارفی فرزانه فرمود
اگر آتش به زیر پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری
خورشید شکفته در غدیر است علی
باران بهار در کویر است علی
بر مسند عاشقی شهی بی همتاست
بر ملک محمدی امیر است علی
صاحب اين دل شيدا مهدي است
ولي نعمت عظما مهدي است
در مسيري كه به سوي حق است
مقصد قافله ها تا مهدي است
ذكر اعظم كه مراجع دارند
بهترين وقت سحر يا مهدي است
آخرين ساقي صهباي غدير
پسر حضرت زهرا مهدي است
به خدا عيد غدير هرسال
موقع بيعت ما با مهدي است
دست مردانه به دستش بدهيم
سر به فرمان مطاعش بنهيم
حق زما ديده ي بينا خواهد
دلي از شرك مبرا خواهد
تا كه افزوده شود حب علي
در حريم دل ما جا خواهد
شيعه ي ناب زخود مي پرسد
از تو اي شيعه چه زهرا خواهد
اين ولايت كه تو در دل داري
آنچنان هست كه مولا خواهد؟
شيعه با حرف و سخن شيعه نشد
حق زما توشه تقوا خواهد
در عمل در سخن و گفت و شنود
مرضي خاطر او بايد بود
علي آن صاحب تيغ دو سر است
علي آن كه زهمه مردتر است
ليله القدر اگر زهرا بود
مرتضي صاحب فيض سحر است
جبرئيل است سخن مي گويد
از همه شير خداوند سر است
انبيا دور سرش مي گردند
كه علي قبله ي اهل نظر است
به روي دست گرفتش احمد
گفت اين عشق من و تاج سر است
بي علي سوي خدا راهي نيست
مظهر كامل اللهي نيست
اي مسلمان ديار سلمان
اي محبان تبار سلمان
خوب گر ديده ي خود وا بكنيد
دل سپاريد به كار سلمان
دل و جان بر كف حيدر دادن
بوده خود دار و ندار سلمان
صلواتي كه رود تا به نجف
بنماييد نثار سلمان
صاحب ده درجه ايمان است
فيض منّاست شعار سلمان
آبروي همه ي ما او بود
محرم حضرت زهرا او بود
همه خورديم مي از جام علي
بهره برديم زاكرام علي
اين كه ما عاشق زينب هستيم
بوده از خوبي اقدام علي
اسم ما برده و كرده است دعا
خرج ما شد سحر و شام علي
به خدا هر گره را بگشايد
گفتن مرتبه اي نام علي
كاش تا عاقبت ما گردد
غرق خون، مثل سرانجام علي
يا امين الله اعظم حيدر
ساقي اشك محرم حيدر
عید غدیر خم برتمام شیعیان مولا علی(ع) مبارک
سلام
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.