کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم
بی انکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
.
.
.
انگار در من گریه می کرد ابر
من خیس و خواب آلود
بغضم در گلو
چتری که دارد میگشاید چنگ
انگار بر من گریه میکرد ابر


م.امید
کجای این شب تیره بیاویزم......قبای ژنده ی خود را......Tears
به رهی دیدم برگ خزان،
پژمرده ز بیداد زمان

کز شاخه جدا بود

چو زگلشن روکرده نهان،
در رهگذرش باد خزان

چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده ی پاییزی

آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی

روزی تو هم آغوش گلی بودی

دلداده و مدهوش گلی بودی


ای عاشق شیدا،
دلداده ی رسوا

گویمت چرا فسرده ام

در گل نه صفایی، باشد نه وفایی

جز ستم ز دل نبرده ام

آه بار غمت در دل بنشاندم

در ره او من جان بفشاندم

تا شود نوگل گلشن و دیده شود

رفت آن گل من از دست

با خار و خسی پیوست

من ماندم و صد خار ستم

این پیکر بی جان
امشب از لطف شما ...باز باران باريد خيس شد خاطره هامرحبا بر دلِ ابريِ هوا ...هر كجا هستي باش ...اي رفيعا تر از اورنگ خدا !آسمانت آبي ...و تمام دلت از غصه ي دنيا خالي ...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد...

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند ! به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...

سهراب
گاه گاهی دل من

دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود

می زند شور دلم

گاه برای تو فقط

دوست دارد نگرانت باشد

و برای گذر از هر خطر و حادثه ای

ديده بانت باشد
سلام

نگفته بودمت ، نگذار آنقدر دلگیر شوم که اشک بریزم؟

نگفته بودمت، این چشمهایی که هی با تو حرف می زنند همیشه ابری بوده اما باران کم دیده ؟

نگفته بودمت، این اشکها حرمت دارد رفیق.. نگذار برای ناسازگاری تو بریزمشان !؟

نگفته بودمت برکه ام ، ماندگار برایت تا همیشه ؟

نگفته بودمت ، من دلگیرم از این روزها دلگیر ترم نکن ؟

نگفته بودمت باران که می بارد بی بهانه تر دوست می دارمت ؟

نگفته بودمت بیا و بمان و این شبها را همیشه برایم ناز باش بگو؟

نگفته بودم ؟

فقط بگو ، گفتم یا نگفتم ... ؟!
(اینو با لحن جیگر نخونین آآ!)

در پناه خدا..
یاعلی.53

نه تو می مانی و نه اندوه دلم

ونه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم.

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم می گذرد

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز.

وحید کریمی اصل

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام.
(ضحی 1-2 )

افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی.
(یس 30 )

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.
(انعام 4 )

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا 87 )

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس 24 )

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .
( احزاب 10 )

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن.
(توبه 118 )

وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .
(انعام 63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای.
(اسرا 83 )

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
(سوره شرح 2-3)

غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟
(اعراف 59)

پس کجا می روی؟
(تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
(مرسلات 50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
(انفطار 6 )

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود
(روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.
(انعام 60 )

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم
(قریش 3 )

برگرد
[تصویر:  11098gambler.jpg]
بر بزن یکباردیگر حکم کن اما نه بی دل !
حکم دل………
هر که دل دارد بیندازد وسط
من و تو دل هایمان را رو کنیم
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم میشود!
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من .
رو بکن حالا دلت را
دل نداری؟
بر بزن اندیشه ات را
. حکم لازم!
دل گرفتن .
دل سپردن هر دو لازم

عشق لازم
عشق لازم!

[تصویر:  heart-stop.jpg]





دوستی می گفت :

خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند

تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.

هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.

هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:

استاد همه حاضرند!



[highlight=#f5f5ff]و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:

استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!



[/highlight][highlight=#f5f5ff]در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.

امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:

هیچ کس زنده نیست ... همه مردند
[/highlight]
من از پشـت شـــبهاي بي خـاطـره

من از پشـت زنـــدان غـــم آمـدم

مــــن از آرزوهــــــاي دور و دراز

من از خواب چشــمان نــــم آمدم

تـــو تعـــبير روياي نـــا ديـده اي

تـــو نوري كه بر ســــايه تابيده اي

تـــو يـك آسمـان بخشش بـي طلب

تـــو بر خاك ترديـــد باريـــده اي

تـــو يك خانه در كوچه ي زنــدگي

تـــو يك كوچه در شــهر آزادگـــي

تـــو يك شهر در سرزمين حــضـور

تـــويي راز بودن به اين ســـــادگي

مــــرا با نگـــا هـت به رويــا ببــر

مرا تا تمـــــاشاي فـــــردا ببــــر

دلــــم قطره اي بي تپش در سـراب

مــــرا تا تكــــاپــوي دريـــا ببـر
ممنون که اومدی به حرفهایم گوش میکنی

چقدر دلم برای حرف زدن با تو تنگ شده بود

چقدر منتظر بودم تا صدایم کنی و از ته دل با من سخن بگویی


سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)

افسوس که هر کس را بر تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را، که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)

وهیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)

وبا خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87)

ومرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری(حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب 10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 64-63)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 3-2) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

چه چیز،جزبخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود) روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کارادامه می دهم. (انعام 60)

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم )قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 29-28) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
[تصویر:  3405206588500.jpg]
53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
عزيزم قسه نخور زندگي با ماست اگه باختيم
امروزو فردا كه بر جاست
توي
اين شب سياه مه گرفته
نگاه كن خورشيذي از اون دورا پيداست53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v