کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دلــگیـــر مباش...

دلت کہ گیـر باشد...

رهـــــا نمے شوی...


خـداونـد...

بنده گــاטּ خود را،

با آنچہ بہ آטּ « دل » بســته اند مے آزمــاید !!53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
برای دوست داشتنت

از من

دلیل میخواهند،

چشمانت را به من قرض میدهی؟!
خدایا !

دست بشکنه، پا بشکنه، سر بشکنه

اما دل نشکنه

الهی دل هیچکس،

تو این دنیای خاکستری، این روزها نشکنه...
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

فریدون مشیری

http://topphoto.blogsky.com
شاید یک روز،
یک نفر،
یک جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این راحتی ها تمام نشود !53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
مرا به اندازه ی همه ی سالهایی که خواهد آمد

و من نخواهم بود دوست بدار

خودت خواهی فهمید


خودت خواهی دانست

که چقدر باید دوستم داشته باشی .
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﻟﺸﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺵ
ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻠﺨﯽ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭﮐﻨﻢ ﯾﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻗﺮﻣﺰﺕ ﺭﺍ … ؟
محبّتـــ را از درختــــ بیامــــــوز ....
کـــــِ ســــــایه خـــود را از ســـــرِ هیــزمـ شــکن همـ برنمیــدارد 53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
به شانه ام زدي

كه تنهايي ام را تكانده باشي



به چه دل خوش كرده اي ؟!

تكاندن برف

از شانه هاي آدم برفي ؟53258zu2qvp1d9v
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست ...

بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست...
مــــوج عــشــق تو اگــر شـعله به دلها بکشد
رود را از جــــــگـــر کــــوه بـــه  دریــا بـکــشــد


گیـسـوان تو شـبــیـه اســت به شــب  اما نه
شـب کــــه ایــنــقــدر نـبـایـد بــه درازا بـکشـد


خود شناسی قدم اول  عاـشق شدن است
وای بر یوسف  اگـــر نــــــــاز زلیــــخـــا بکشد


عقل یک دل شده با عشق  فقط می ترسم
هم به حاشـا بکشد هــــم به  تماشا بکشد


زخمی کینه ی من این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار بــــه اینجـــا بکشد


یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگــــر کار من و  عشق بـــــه  فردا بکشـد

[ف.نظری]
بیچاره چوب کبریت کوچک ...

آتش از سرش شروع شد ولی بر جانش افتاد ....

فکرت را مراقب باش...........
[تصویر:  06860917285297125581.jpg]


535353



[تصویر:  hohoalireza.blogfa%20%285%29.jpg]

یک نفر هست که از پنجره ها

نرم و آهسته مرا می خواند

گرمی لهجه ی بارانی او

تا ابد توی دلم می ماند
...53258zu2qvp1d9v
درمقابل سختیها همچون جزیره اى باش که دریا هم با تمام

عظمت وقدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند

317317317317
من تمـــــام شــــــــعرهایم را


در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !


و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

...

دســـــــــت خالی ,حیرت زده


از شاعر بودن استعفا خواهم داد!


نقــــــاش میشوم


تا ابدیت نقش پرواز را


بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا


خواهـــــــم کشید.