کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
احساسم را نمیفروشم
حتی به بالا ترین بها
ولی آنگونه که بخواهم خرج میکنم
برای آنان که چون تو لایق دوست داشتنند
ماهی ها چقدر اشتباه می کنند،
قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ می دهند؟
آزمون زندگی ما پر از قلاب هایی است
که وقتی اسیر طعمه شان می شویم،
تازه می فهمیم ماهی ها بی تقصیرند!!
با ارزش ترین چیز در زندگی
دل آدم هاست 
اگر کسی
دلش را به تو سپرد
 
امانتدار خوبی باش 53258zu2qvp1d9v
53 سادگی جــــرم است و من یک مجرم سابقه دار 53258zu2qvp1d9v
من راز تو را نه در چشمانت،
که در امتداد نگاهت
خواندم.....!
تو مرا دوست داری
به همین سادگی... 53258zu2qvp1d9v
کــــاش جایــــی برویــــم …!
تابلویــــی داشـتــــه باشـــــد ..
کــــه رویــــش خـــــدا نـوشتــــه باشـــد :
پــــــایــــــان تمــــــــام دلتنگـــی هــــــا …………!
خدايــــا ...

مي خواهم اعتراف کنــم

ديگـــر نمي توانم

خسته ام

اجازه هست ناصبوری کنم؟
به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...
هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی

خجل آنکس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت

خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل

هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت

وان دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت بسر نبرد کسی

یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار

نیک و بد چون همی بباید مرد
خنک آنکس که گوی نیکی برد

برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس تو پیش فرست

عمر برفست و آفتاب تموز
اندکی مانده خواجه غرّه هنوز

ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار

هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید


دیباچه سعدی
بعضی ها عجیب هستند
با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ،
و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمیروند .
خوب میخندند ؛
خوب گوش میکنند ؛
اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند .
حتی اگر نباشند ؛
رد پایشان روی دلت میماند تا تمام عمر
عشق میورزند
حتی متلکهایشان به جانت مینشیند .
بعضی ها عجیب خوبند .
یادشان که می افتی روحت جانی دوباره میگیرد.
یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت مینشیند .
بعضی ها را کم میبینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند .
بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر انکه دیگر نمیروند حتی وقتی که از کنارت رفته اند .
میمانند ؛
لبخندشان ..
تصویرشان ..
صدایشان ..
حرفهایشان ..
همه را پیشت امانت میگذارند
و تو میمانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها .
بعضی ها عجیب خوبند
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد
اما کمک میکند با وجود غمها محکم بایستیم
درست مثل چتر که باران را متوقف نمی کند، اما کمک می کند آسوده زیر باران بایستیم …

ابرها به آسمان تکیه می کنند ؛
درختان به زمین ؛
و انسانها به مهربانی یکدیگر …
گاهی دلگرمی یک نفر چنان معجزه می کند که انگار خدا در زمین کنار توست !

جاودان باد سایه کسانی که شادی را علتند نه شریک،
و غم را شریکند نه علت …

✔️زندگیتان پر از آدم های خوب✔️
انسان ها زود پشیمان می شوند
 گاه از گفته هایشان،
گاه از نگفته هایشان،
اما سراغ ندارم کسی را
که از "مهربانی" پشیمان شده باشد…
خوشا به حال آنانی که خوب میدانند،
"مهربانی" منطقی ترين گفت و گوی زندگیست
ای کاش میدانستی تا چه حد دلم برایت تنگ است
اری همان تویی که دلخوشی بودنت رو از من گرفتی
چه ساده است مهربانی! خوبی! لبخند!
و چه سخت میکنند این ها را!
نمیدانم بغض نشسته بر کاناپه ی گلویم کی عزم رفتن میکند.
اما میدانم که عجیب خسته است.
به خدا لبخند و مهربانی و خوبی خیلی ساده است. چرا کسی باورم نمیکند؟؟؟؟
آی ادم ها کمی فقط کمی به خودتان بیایید. ایا بغض هم حبیب خداست؟؟؟؟؟؟!
کمی لبخند بزنید. کمی مهربان باشید. و کمی هم خود باشید. خوب!
Love is just like paint, with this difference that you can clear the paint but not love
عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز.
حرفی بزن جان آستین سوی تومی افشاندم
چیزی بگو عشق از کمین بوی تو می باراندم

حرفی بزن چیزی بگو کاین بغض در من بشکند
بغضی که دارد از درون دور از تو می ترکاندم

با من تو امروزی نئی تا از کئی ؟ می بینمش
عشق است و با لالای تو گهواره می جنباندم

وقتی اشارت از سر انگشت اهرم می کنی
چون صخره ی کور و کری سوی تو می غلطاندم

با چشم و دل چون سر کنم الا که در تملیک تو
کاین زان تو می بیندم و آن زان تو می داندم

هم خود مگر برگیری ام از خاک و تا منزل بری
وقتی که پای راهوار از کار در می ماندم

از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
می پیچد و از هر طرف سوی تو می پیچاندم

گرداب و ساحل هر چه ای حکم من سرگشته ای
وقتی قضا از هر کجا سوی شما می راندم

شور دل شوریده را من با چه بنشانم که عشق
با هر چه پیشش می رسد ، سوی تو می شوراندم

                                                  حسین منزوی