کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
آه از آن یار که نبود خبر از یارانش داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش
یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار یار باید که بود آگهی از یارانش
زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر چه خبر باشد از احوال گرفتارانش
خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست نبود آگهی از دیده‌ی بیدارانش
از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش که نباشد خبر از علت بیمارانش
می پرستی که بود بیخبر از جام الست چه تفاوت کند از طعنه‌ی همیارانش
تیر باران بلا را من مسکین سپرم وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش
ما دگر نام خریداری یوسف نبریم که عزیزان جهانند خریدارانش
تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست خوابگه نیست برون از در خمارانش

53کودکی53

[تصویر:  Persian-Star.org_17.jpg]


پا به پای کودکی هایم بیا

کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارما
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
بغض پاییزیم من

بغض یک غروب غمناک

شاهد شکستن من

قطره بارون رو خاک

غربت هرچی غروبه

غم هرچی ابر دنیاست

کوله بار این غریبه جاده در به دری هاست

میون تنهای دنیا،شده تنهایی نصیبم

کاش که بودی و میدیدی اینجا بی تو چه غریبم

كاش میدونستی كه بی تو مرگ تدریجی هستی

یاد تو رفیق توی هوشیاری و مستی

***

من هوای گریه کردن

تو صدای گریه من

یاور خوب و نجیب

من بی تو خیلی غریبم

بی تو لحظه یه قرنه

هر نفس زخم کشنده

تنها با گفتن اسمت رو لبام میشینه خنده

آخ که این فقط یه لحظه ست

بعد از اون های های گریه ست

جای هر آواز اینجا

هر صدا،صدای گریه ست

من هوای گریه کردن

تو صدای گریه من

یاور خوب و نجیب

من بی تو خیلی غریبم
خوشا بحال کسی که از خداوند می ترسد و در وصایای او بسیار رغبت دارد. ذریتش در زمین زورآور خواهند بود. طبقه راستان مبارک خواهند شد. توانگری و دولت در خانه او خواهد بود وعدالتش تا به ابد پایدار است. نور برای راستان در تاریکی طلوع می کند. او کریم و عادل است. فرخنده است شخصی که رئوف و قرض دهنده باشد. او کارهای خود را به انصاف استوار می دارد. زیرا که تا به ابد جنبش نخواهد خورد. مرد عادل تا به ابد مذکور خواهد بود. از خبر بد نخواهد ترسید. دل او پایدار است و برخداوند توکل دارد. دل او استوار است و نخواهد ترسید تا آرزوی خویش را بر دشمنان خود بیند. (کتاب مزامیر فصل 112 آیات 1 تا 8 )
سلام303


ســــه حرف دارد اما

برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد.

" خـــــــــــدا "

................
یا علی
دیگر قاصدک ها به دست ما نمیرسند!


چون شرم دارند


پیغام چند نفر را به یک مقصد ببرند!!
42

چه کسی میگویدکه گرانی شده است؟

دوره ارزانیست ! دل ربودن ارزان ،
دل شکستن ارزان ،
دشمنی ها ارزان ،
چه شرافت ارزان ،
آبروقیمت یک تکه نان !
ودروغ از همه چیز ارزانتر ،
قیمت عشق چقدرکم شده است ،
کمترازآب روان ،
وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت هرانسان …..!
عشق عشق عشق
چه واژه ی مظلومی !!!!!!!!!!
نمی دونم از کجا شروع کنم؟

قصه تلخ سادگی مو ...

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو ؟

چرا تو اول قصه همه دوستم می دارند؟

وسط قصه میشه سر به سر من میذارن؟

تا بخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن؟

می تونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم...

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یک نیش زبون بترکه ، خراب بشه...

تا بیان جمعش کنن حبابه دل ،سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی...

می تونم درست کنم ترسه دل و دلواپسی...

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم...

می تونم پشت دلها قایم بشم ، کمین کنم...

ولی با این همه حرفا ،باز منم مثل اونام...

یه دروغگو میشم و همیشه ورد زبونام...

یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کار کنم؟

با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم؟

من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره؟

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره؟؟؟
گفت مجنون گر همه روی زمین /
هر زمان بر من کنندی آفرین
من نخواهم آفرین هیچ کس /
مدح من دشنام لیلی باد و بس . . .53258zu2qvp1d9v
یا علی
خداوندا!
تقديرم را زيبا بنويس.
کمک کن آنچه را تو زود مي خواهي من دير نخواهم،
و
آنچه را تو دير مي خواهي من زود نخواهم.
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.
سلام

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

.
.
.
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟
نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی..

قسمت‌هایی از شعر "کیوان شاهبداغی"

در پناه خدا..
یاعلی.53
هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هرجوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بیخیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم
53
میترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس میکنم از دست میرم
53
نمیترسی ببینی برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم
تو که باشی کنارم ، میخوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم
53
بگو سهم من از تو ، چی بوده غیر از این تب
کی رو دارم به جز تنهایی امشب
میخوام امشب بیفته ، به پای تو غرورم
نمیتونم ببینم از تو دورم
53
دارم تاوان دلتنگیمو میدم
کنار تو به آرامش رسیدم
بیا دنیامو زیبا کن دوباره
خدایا از تو زیباتر ندیدم

Tears
خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد
پس، به سمت گل تنهایی می‌پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟»
الهي سينه اي ده آتش افروز

در آن سينه، دلي و آن دل همه سوز


هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست

دل افسرده غير از آب و گل نيست


دلم پر شعله گردان سينه پر دود

زبانم كن به گفتن آتش آلود


كرامت كن دروني درد پرورد

دلي دروي درون درد و برون درد


به سوزي ده كلامم را روايي

كز آن گرمي كند آتش گدايي


دلم را داغ عشقي بر جبين نه

زبانم را بيان آتشين ده


سخن كز سوز دل تابي ندارد

چكد گر آب از او آبي ندارد


دلي افسرده دارم سخت بي نور

چراغي زو به غايت روشني دور


بده گرمي دل افسرده ام را

فروزان كن چراغ مرده ام را


ندارد راه فكرم روشنايي

ز لطف پرتوي دارم گدايي


اگر لطف تو نبود پرتو انداز

كجا فكر و كجا گنجينه راز


ز گنج راز در هر كنج سينه

نهاده خازن تو صد دفينه


ولي لطف تو گر نبود به صد رنج

پشيزي كس نيابد زان همه گنج


چو در هر كنج صد گنجينه داري

نمي خواهم كه نوميدم گذاري


به راه اين اميد پيچ در پيچ

مرا لطف تو مي بايد دگر هيچ