شهر مهربانی
من و تو و ما میتوانیم شهری بسازیم همه مهربانی
شروع کن مهربانی رو آجر به آجر ستون به ستون همه مهر همه عشق …شهردار مهربانی ها شو
من شهروند شهر مهربانی هایی می شوم که تو در آن قانونگذار عشق و مهربانی هستی
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی
اونی که تا دیروز درداتو میکشیده
داره درد میکشه ...
اون یه نفر فقط «مـــــــــــادره»
اگه داری
مواظبش باش
دوست دارم مادر
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــﻦ ﻧـــﯿـﺴـﺖ
ﮐـــــﻪ ﺍﻭ ﻋــــﺎﺷــــﻖ
ﻧـــﯿــﺴـﺖ ،
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــﻦ ﻧــﯿــﺴـﺖ
ﮐــــــــﻪ ﻣــﻌــﺸـــﻮﻕ
ﻣــﻦ ﺍﺯ ﻋــﺸــﻖ ﺗـﻬــﯽ ﺍﺳـﺖ
ﺩﺭﺩﻡ ﺍﯾــــــﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐــــــﻪ ﺑــــﺎ
ﺩﯾـــــﺪﻥ ﺍﯾـــــﻦ ﺳــﺮﺩﯼ
ﻫــــﺎ
ﻣـــــﻦ ﭼـــــﺮﺍ ﺩﻝ
ﺑـــﺴــﺘــﻢ ؟
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته
تحمل نداره نباشی، دلی که تو تنها خداشی
یه غبار یخی یه ستاره سرد
یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد....
کارم از یــکی بود یکی نبــود گذشتــه است …
من در اوج قصه گـــم شدم …
عشق یعنی :
یکی ” بــود ” یکی ” نابــــود “
خود را دوست داشتن
مراقب خود بودن و
به خوشبختی خود اولویت دادن
خودخواهی نیست؛ ضرورت است
.
.
.
.
.
.
ضـــــــــــــــرووووووووووورت
اررررررررره بخندددددددددددین
بخند
حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن را بلد نیستند
حتی اگر لبخندت ژست خشک و تا نخورده ی آدم بزرگ ها را بهم بزند
بخند
حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند
حتی اگر لبخندت لای هزار خاطره خاک بخورد
بخند
حتی اگر انار به ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد
حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچار کرم های حسرت شده است
بخند
حتی اگر بغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیر آوار درد خرد کرده است
بخند
حتی اگر آخرین بهارت باشد
آخرین آرزوهایت
بخند
حتی اگر سایه دیگر ازخورشید پیروی نکند
آسمان بوی دود بگیرد
عشق کپک بزند
شعر بوی نا بدهد
بخند
حتی اگر لبخند ، تنها نقاب روی صورتت باشد
بخند
حتی اگر . . .
مادرم برایم دعا کن!
اجابتش با خداست!
نیاز من آرامشی است که بدانم تو به یاد منی...
دوستت دارم
زندگی پانتومیم دردناکی است
حرف دلت را به زبان بیاوری
باختی!
ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ،
ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﺕ ﺷﻠﻮﻍ ﺍﺳﺖ ،
ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ..
ﺗﻨـــﻬﺎﯾﯽ !!!..
می دانی ؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو یا بمان
اما اگر رفتی هیچ وقت برنگرد
هیچ وقت . . .
آن چه ویرانمان می کند ، روزگار نیست
حوصله های کوچک است و آرزوهای بزرگ . . .
آآخرین دعای من به درگاه خدا این بود
که ای خدا تو هم مرا تنها بگذار
تا مانند خودت تنهای تنها باشم
چه کنم
درد معلوم
دردمند معلوم
دیروز امروزم معلوم
لیک هنوز دچار درد آینده نامعلوم خود هستم
سلام
میدانی؟ بعضی ها را هــــــــر چقدر بخوانی.....
خسته نمی شوی..
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی...
عادت نمی شوند..
بعضی ها هر چقدر تکرار شوند...
باز بکرند و دست نخورده..
.
.
بعضی ها
بــــــی نهایتند..
دلم میخواد بعضی باشم..
در پناه خدا.
یاعلی.