کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
.

 مهِ من هنوز عشقت دل من فکار دارد 

 تو یکی بپرس از این غم که به من چکار دارد 


 نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها 

 که وصال هم بلای شب انتظار دارد 


 مژه سوزن رفو کن، نخِ او ز تار مو کن 

 که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد 


 دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین 

 چه ترانه های محزون که به یادگار دارد 


 غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را 

 غم یار بی خیال غم روزگار دارد 


 گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست 

چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد 


 دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن 

 نه همه تنور سوز دل شهریار دارد ... 



( محمد حسین بهجت تبریزی )




53
سلام 
یه شعری , دلنوشته ,   نمیدونم چی بهش بگم , الان نوشتم گفتم بیام اینجا به بچه ها هم نشون بدم و اونا هم بخونن.
اگه نارحتتون کرد منو ببخشید چون خودم همچین چیزایی رو که مینویسم میریزم دور.
اگه خواستید نظرتون رو بگید توی خودتون نریزید و خجالت نکشید میتونید بهم بگید چه بدش و چه ...


تن به تن داریم
 
تا شب تاریک

تاک خوشکیده

بازم بزنه

از پا به ریشه

هر لحظه که چشمت بر ز دست اوست

می شود سالوسی هنر و پیشه

کوچه ها باریک و شبها چه تاریک

پیشوایان ز پس و راهیان ز پیش

دارند میزنند از پس و پیش, نیش

آهوی خسته, آهوی عاشق

بر گل نشسته

دیگه ندیده رنگ این خونه

نمیخواد که شب باقی بمونه

با قلبی از درد 

با دلی از عهد

رفتن ادامست 

رفتن نشانست
یه چیزه دیگه از ذهن متروکم تراوش کرد haha


تنها در این کوچه باران زده به دنبال که هستم

از فریاد غم آلود آسمانها به زمین 

من به دنبال چه هستم؟

در هیاهوی باد سرد و زوزه گرگ بیابان

دست به دامان که هستم؟

بر ظلمت بی پایان این شبها

من خود درین دنیا که هستم؟

ناله مرغ فغان و قصه پارس سگان

من خود در اینجا به چه هستم؟
چه ویرانگر ولی شیرینی ای عشق . . .
حالا كه باب شعر گفتن شد بذاريد منم يه شعر بگم (اين شعر واسه بغضه مدامه دليلي نداره زياد واضح باشه!!!):

توي كانون كه پُره از آدماي جور واجور
                                    بعضياشون شبيه خورشيد و بعضيا نَمور

توي اين بچه ها كه همه فقط يه چيز ميخوان
                                     توي اين زمونه كه پُره از آدماي كور

توي اين شهري كه آدماش همه مجازين
                                      كنار همن ولي هركدوم از يه راه دور

بين اين دوستا كه بعضي وقتا شوخي ميكنن
                                   گاهي وقتا دعواي لطيف و لبخندي به زور

بعدِ ممنون شُمام اي حامي هاي مهربون
                                      بعد اينكه عذر ميخوام از همتون، من به وُفور

چرا گاهي وقتا ما كنار شيطون راه ميريم؟
                                    وَ بهش ميگيم رفيق و ميگيريم جشن و سُرور

تا ميگيم خدا! ميگه خدا جدا از كار ماست!
                                 ما كجا؟ خدا كجا؟ تاريك كجا؟ كجاست نور؟

نميدونم كه چرا باز شده، سينه ام دوباره
                                دوباره نمك ميپاشم، ميكنم زخمم و شور

يكي گفت دين كه نداره ربطي به خ. ا
                               (من ميگم)  خدا هم ميبينه ما رو از ما ميكنه عبور؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

مگه مثله ماست خدا؟ كه زوده زود قهر ميكنيم!
                                        از ته دلت، همونجا كه رازات ميره به گور

تو بهش بگو كمك، كمك، كمك، خداي من
                                       ميگيره دستت و، اَلبَت، اگه در نَري به زور!!!!!!

مانده تا برف زمین آب شود
...

...
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید...
...

[تصویر:  IMG19432620.jpg]
چه جای خوبییه هر چی از ذهنت رد میشه میتونی اینجا بذاری.عالیه53


درنگاهت آرمیده ام
در زیر نسیم روح پذیر نسیم تپش قلب
چشم بر آسمان دوخته ام
باآنکه میخ بر زمین کوفته ام
نفست میدهد یاری جان
قصه آرام  امواج او
میدهد لرزه نرم
می کندبوی گل سرخ به هوا پخش
دستبرد نسیم بر امواج گیسوانش
می کشد عطر طره اش در هوا نقش 
برق نرگسش شعله شمع
می برد غم
میکند دل به لطافت بهار
رفته رفته جان دهم بر پای او
خسته خسته دست برم بر نگاه او
باسکوت با نگاه با رهاییدن تن از جدا
درآنجا نیست جز آواز نگاه 
جز بود و نبود جز نبود و بود  

 
.

 هیچ از همه چیز کم ندارد شب ما 

 تشویش ستاره هم ندارد شب ما ... 




53



متن کامل شعر:
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم

شهریار
چقدر خوبه

نسیم 
بهار

نوازش
موزیک
ترنم شعر

از خود بی خود شدن
رها شدن

زیباست 
به آرامی شبنم

به لطافت گلبرگ
در صدای خودت 

با بوسه نسیم
نیست قابل وصف

این روزهای من
این دقایق من

بو کن
بوی آزادی 

بوی رهایی
نیست بهترین ازین

یا رب نگاه دار حال ما درین
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه ی حیات؛

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...53258zu2qvp1d9v   
شما ميدونيد خفه كردن بغض حكمش چيه؟
اعدام؟ حبس ابد؟ شلاق؟
يا يه لبخند زوركي!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
لب خندانم را دیدند و رفتند...
کفش زیبایم را دیدند و رفتند...

تو که دیدی دل بی تاب من را...
تو که دیدی صبر و قرار من را...

تو چرا رفتی؟
چرا؟ 53258zu2qvp1d9v 
هوشيار شديم از اينكه هستيم ، رفتيم و در ميكده بستيم ، با خود به سخن چنين نشستيم ؛ ما باده نخورده ايم و مستيم؟
[تصویر:  Gourmet_Suedafrika_Reise__Gewuerze.jpg]

سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
شنبلیله، رازیانه، شاهی و گشنیز
هل و آویشن، نبیذ سرخ شور انگیز
سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
تو اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز
عازم مسجد سلیمانی و لیکن می رسی تبریز
عاشقی تو، عاشقی تو
من برای عاشقِ بی کس، برای عاشق بی چیز
راه رفتن، گریه کردن زیر باران می کنم تجویز
محمد صالح علا