کانون

نسخه‌ی کامل: من و دلتنگی و این بغض مدام ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
 یک رنگ که باشی، زود چشمشان را میزنی 

خسته می شوند از رنگ تکراریت  

 این روزها دوره ی رنگین کمان هاست ...




53
 دلم تنگ است 
 مثل لباس سال های دبستانم 
 مثل سال های مأموریت های طولانی پدر 
 که نمی فهمیدم 
 وقتی می گویند کسی دور است 
 یعنی چقدر دور است ... 


 ( لیلا کردبچه )




53
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤــــﯿﺪ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ


ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـــﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ، ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ


ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ، ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨــــﺪ


ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ


ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ...


ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧـــﺪ ...
[تصویر:  eshgh.jpg]
بوي باران

ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی


زنده یاد قیصرامین پور 
به ساعتها بگویید بخوابند ، بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست.53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
آدم باید یک " تو " داشته باشه ؛

که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ،

بهش بگه : مهم اینه که تو هستی !

بی خیال دنیا ... !

53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
هر وقت ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺻﺪﺍﻯ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧﺳﯽ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﻭ شنیدی

خوب گوش کن ، ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍ ﺑﻬﻢ می گه :
ﺍﻻﻥ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺍﺯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﻰ
ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯼ ، ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﮐﻦ !

ﺑﯿﺎﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ.
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلی هایش خالی ست
قطاری می رود از تبریز
یکی از کوپه هایش خالی ست
سینماهای شیراز پر از تماشاچی ست
که حتما ردیفی از آن خالی ست
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده ای هستند که نمی آیند
شاید کسی در چشم من است،
که رفته از چشمم
نمی دانم . . .
چراغ قرمز است ... 


دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد 
 التماس می کند : آقا، آقا دعا میخری ؟
 و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج "آقا" دعا می کند ... 




53
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت.
دردودل هایت را به کسی نگو, چون یاد می گیرند از کجا دلت را به درد آورند...!!
روزها منتظرت بودم

آمدی
اما من...
فقط رد شدنت را دیدم
انگار روح بودم

و تو...
دختر گفت :بشمار
پسرک چشمانش را بست
و شروع کرد به شمردن :یک... دو... سه... چهار.....
دخترک رفت پنهان شود
آن طرفتر پسردیگری را دید که گرگم به هوا بازی میکند،

برّه شد و با گرگ رفت
پسرک قصه هنوز می شمارد ...

کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته...
کاش میدیدی تمام اشتیاق وحسرتی که در پشت خیسی چشمانم مات ومبهم به
زنجیر کشیده شده..
دلم تنگ است...   دلم برایت تنگ است...  دلم برای حرفهایت...
نوازش هایت... درد دلهایت... دلم بد جوری برایت تنگ است...