1390 آذر 4، 20:13
درد های من
جامه نیستند
تا زتن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا زنای جان برآورم
درد های من نگفتنی
درد های من نهفتنی است
.
.
.
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
نکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
.
.
.
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته اسنت
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
.
.
.
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازه مرا
درد کفته است
درد هم شنفته است
پس دراین میانه من
ازچه حرف می زنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟...
جامه نیستند
تا زتن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا زنای جان برآورم
درد های من نگفتنی
درد های من نهفتنی است
.
.
.
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
نکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
.
.
.
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته اسنت
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
.
.
.
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازه مرا
درد کفته است
درد هم شنفته است
پس دراین میانه من
ازچه حرف می زنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟...