هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری ؟ من جای پاسخ بر نگاهت خیره می مانم
تو در نگاه من چه می خوانی نمی دانم
اما به جای من تو پاسخ می دهی : آری
ما هر دو می دانیم
چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند
و آنها که دل با یکدگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند
ننوشته می خوانند
من دوستت دارم را
پیوسته در چشم تو می خوانم
نا گفته می دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من وچشم تو می گوید به من آری
بــاران بـهـانــه اي بــــود كـــــه زيـــر چــتــر مــــن تـــا انــتــهـــــاي كـوچـــــه ـبـيـايــي .........
كـــاش نــه كــوچـــــه انـتـهــــايـــي داشــتــــ و نــه
بـــاران بـنـد مـيـامـد ........!!!...
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم
تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
اما...
تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟
ای علی گو ای فدایت جان و دل
ای تو را دست خدا در آب و گل
ای علی گو قدر این دل را بدان
ون یکادو چار قل بر آن بخوان
چشم نا پاک از دل پاک تو دور
ای علی گو تا زمان نفخ صور
دل نه این دل نیست اندر سینه ات
عکسی از مولاست بر آیینه ات
هر دلی کان خانه ی مولا بود
خانه دارش حضرت زهرا بود
چون که زهرا خانه دار خانه شد
قصر آباد این دل ویرانه شد
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
آه باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟!
رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
گفتنی ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو کم بودیم
ما به اندازه ی ما میبینیم
ما به اندازه ی ما میچینیم
ما به اندازه ی ما میگوییم
ما به اندازه ی ما میروییم
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه که میباید با هم باشیم
من و تو
حق داریم که به اندازه ی ما هم که شده باهم باشیم
گفتنی ها کم نیست...
چه کسی مسئول تر از مرغی است که به مفهوم هدف عالی تر زندگی پی برده و در جست و جوی آن است.
برای هزاران سال در تکاپوی یافتن کله ماهی بودیم.
ولی اکنون دلیلی برای زیستن داریم
زیستن به خاطر آموختن،بخاطر اکتشاف،و به خاطر رهـــــــــــــــایی!!!
قسمتی از کتاب «جاناتان مرغ دریایی»از ریچارد باخ(توصیه میکنم حتما بخونیدش.....)
زنده یادحسین پناهی :
تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت
زوووووووو.....
تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود
روزی که دلی را به قدومی به نگاهی به کلامی بنوازی
از عمر حساب است.
ولی روز دگر هیچ........