(1399 آبان 7، 17:53)majid78 نوشته است: [ -> ]قبول باشه
من نخوندم ،از کنار مسجد رد شدم الان اذان و شنیدم ،خوبین؟
این روزها زیادی شیطان میاد سراغتون هاااا ،نذارین ها موفق بشه
نقل قول: من نخوندم ،از کنار مسجد رد شدم الان اذان و شنیدم ،خوبین؟
این روزها زیادی شیطان میاد سراغتون هاااا ،نذارین ها موفق بشه
انقدر اصابم خورده اصلا نمیخوام به چیزی فکر کنم
نمیدونم چرا این هفته اینقدر وسوسه شدم
دوهفته قبل خیلی شدت وسوسه ها کم بود این هفته قشنگ تلافی کرد
یه چیزی بیارید دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار خیلی عصبانیم
(1399 آبان 7، 18:00)majid78 نوشته است: [ -> ]یه چیزی بیارید دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار خیلی عصبانیم
سلام مجید جان
چی شده این قدر عصبانی هستی؟
میخوای برامون تعریف کنی؟
سرتو نکوب به دیوار داداش عزیزم. بیا بذارش رو شونهام.
(1399 آبان 7، 18:00)majid78 نوشته است: [ -> ]نقل قول: من نخوندم ،از کنار مسجد رد شدم الان اذان و شنیدم ،خوبین؟
این روزها زیادی شیطان میاد سراغتون هاااا ،نذارین ها موفق بشه
انقدر اصابم خورده اصلا نمیخوام به چیزی فکر کنم
نمیدونم چرا این هفته اینقدر وسوسه شدم
دوهفته قبل خیلی شدت وسوسه ها کم بود این هفته قشنگ تلافی کرد
یه چیزی بیارید دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار خیلی عصبانیم
دیگه میبینه شما محکم تر میرین جلو بیشتر تلاش میکنه .
شما توجه نکنید اونم میبینه محلش نمیذارین میره .مواظب خودتون باشین .
هرجوری شده این پاکی ارزشمند و نگه دارین .
آب سرد ، شستن دست و صورت، نماز ،موسیقی ،هر چ ک میشه تلاش کنید
سلام مجید جان. داداش ماهم هستیم.
چی شد اینطوری شدی؟
آقا مجید
به حس بد بعد از شکست فکر کنین
شما برای این پاکی خیلی زحمت کشیدین
حیفه
من دیشب میخواستم بشکنم ولی
این پست را دیدم کن فیکون شدم
میدونم چشام به اندازه ی کافی اشتباه کردن..میدونم نیم ساعته دارم ویدیو ها رو بالا پایین می کنم..ولی اگه تو همین جا متوقف بشم..اگه همین جا بذارمش کنار و جلوتر نرم..یعنی بردم..
یه سری موقعیت هایی هستن تو زندگیم وقتی یادشون میوفتم حسابی میریزم بهم امروز ناچار شدم وارد اون محیط بشم
گذشته اومد جلو چشمام حسابی بهمم ریختم نمیدونم چیکار کنم
(1399 آبان 7، 18:13)soshians نوشته است: [ -> ]میدونم چشام به اندازه ی کافی اشتباه کردن..میدونم نیم ساعته دارم ویدیو ها رو بالا پایین می کنم..ولی اگه تو همین جا متوقف بشم..اگه همین جا بذارمش کنار و جلوتر نرم..یعنی بردم..
عهههههه داش سعید ما هم اینجاست.
آره سعید جان. بیخیال هر چی دیدی. اصلا این جور فرض کن که چیزی ندیدی.
یه مقدار تو کانون بچرخ این سمت و اون سمت همه چی فراموشت میشه.
(1399 آبان 7، 18:13)majid78 نوشته است: [ -> ]یه سری موقعیت هایی هستن تو زندگیم وقتی یادشون میوفتم حسابی میریزم بهم امروز ناچار شدم وارد اون محیط بشم
گذشته اومد جلو چشمام حسابی بهمم ریختم نمیدونم چیکار کنم
چیزی هست که حالت رو خوب کنه؟
مثل یه موسیقی که دوست داری؟
خودت رو اگه بتونی با چیزی سرگرم کنی خیلی خوب میشه.
یا میتونی بری بیرون قدمی بزنی؟
(1399 آبان 7، 18:17)آرمین نوشته است: [ -> ] (1399 آبان 7، 18:13)majid78 نوشته است: [ -> ]یه سری موقعیت هایی هستن تو زندگیم وقتی یادشون میوفتم حسابی میریزم بهم امروز ناچار شدم وارد اون محیط بشم
گذشته اومد جلو چشمام حسابی بهمم ریختم نمیدونم چیکار کنم
چیزی هست که حالت رو خوب کنه؟
مثل یه موسیقی که دوست داری؟
خودت رو اگه بتونی با چیزی سرگرم کنی خیلی خوب میشه.
یا میتونی بری بیرون قدمی بزنی؟
دوست ندارم الان اصلا حرفی بشنوم از کسایی که پیشم هستن اصلا حوصله صحبت کردن ندارم باهاشون اهنگ خیلی روم جواب نمیده ولی امتحان میکنم حالا
قدم هم نه فعلا نمیتونم
ظهری چشمام پر خواب بود بلند شدم برم چایی بریزم یه زنبور مرده بود افتاده بود کف اشپزخونه حواسم نبود پام رفت روش نیشش رفتم کف پام نمیتونم درست راه برم
(1399 آبان 7، 18:13)majid78 نوشته است: [ -> ]یه سری موقعیت هایی هستن تو زندگیم وقتی یادشون میوفتم حسابی میریزم بهم امروز ناچار شدم وارد اون محیط بشم
گذشته اومد جلو چشمام حسابی بهمم ریختم نمیدونم چیکار کنم
میتونی ازینجا به بعد کاری کنی که اون اشتباها دیگه تکرار نشن؟
به موفق شدنات فکر کن بابا.
اگه قرار باشه با فکر گذشته خودمونو هر روز اذیت کنیم که هیچی دیگه لذت نداره.
ازینجا به بعدشو خوب پیش میریم.
اول پاکی
(1399 آبان 7، 18:20)آرمین نوشته است: [ -> ]
میترسم این میخ ها به جای اینکه فرو برن تو دیوار قلبمونو نشونه گرفته باشن
(1399 آبان 7، 18:21)majid78 نوشته است: [ -> ]ظهری چشمام پر خواب بود بلند شدم برم چایی بریزم یه زنبور مرده بود افتاده بود کف اشپزخونه حواسم نبود پام رفت روش نیشش رفتم کف پام نمیتونم درست راه برم
چه صحنهای.
حتما کلی دردت اومده.
فدای سرت همین جا کانون باش جایی هم نرو.